خبرگزاری شبستان: در بخش نخست به بالنده نبودن فقه در عصر حاضر اشاره شد، بهتر است ببینیم (بالندگی) به چه معناست؟ منظور از بالندگی و یا نابالندگی فقه چیست؟ واژه (بالندگی) به معنای رشد و نموّ است. حرکت و رشدی که رو به سوی رشد و کمال داشته باشد، بالندگی نام میگیرد. براین اساس، هر حرکت و رشدی، (بالندگی) نیست. بالندگی در فقه، یعنی دانش فقه از چنان حیات و رشدی برخوردار باشد که بتواند همپا و بلکه پیشاپیش کاروان علم حرکت کند و آن به آن، افقهای جدیدی را فراروی مشتاقان بگشاید و به مسائل و مشکلات جهان اسلام و حوادث واقعه و نیازهای فقهی در عرصه حکومت، سیاست، اقتصاد، هنر، فرهنگ، اجتماع و غیره به گونه شایسته پاسخ گوید و تکلیف همگان را روشن کند.
پس، بالندگی فقه، بهاین نیست که رشد و نمو داشته باشد و مثلاً بر حجم و یا فرعها و مسائل آن افزوده شود. بالندگی فقه به آن است که این رشد در جهت کمال فقه و فقاهت باشد و بر توانایی آن در بر طرف کردن دشواریها بیفزاید. افزون بر فقه، روشهای استنباط احکام و متدهای اجتهادی نیز، همواره، نیاز به حرکت تکاملی دارند و نباید هیچ گاه از حرکت بازایستند. نباید فکر کرد که دیگر همه شیوههای اجتهادی بیان شده است و راهها و روشهای بهتر از این نمیشود پدید آورد. فقهای اسلام، تنها در سایه پیشرفت فقاهت و به کارگیری طرحهای آسانتر، دقیقتر و جامعتر برای استخراج احکام است که میتوانند به دستاوردهای عالیتر و جدیدتری دست یابند، چنانکه در گذشته نیز، همراه با تکامل فقه، شیوههای استنباط هم تکامل یافتهاند.
امروز، در شرایطی که بشر در عرصههای گوناگون به پیش رفته و گامهای جدّی در عرصه زندگی برداشته است و روز به روز بر دامنه دانش و آگاهیهای خویش افزوده، فقه، توانایی خویش را در پاسخگویی به نیازها و پیشتازی در عرصههای گوناگون زندگی نشان نداده است. رهبر انقلاب، ضمن بر شمردن نارساییهای حوزههای علمیه در عصر حاضر، به شدت از وضعیت موجود فقه و فقاهت ابراز نگرانی میکند: (علت اول این است که فقه، که کار اصلی ماست، به زمینههای نوظهور گسترش پیدا نکرده یا خیلی کم گسترش پیدا کرده است. امروز، خیلی از مسائل وجود دارد که فقه باید تکلیفاینها را معلوم کند، ولی معلوم نکرده است. فقه توانایی دارد، لکن روال کار طوری بوده که فاضل محقق کارآمد، بهاین قضیّه نپرداخته است. (1)
بله، فقه، بر خلاف توانایی و پرمایگی که دارد، به بسیاری از نیازهای روز، پاسخ نگفته است. اکنون، هزارها موضوع جدید فردی، اجتماعی، حکومتی و غیره وجود دارد که هنوز در بوته نقد و بررسی فقه، قرار نگرفتهاند. شگفتاین که با این همه نیازها و پی بردن به این که نیازهایی از این دست، باید توسط حوزهها و فقیهان برآورده بشود و هشدارهای پیاپی امام و مقام معظّم رهبری و دیگر اهل نظر، تاکنون نه از سوی حوزهها و نه از سوی فقیهان، حرکتی جدّی و اساسی انجام نپذیرفته و کسی به این فکر نیفتاده که باید برای گشودن این گرهها فکری کرد. هنوز، بسیاری از مجتهدان و استادان، ترجیح میدهند که به تدریس کتابهای صلات، طهارت، نکاح، طلاق و غیره بپردازند.
متأسفانه آن گونه که انتظار میرفت، صاحب نظران حوزه به تدریس و تحقیق درباره مسائل مورد نیاز و ابتلای جامعه و حکومت و حلّ دشواریهای فقهی، روی نیاوردند.
فراگیری و گستردگی فقه
بر کنار بودن حوزه از حکومت و سیاست در سدههای گذشته، سبب شده که فقه در دایره بستهای قرار گیرد و قلمرو کار فقیه، تنها به روشنگری مسائل عبادی و تنظیم رابطه فرد با خدا محدود شود و جز این، بیرون از حوزه و قلمرو کاری فقیه به شمار آید. رگههایی از این محدودنگری در فقه، اکنون نیز در حوزههای علمیه به چشم میخورد و در گوشه و کنار هستند فقیهانی که در همان راه (جدایی دین از سیاست) و به طور طبیعی، محدود دانستن فقه به امور عبادی و فردی، حرکت میکنند، حال آن که فقه علم به احکام دین است و احکام دین، گسترهای بس فراگیر دارد و همه زوایای زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی انسان را در بر میگیرد.
اسلام، دین زندگی است و عالیترین و کاملترین برنامه تعالی و تکامل انسان را عرضه کرده است و میخواهد با حاکم ساختن دین خدا بر زوایای گوناگون زندگی و تشکیل حکومت جهانی اسلام، این برنامه را تحقق بخشد. روشن است که برقراری حکومت، چیزی جز عینیت بخشیدن به همه زوایای فقه نیست و حاکمیت بخشیدن دین الهی در جهان و رساندن انسان به کمال شایسته، در اساس، با محدود بودن فقه و منحصر ساختن آن، تنها به امور عبادی و فردی جور در نمیآید.
فقه، باید از چنان گستردگی برخوردار باشد که بتواند تمامیزوایای زندگی فردی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، حکومتی انسان را دربرگیرد. در حقیقت، تلاش استکبار جهانی برای جا انداختن تفکر (جدایی دین از سیاست) در کشورهای اسلامی و حوزههای علوم دینی، برای جلوگیری از تحقق حاکمیت اسلام و عملی شدن برنامههای بلند آن است. افزون بر این، فقه، موضوع علم فقه را افعال مکلفان میدانند. فعل مکلف، محدود به افعال خاصی نیست، بلکه همه افعال و همه شؤون فردی و اجتماعی انسان را در برمیگیرد و این نیز، ایجاب میکند که فقه، چنان گسترده باشد که هر حادثه و پدیدهای در عرصه زندگی انسان رخ دهد، تکلیف آن را روشن کند.
بازدارندههای بالندگی فقه
اکنون که به گونهای گذرا به وضعیت موجود فقه اشاره گردید و روشن شد که فقه و فقاهت دچار سستی و رخوت شده، لازم است به پارهای از عواملی که سبباین سستی شدهاند، اشاره کنیم:
1. گریز از رو در رویی با مسائل روز:
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آماده شدن زمینهها. انتظار میرفت حوزه به مقتضای رسالتی که بر دوش دارد، به استقبال مسائل نوپیدا بشتابد و به محض پدید آمدن هر موضوع و مسئلهای، بابی جدید در مباحث فقهی برای آن بگشاید و به صورت جدی به دنبال حل و فصل و یافتن پاسخ مناسب و درست برای آن برود و در عمل، توانمندی فقه شیعه را به اثبات برساند، ولی به نظر میرسد که نوعی بی میلی در میان فقها نسبت به طرحاین گونه مباحث احساس میشود و به جای آن که به استقبال موضوعهای نوپیدا بشتابند، از رو در رویی با آن سرباز میزنند. این بی گرایشی و خودداری از وارد شدن به مباحث نو و میدانهایی که هنوز فتح نشدهاند، به هر دلیلی که باشد، پذیرفته نیست و به سهم خود در کُند کردن حرکت تکاملی فقه و سست کردن قدرت و بالندگی آن مؤثر است.
2. نارسایی کتابهای درسی:
متون آموزشی هر علمی، در رکود و یا بالندگی آن تأثیر فراوانی دارند؛ زیرا همین شیوههای آموزشی و گونه ورود و خروج از مطلب و تفهیم قواعد و نکتههای آموزشی هستند که ساختار فکری و اسلوب نگرش طالبان علم را به مسائل تعیین میکنند. آموزش فقه نیز از این قاعده جدا نیست. دو کتاب فقهی که در حوزهها تدریس میشوند: شرح لمعه و مکاسب، با همه غنایی که دارند، نمیتوانند متن آموزشی باشند. شهید و شیخ، چنین منظوری از نگاشتن آن کتابها نداشتهاند.
شهید ثانی، در حدود پنج قرن پیش در شرایط نامساعد حاکمیت استبداد، شرح لمعه را در شرح کتاب لمعه شهید اوّل، نگاشته است، از این روی، عبارات آن پیچیده و دشوار یاب است که نمیتواند به کار آموزشی بیاید. مکاسب نیز، که محصول افکار بلند شیخ مرتضی انصاری است، در حقیقت یادداشتهای درس خارجایشان بوده و بسان شرح لمعه، ویژگیهای متن آموزشی را ندارد. شاید گفته شود، متنهای آموزشی فقه و کتابهایی مانند شرح لمعه و مکاسب، در سطوح ابتدایی و متوسطه آموزش فقه، مورد استفاده قرار میگیرند و حال آن که بخش اعظم آموزش فقه، در مقطع خارج است که متن مشخص ندارد، از این روی متنهای آموزشی فقه، تأثیر چندانی در نابالندگی فقه ندارند. باید توجه داشت که آموزشهای سالهای نخست، حکم خشت اول را دارند و درسهای خارج، در هر صورت، همان پایهها و آموختههای متون درسی استوار میگردند. اهمیت کتابهای شرح لمعه و مکاسب در ساختار فکری طالبان و آشنایی آنان با روشها و با استفاده درست از منابع و به کارگیری قواعد فقهی و اصولی، قابل انکار نیست. هر چند درس خارج نیز، باید دارای معیارها و ملاکهای آموزشی باشد.
3. پرداختن بیش از اندازه به اصول:
علم اصول، ابزار استنباط احکام است. شکی نیست که مهارت در فهم قواعد اصولی، دسترسی و بهرهگیری از منابع احکام را آسان میکند و قدرت اجتهادی فقیه را بالا میبرد. توجه و اهتمام حوزههای علمیه به بحثهای عمیق اصولی در سدههای گذشته نیز، روشنگر همین نکته است. ولی از آن جا که دانستن علم اصول هدف نیست، بلکه ابزاری است که فقیه را در دستیابی به احکام به کار میآید، باید مراقب بود که پرداختن بیش از اندازه لازم و وارد شدن در بحثهای حاشیهای اصول، که هیچ کاربردی هم در فقه ندارند و یا کاربرد بسیار کمی دارند، ما را از رسیدن به هدف، که تفقه در دین باشد، باز ندارند.
پرداختن به مسائل علم اصول در سالهای اخیر، به قدری در حوزههای علمیه زیاد شده است که دهها و صدها مسئله صرفاً (فرضی) که زاییده ذهن پویای اصولیان است و هیچ کاربردی ندارند، جا را بر هر اندیشه نو و ابتکاری تنگ کردهاند و حوزهها را از پرداخت به مسائل اصلی و واقعی و حوزویان را از واقع بینی بازداشتهاند (2).
آقای بروجردی، که از فقهای بزرگ صاحب سبک و نوآور در سده اخیر است، به خاطر پرهیز از همین نکته، با این که تبحر فوق العادهای در اصول داشت، کمتر مسائل فقهی را بر مسائل اصولی مبتنی میکرد و هرگز، به مسائل فرضی نمیپرداخت. (3)
متأسفانه در روزگار ما، بی حدّ و حصر، در حوزهها، به بررسی مسائل فرضی در مباحث علم اصول، آن هم در بحثهایی چون: علم اجمالی، استصحاب کلی قسم ثالث و رابع و غیره که هیچ ثمره عملی و فقهی ندارند، پرداخته میشود که این، عاملی است مهم در رکود فقه و بازداشتن فقیهان و اصولیان از نگاه جدّی به مسائل جدید. (4)
4. مباحث غیر لازم فقه:
توانها و دقتها و ریزبینیها و نکتهسنجیها در سده اخیر، بیشتر به فرعها و بخشهایی از فقه متوجه شده که به طور کلی، بیگانه از مسائل روزمره زندگی و موضوعهای با اهمیت و کارساز در جامعه است و این کلاف، چنان پیچیده شده که فقیهان ما را از تفکر در باب مسائل نوپید، بازداشته است. در روزگار ما، فقیهان در کتابهای فقهی خود و در درسهای خارج، به شرح موضوعهایی میپردازند و حاشیه بر حاشیههایی میزنند و بر شمار اشکالهایی میافزایند و جواب از اشکالهایی میدهند و اشکال بر اشکالهایی میکنند که نه فقه را به کار میآید و نه جامعه را. جز وقتگذرانی و اظهار فضل هیچ چیز دربر ندارد. وقتی از اینان، از این کار بیهوده پرسش میشود، پاسخ میدهند درست است که این گونه بحثها فایده عملی ندارند، ولی فایدههای علمی بسیار دارند.
این گونه بحث ها، باید بسان گذشته و بلکه قویتر خوانده شوند، تا ذهن و فکر طلاب، دانشوران و طالبان علم، باز شده و اهل نقد و بحث شوند. روشن است که میشود با مباحث جدید و مورد نیاز، فکر و ذهن طالبان علم را پرورش داد. بویژه که با طرح مسائل نوپیدا، مجتهد باید در پی دلایلی بگردد و از راههایی به نیازهای فقهی روز پاسخ بدهد که در گذشته سابقه نداشته و این، بهتر میتواند ذهن و فکر افراد را پرورش دهد و راههای جدید را برای کشف مسائل بنمایاند.
در شماره بعدی این مقاله عوامل بالندگی فقه به صورت دسته بندی شده مورد بررسی قرار می گیرد.
پی نوشت ها:
1. سخنرانی در مدرسه فیضیه، آذرماه 1374.
2. (بحثی درباره مرجعیّت وروحانیت)175/.
3. (همان مدرک) 242/.
4. سخنرانی در مدرسه فیضیه، آذرماه 1374.
برگرفته از دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه ای
پایان پیام/
نظر شما