خبرگزاری شبستان_ خرم آباد،
شهدا، سرچشمه های زلال زندگی هستند و با زندگی آگاهانه و با بصیرت خود، مسیر صحیح زندگی را پیمودند.
آنان سبکبال مسیر حق را انتخاب کردند و برای انتخاب مسیر صحیح زندگی معرفت و شناختی درست داشتند.
عزیزعلی حسيني در سال 1350 در روستاي ايمان آباد دلفان در خانواده ای مذهبي ديده به جهان گشود و هنوز يك سال از تولد وی نگذشته بود كه به علت اختلاف خانوادگی با اهالي روستا به همراه خانواده اش به شهر كرمانشاه مهاجرت كرد.
حدود یک سال در شهر کرمانشاه زندگی کرد و پس از آن دوباره به همراه خانواده به وطن خود و هر نورآباد برگشت و دوران ابتدایی را در شهر نورآباد گذراند.
وی از همان دوران کودکی به همراه والدین خود در مراسم مذهبی حضور داشت و در راهپیمایی های مردمی علیه رژیم ستم شاهی حضور داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی در پایگاه مقاومت شهید یوسفوند، شهرستان دلفان عضویت فعال داشت و همواره در آرزوی حضور در جبهه و شهادت بود.
عزیزعلی، بارها به مسئولان پایگاه برای اعزام به جبهه مراجعه می کرد اما به دلیل کم سن بودن با اعزام وی موافقت نمی شد.
بعد از گذشت دوسال از تلاش عزیز علی برای حضور در جبهه که همزمان با ورود وی به سال دوم راهنمایی بود، برای اعزام به جبهه موفق به ثبت نام شد و به جبهه نبرد حق علیه باطل اعزام شد.
عزیزعلی در نخستین اعزام، حدود سه ماه در جبهه جنگ ماند و به دیدار خانواده برگشت.
وی برای دومین بار برای حضور در جبهه ثبت نام کرد و در پنجم دی ماه سال 65 برای دومین حضور به جبهه اعزام شد.
عزیزعلی با شرکت در عملیات کربلای 5 و گردان کمیل، گروهانکربلا در27 دی ماه سال 65 به درجه رفیع شهادت نائل شد.
خاطراتي از شهيد سيد عزيز علي حسيني
زينب عزيزي، مادر شهید در نقل خاطره از شهید عزیزعلی حسینی، گفت: عزیزعلی روحيه اي قوي داست و از کودکی در مجالس مذهبی و قرآنی حضوری فعال داشت.
وی با بیان اینکه عزیز علی از دوران کودکی با خدا و قرآن انس داشت افزود: با سن كمي كه داشت در گروه مقاومت بسيج مشغول فعاليت بود.
وی محبت به پدر و مادر را از دیگر ویژگی های بارز اخلاقی شهید عزیزعلی حسینی دانست و افزود: پدر شهید مغازه داشت و عزیزعلی همیشه به پدر کمک می کرد.
مادر شهید، ادامه داد: عزیزعلی تا مي توانست به عبادت و راز و نياز با خدا مشغول مي شد و با اين كه سن كمي داشت وجودش سرشار از معنويت بود.
وی شجاعت را دیگر ویژگی فرزند شهید خود دانست و بیان کرد: همه ما از روحيه ي قوي و شجاع او بسيار متعجب بوديم.
مادر شهید، ادامه داد: با شروع جنگ تحمیلی مدام به ما می گفت مادر می خواهم به جبهه بروم، من همیشه به او گفتم فرزندم با اين سن كم نرو و در کنار خانواده بمان.
وی افزود: عزیزعلی هر بار از نه خانواده ناراحت می شد، و می گفت: به خدا قسم نمي توانم آرام بمانم جبهه نيازمند نيرو است و من نيز براي جنگيدن با دشمنان كوچم نيستم.
مادر شهید، ادامه داد: خلا صه با هر عذر و بهانه اي كه مي آوردم نتوانستم مانع رفتن او به جبهه شوم و بعد از مدتی عزیزعلی از طرف بسيج شروع به اسم نويسي براي رفتن به جبهه كرد و پس از آن كه با صبوری ما را راضي كرد كه عازم جبهه شود.
وی ادامه داد: عزیزعلی براي رفتن به جبهه شوق و اشتياقي وصف نا پذير داشت و با خوشحالی وسایلش را آماده می کرد.
مادر شهید، بیان کرد: عزیزعلی پس از چند ماه جنگيدن براي ديدن ما به خانه برگشت و با دیدار دوستان و آشنایان، با اشتیاق از جبهه دم می زد و آنان را برای حضور در جبهه تشویق می کرد.
وی ادامه داد: برای بار دوم که عازم جبهه بود، کناراو نشستم که پسرم چند روز بیشتر بمان من دلتنگ می شوم، ناراحت شد و در جوابم گفت مادرعزيزم انتظار نداشتم شما با اين ايماني كه به خدا داريد اين پيشنهاد را بكنيد كه ديرتر به جبهه بروم و پشت جبهه را خالي بگذارم انتظار داشتم به بنده پيشنهاد كني كه امشب را در كنار شما باشم فردا آماده رفتن باشم مادر جان به خدا قسم اگر درك كني كه جبهه چگونه نيازمند نيرو است تو نيز با اينكه زن هستي خانه و بچه هايت را رها مي كني و با ذوق و اشتياق تمام به دفاع از اسلام راهي جبهه مي شوي.
وی افزود: عزیزعلی دستم را با مهربانی گرفت و بوسید و گفت: اكنون كه فرزندت مي تواند به جبهه برود چرا براي او ذوق و اشتياق نشان نمي دهي كه فرزندت مي تواند با دشمنان مبارزه كند و با شكست دشمنان مي توانيم رهبرمان را شاد كنيم مگر شادي رهبر شادي همه ما نيست مگر دفاع از اسلام دفاع از وجود خودمان نيست.
مادر شهید بیان کرد: در حالی داشتم به سخنان فرزندم فکر می کردم، دوباره دستم را گرفت و گفت: مادرم مي دانم تو هم دوست داري كه فرزندت در راه حق بجنگد و از طرف ديگرهم دوست داري كه فرزندت از كنارت دور نباشد مادر جان به خدا قسم درك مي كنم و مي دانم كه تو نيز مادر هستي و دوست داري كه فرزندت در كنارت باشد اما دوست دارم مادرم راضی باشد و من در جبهه جنگ بجنگم.
وی افزود: عزیزعلی که تلاش می کرد با حرف هایش من را راضی کند و مدام دستانم را می بوسید، افزود: با رفتن من و امثال من به جبهه به دشمنان اعلام می کنیم که ما فرزندان كوچك اسلام هستيم كه از مرگ هراسي نداريم و تا خون در رگ داريم از اسلام دفاع مي كنيم و نمي گذاريم دشمنان اسلام به حريم اسلام تجاوز كنند.
مادر شهید، افزود: از شوق حرف های فرزندم که سن کمی داشت و مانند مردی بزرگ صحب می کرد، گریه کردم و سخنان دلنشین اوبرای همیشه در ذهنم حک شد و سريع به فرزندم گفتم فرزندم از رفتن شما به جبهه افتخار مي كنم و شهادت تو را نيز كه از بزرگترين آرزو هايت است را از خدا می خواهم.
وی ادامه داد: فرزندم لحظاتی بعد برای اعزام به جبهه به حمام رفت وصدایم زد، مادر غسل شهادت چگونه است، در آن لحظه اشک از چشمانم جاری شد و رو به فرزندم دقایقی سکوت کردم.
مادر شهید، افزود: عزیزعلی با لبخند دستم را گرفت و گفت مادر می دانستم غسل شهادت چگونه است، می خواستم با این سوال شما را برای خبر شهادتم آماده کنم.
سيد علي حسيني پدر شهيد، عزيز علي هم با اشاره به ویژگی ها بارز اخلاقی شهید، گفت:عزیزعلی با سن كمي كه داشت معرفت و ايماني حقيقي نسبت به پروردگار داشت.
وی با بیان اینکه عزیز علی نور ايمان در دل داشت، افزود: عزیزعلی براي جنگيدن و پيروي از دستور خدا و رهبر كبيرمان امام (ره) جان مي داد با قرآن انس داشت و از نظر اخلاقي بسيار مهربان بود.
خاطراتي از شهيد سيد عزيز علي حسيني
حسين علي كريميان، دوست و همرزم شهید، هم در نقل خاطره ای از شهید سید عزیزعلی حسینی، گفت: این سید اخلاقي حسنه داشت و براي انقلاب و امام(ره) جان مي داد.
وی افزود: در آخرين روزهايي كه با هم بوديم روحيه اش خيلي تغيير كرده بود وخوشحال تر از هميشه بود.
کریمیان، اظهار داشت: به رغم سن كمي كه داشت، سعي مي كرد كه به من و همداهانش روحيه بدهد.
وی بیان کرد: در شب آخر که شب عملیات بود، هنگامي كه در سنگر نماز مي خواند من با لحن شوخي به او گفتم كه مگر خسته نمي شوي اين قدر نماز مي خواني نكند مي خواهي شهيد شوي او هم در جواب من گفت من آرزو دارم كه شهيد شوم اما لياقت آن را ندارم تا اينكه آن شد كه دلش مي خواست و در كنار اروند رود در جزيره باروين به دست بعثيان عراقي به مقام وا لاي شهدات رسيد.
شهید حسینی معرفتي بزرگ و شناختي درست از هدف و مقصد داشت
ابوذر قبادي، یکی دیگر از دوستان شهید عزیزعلی حسینی، در نقل خاطره ای از شهید، گفت: در عمليات كر بلاي 5 ودر شب شهادت آن شهيد عزيز در يك سنگر نبوديم اما با اين وجود به خاطر عواملي از جمله هم سن و سال بودن و هم دانش آموز بودن هم گرايي و هم صحبتي با هم داشتيم و قبل از عمليات به علت كمي سن هر دو سعي مي كرديم تا ممكن است با هم باشيم.
وی افزود: از بهترين خاطراتي كه از شهيد رفيق دارم اين است كه در منطقه دار خوين اهواز زماني كه لشگر ها آماده اعزام به منطقه عملياتي مي شدند اكثر بچه ها طبق روال عادي هر عمليات جهت يادگاري خود و خانواده هايشان شروع به عكس گر فتن كردند و هنگامي كه ما آماده شديم تا با درختان سبز و جوان خرما عكس بگيريم ناگهان در پشت سر خود احساس كردم يكي از بچه ها در پشت سر من حضور دارد و زماني كه به عقب برگشتم با قيافه خاصي كه واقعا قابل توصيف نيست ايستاده بود از جمله اينكه روي سرش را تراشيده بود و با لباسي ساده و خا كي بسيجي با حالت معنا داري مانند زائران و حجاج خانه خدا كه موي سرشان را مي تراشند و لباس ساده اي به معناي پشت سركردن به ماديات و امور دنيوي مي پوشند و با پرورد گار خود به راز و نياز مي پردازند ايستاده بود با اينكه سالها از آن زمان گذشته است اما هرگز آن حالت و قيافه وصف نشدني را فراموش نمی کنم.
قبادی بیان کرد: عزیزعلی سن کمی داشت و با وجود اينكه نوجوان بود و جسمي كوچك داشت اما معرفتي بزرگ و شناختي درست از هدف و مقصد داشت.
نظر شما