به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان، در کتاب «انسان 250 ساله» براساس بیانات مقام معظم رهبری پیرامون حرکت امام سجاد(ع) در دوران اسارت آمده است:
وضعیتِ بعد از عاشورا در میان شیعیان و معتقدان به خطّ امامت، وضعیت عجیبى بود. وحشى گرى مزدوران اموى و کارى که با خاندان پیغمبر چه در کربلا و چه در کوفه و چه در شام انجام دادند، همة مردم علاقه مند به خطّ امامت را مرعوب کرد. زُبدگان از اصحاب امام حسین علیه السلام در ماجراى عاشورا و یا در ماجراى توّابین به شهادت رسیدند، اما آن کسانى که باقى مانده بودند آنقدر جرأت و شهامت که اجازه بدهد درمقابل قدرت سلطة جبارِ یزید و سپس مروان بتوانند حرف حقِ خودشان را بزنند نداشتند. یک جمع مؤمن اما پراکنده، بى تشکیلات، مرعوب و درحقیقت از راه امامت عملاً منصرف شده، این میراثى بود که از جمع شیعه براى امام سجاد باقى ماند. اختناق زیاد، نیروى کمک بسیار ضعیف و امام سجاد باید براى حفظ جریان اسلامِ اصیل و مکتبى و واقعى، دست به یک مبارز هاى بزند و این پراکنده ها را جمع بکند و آنها را به حکومت علوى یعنى حکومت اسلامىِ واقعى، نزدیک کند. با این شرایط، امام سجاد سى و چهار سال عمل کرد.من فقط بخش های برجسته ای از زندگی امام سجاد را برای شما بازگو می کنم.
اولین بخش افتخارآمیز زندگى امام چهارم بخش اسارت اوست. البته امام چهارم دو مرتبه اسیر شده است و دو مرتبه با غل و زنجیر به شام برده شده است، بار اول از کربلا بود و بار دوم از مدینه در زمان عبدالملک بن مروان. امام سجاد در این بارى که از کربلا با کاروان اسیران حسینى به شام برده شد مجسمه قرآن و اسلام بود. از لحظه اى که شهدا به روى خاک غلتیدند حماسه على بن الحسین (ع) شروع شد. دخترهاى خردسال، بچه هاى کوچک، زنهاى بى پناه، دور امام سجاد را گرفتند در آن کاروانى که مردى در آن وجود ندارد و امام سجاد این همه را رهبرى کرد. اینها را جمع کرد و در طول راه تا وقتى به شام رسیدند نگذاشت که این جمعى که با پیوندِ ایمان به یکدیگر مرتبط هستند دچار تردید و تزلزل بشوند.
وارد کوفه شدند عبیدالله بن زیاد دستور داده بود که همة مردهاى این خانواده را به قتل برسانند، دید مردى در میان کاروان اسیران هست، پرسید تو که هستى؟ گفت من على بن الحسینم. امام را تهدید به قتل کرد، اینجا اولین بروز جلوة امامت و معنویت و رهبرى آشکار شد؛ «أباِلقَتلِ تهَُدِّدُنى» آیا ما را به کشتن تهدید مى کنى؟ درحالی که ما کرامتمان به شهادت است، ما کشته شدن در راه خدا را افتخار مى دانیم، از مرگ نمى ترسیم. دستگاه عبیدالله زیاد درمقابل این صلابت، عقب نشست.
در ماجراى شام بعد از آنى که روزهاى متوالى، امام سجاد را با همة اسیران در وضع ناهنجار و نابسامانى نگه داشتند، یک وضع کاملاً اسارت بار، بعد یزید به نظرش رسید که امام سجاد را با خود به مسجد ببرد و در مقابل مردم از لحاظ روحى هم، امام را تضعیف کند و کارى کند که مبادا تبلیغات مخالفان او و طرفداران امام که همه جا بودند، تأثیرى در وضع حکومت او بگذارد. امام سجاد در آن مجلس رو کرد به یزید گفت، اگر بگذارى، من هم بر روى این چوبها بروم و با مردم حرف بزنم. یزید فکر نمى کرد که فرزند پیغمبر، یک جوانى که اسیر است، بیمار است، قاعدتا در این مدت به قدر کافى از لحاظ روحى تضعیف شده، بتواند خطرى براى او محسوب بشود؛ اجازه داد.
امام سجاد بالاى منبر رفت و فلسفة امامت و ماجراى شهادت و جریان طاغوتى حکومت اموى را در مرکز این حکومت برملا کرد. کارى کرد که مردم شام شوریدند، یعنى امام سجاد این شخصیت عظیمى است که درمقابل عبیدالله زیاد، در مقابل انبوه جمعیت فریب بخوردة شام، در دستگاه اموى، درمقابل مأمورین یزید، نمی ترسد، حرف حق را می زند، روشنگرى مى کند. اینچنین نیست که براى او زندگى، مایه و مقدارى داشته باشد.14/9/1359
امام سجاد در حال اسارت و بیماری، همانند قهرمانی بزرگ با گفتار و رفتارش، در این فصل، حماسه می آفریند. در این دوران، امام وضعیتی به کلی متفاوت دارد با آنچه که در دورانِ اصلی زندگیِ او مشاهده خواهید کرد. در آن دورانِ اصلی، بنای امام بر کار زیربناییِ ملایم، حساب شده و آرام است؛ که گاهی حتی ایجاب می کند با عبدالملک بن مروان هم در مجلس بنشیند و با او رفتاری معمولی و ملایم داشته باشد. اما در این فصل امام را به صورت کلی انقلابیِ پرخروشی می بینید که کمترین سخنی را تحمل نمی کند، و در برابر چشم همه، پاسخهای دندان شکن به دشمنانِ مقتدر خود می دهد.
در کوفه در مقابل عبیدالله بن زیاد، آن وحشی خونخواری که از شمشیرش خون می ریزد و سرمست از بادة غرورِ کشتنِ فرزند پیامبر و سرمست از پیروزی است، آنچنان سخن میگوید که ابن زیاد دستور می دهد او را بکشید و اگر کارِ به جای حضرت زینب علیهاالسلام نبود که خودش را انداخت و گفت من نمی گذارم او را بکشید و دیدند بایست یکی زن را بکشند و از طرفی بایستی اینها را به عنوان اسرا به شام ببرند، اگر این نبود به احتمال زیاد مرتکب قتل امام سجاد (ع) نیز می شد.
در بازار کوفه همصدا و همزمان با عمه اش زینب و با خواهرش سکینه سخنرانی می کند و مردم را تحریک می نماید و حقایق را افشا می کند.
در شام، چه در مجلس یزید و چه در مسجد در برابر انبوه جمعیت، حقایق را با روشن ترین بیان برملا می کند، و این گفتارها و خطبه ها متضمّن حقانیت اهلبیت برای خلافت، و افشای جنایتهای دستگاه حاکمِ موجود، و هشدارِ تلخ و زننده به آن مردم غافل و ناآگاه است.
در اینجا مقتضی نیست که آن خطبه را بازگو کرده و پرده از ژرفای آن بردارم که این، کاری است مستقل. و هرکس بخواهد این خطبه را تفسیر کند باید کلمه کلمة آن را بررسی کرده و با توجه به این مبانی انجام دهد. این وضعیت امام سجاد بود در دوران حماسه ساز اسارت.
این سؤال وجود دارد که چرا امام سجادع در دوران پس از اسارت بنا را بر ملایمت و نرمش می گذارد و مایل است که تقیّه کند و پوششی از دعا و کارهای ملایم بر روی حرکات انقلابی و تند بگذارد، و در دوران اسارت بدان سان به کارهای تند و پرخاشگرانه و آشکار دست بزند؟
پاسخ این است که این فصل، فصلی استثنائی بود. اینجا امام سجاد(ع) جز آنکه امام است، و باید زمینة کار آینده را برای حکومت الهی و اسلامی فراهم کند، زبان گویایی برای خونهای ریخته شدة عاشورا است. امام سجاد در اینجا درحقیقت خودش نیست، بلکه زبان خاموش حسین(ع) باید در سیمای این جوانِ انقلابی در شام و در کوفه تجلیّ کند. اگر آنجا امام سجاد، اینچنین تند و برُّنده و تیز و صریح مسائل را بیان نکند، درحقیقت زمین های برای کار آیندة او باقی نمی ماند، چون زمینة کار آیندة او، خون جوشان حسین بن علی(ع) بود، چنانکه زمینه برای همة قیامهای تشیع در طول تاریخ، خون جوشان حسین بن علی(ع)است. نخست باید به مردم هشدار بدهد، سپس در پرتو این هشدار بتواند مخالفتهای اصولی، عمیق، متین و دراز مدت خود را آغاز کند. و این هشدار جز با این زبان تند و تیز امکان پذیر نیست.
نقش امام سجاد(ع)در این سفر، نقش حضرت زینب علیهاالسلام بود، یعنی پیام آور انقلابِ حسین بن علی(ع). اگر مردم بدانند که حسین کشته شد و چرا کشته شد و چگونه کشته شد، آیندة اسلام و آیندة دعوتِ اهل بیت به نوعی خواهد بود و اگر ندانند نوعِ دیگری. بنابراین برای آگاهی و گسترش این شناخت در سطح جامعه، باید همة سرمایه ها را به کار انداخت و تا هرجا ممکن است این کار را انجام داد. لذا امام سجاد مانند سکینه، مانند فاطمة صغری، مانند خود زینب علیهاالسلام، و مانند تک تکِ اسیران - هرکسی به قدر توان خویش- یک پیام آور است. همة این نیروها باید گرد هم آیند تا بتوانند خونِ جوشانِ به غربت ریخته شدة امام حسین(ع) را به تمامی مناطقِ بزرگ اسلامی ببرند، یعنی از کربلا شروع کرده به مدینه برسانند.
هنگامی که امام سجاد(ع) وارد مدینه شدند، در برابر زبان و چشم و چهرة جستجوگر و پرسندة مردم، باید حقایق را بیان کنند، و این اولین اقدام است، لذا این فصلِ کوتاه از زندگی امام سجاد، فصلی استثنائی است. فصل بعدی هنگامی آغاز می شود که امام سجاد(ع) در مدینه به عنوان شهروندِ محترم، مشغول زندگی می شود، و کارش را از خانة پیامبر(ص) و حرم او آغاز می کند.برای روشن شدن برنامه امام چهارم(ع) نیاز داریم اوضاع و چگونگی و شرایط زمانش را بررسی نماییم .(پاسدار اسلام، ش6)
نظر شما