سرهنگ پاسدار حسن باخرد، از راویان پیشکسوت دفاع مقدس در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری شبستان درباره «نحوه ارتباط شهدا و رزمندگان با حضرت مهدی علیه السلام»، اظهار کرد: جوان امروز تشنه سبک زندگی ای است که محبت در آن موج بزند. همسر شهید علی اکبر حسین پور برای من تعریف می کرد: من برای این که اکبرآقا (از قول همسر شهید) مجبور نباشد مرتب به مشهد بیاید و به من سر بزند،همراه ایشان به اهواز رفته بودم. وقتی در می زدند من از نوع در زدن ها می فهمیدم که اکبر آقا پشت در است. برای همین آماده و چایی به دست، پشت در می رفتم و در را به روی ایشان باز می کردم. شما این عشق و علاقه و این نوع از دلدادگی و محبت زلال را کجا، در کدام کتاب رمان و فیلم عاشقانه و...می توانید پیدا کنید؟
وی افزود: جوان امروز نیاز به چنین الگوهایی دارد و دنبال چنین زندگی هایی است. حالا می توان از میان این زندگی ها بخش ارتباط با امام زمان علیه السلام را انتخاب کرد. شهدا راحت با امام زمان شان علیه السلام صحبت می کردند و من یقین دارم که لحظه آخر، امام شان به سراغ آنها آمد.
همه شهدای مدافع حرم حداقل یک بار در راهیان نور شرکت کرده اند
سرهنگ باخرد با اشاره به الگوگیری شهدای مدافع حرم از شهدای دوران دفاع مقدس، تصریح کرد: من با افتخار می گویم که ما امروز شهید مدافع حرمی نداریم که راهیان نوری نبوده باشد. همه شهدای مدافع حرم حداقل یک بار در راهیان نور شرکت کرده اند؛ بعضی از آنها خادم الشهداء بودند.
رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: جوان امروز ما باید بداند شهدا جوان هایی بودند درست مانند خود او؛ خوش تیپ؛ خوش پوش؛ جوانی که درست مثل خودش به موهایش خیلی می رسید؛ خیلی هم از خود متشکر بود؛ جوانی که خانواده داشت خیلی هم به خانواده اش علاقمند بود؛ عشق موتور هم بود؛ به سر و وضع ظاهری اش هم خیلی توجه نشان می داد؛ دانشگاه فلان و بهمان هم تحصیل می کرد؛ تحصیلات آنچنانی هم داشت؛ اما همین جوان، امروز شهید مدافع حرم است. باید بدانیم اینجا اول ریل است. وقتی روی این ریل قرار گرفتیم و حرکت کردیم، می بینیم وسط این ریل باکری هم هست، همّت هم هست، زین الدین، برونسی، صیاد، کاوه، چراغچی و فرومندی هم هستند. و انتهای ریل هم به حضرت امیرالمومنین علیه السلام می رسیم.
راوی دوران دفاع مقدس در بخش دیگری از سخنان خود ابراز کرد: قاطبه شهدا جوان بودند؛ جوان و مالامال از آرزو. جوان عادی و خاکی که گاهاً با همان مدل موهای به یادگار مانده از دوران پهلوی و با همان نوع یقه لباس و همان مدل شلوارها به جبهه آمده بودند. من فعلا با استثناهای جبهه مثل همت، برونسی، باکری ها، زین الدین ها، صیاد، بابایی، کاوه، چراغچی، فرومندی و... کاری ندارم. با همه احترامی که برای این شهدا قائلم و با وجود تمام حقی که آنها بر ما دارند ولی در حال حاضر از آنها صحبت نمی کنم که بگویید: «اینها آدم های خاص و نظرکرده و .. بودند.» من درباره اکثریت شهدا صحبت می کنم. قاطبه شهدا افراد کاملا معمولی ای بودند.
رزمندگان ما فرمانده اصلی را در جنگ امام زمان علیه السلام می دانستند
وی گفت: من سراغ داشتم بچه هایی را که وقتی وارد جبهه شدند حتی در وضو گرفتن مشکل داشتند. اما وقتی خود را در دانشگاه درس امام حسین علیه السلام و دانشگاه امام روح الله دیدند آن جّو حاکم، باعث شد آنها هم شبیه دیگران شوند. آرام آرام تغییر کردند. رفتند دنبال نمازهای قضا، دنبال روزه هایی که قضا شده بود؛ دنیال جبران گذشته و در این سیر و سلوک ناخود آگاه دل شان متوجه قلب عالم امکان حضرت امام مهدی علیه السلام می شد و رابطه ای صمیمی با حضرت(عج) برقرار می کردند.
سرهنگ باخرد افزود: من عقیده دارم مُهر استاندارد امام زمان علیه السلام روی همه شهدای ما خورده بود. رزمندگان ما فرمانده اصلی را در جنگ امام زمان علیه السلام می دانستند. از نظر آنها حضرت امام (ره) نایب حضرت مهدی علیه السلام و واجب الاطاعة بود. اُنس و اُلفت بچه ها با امام زمان علیه السلام باعث می شد که خیلی راحت با ایشان صحبت و ارتباط برقرار کنند.
راوی پیشکسوت جبهه و جنگ با اشاره به برخی دست نوشته ها و نامه های شهدا تصریح کرد: من دست نوشته های «شهید حمید رضا استاد آقانظری» را هنوز هم دارم. ایشان خطاب به امام عصر عجل الله تعالی فرجه جملاتی دارند که انسان را به فکر فرو می برد. البته فکر می کنم شهدا این مطالب از دست شان در رفته که نوشته اند؛ اگر می دانستند که ممکن است روزی اینها به دست کسی برسد یا تبدیل به کتاب و نشریه و ... شود؛ هرگز اسرارشان را نمی نوشتند. این شهید بزرگوار «شهید حمیدرضا استاد آقانظری» خطاب به امام عصر علیه السلام چنین نوشته است: «آقا جان دوست دارم گوشه ای بنشینم، شما هم مقابل من بنشینید، متوجه تان شوم (گاهی آدم به جایی نگاه می کند ولی متوجه جلوی خود نیست شاید به همین دلیل شهید گفته متوجه تان می شدم) آنقدر نگاهتان می کردم و آنقدر گریه می کردم تا از هوش بروم؛ وقتی به هوش آمدم، ببینم سرم روی دامن شماست.»
ابراز علاقه و ارادت شهدا به امام شان خاص بود
رزمنده دفاع مقدس افزود: شما این رابطه را جز یک رابطه عمیق ِعاشقانه ی امام و مأموم چه می بینید؟ یا «شهید علی شریفی» می گوید: «خوشا به حال شهیدی که بدنش تکه تکه شود و امام زمان تکه های بدنش را جمع آوری کرده و بر آن نماز بخواند.» و دقیقا همین اتفاق برای علی افتاد؛ در شلمچه بدنش تکه تکه شد و... . از نماز شب رزمنده ها باید بشنوید. نماز شب های شهدا معرکه بود، وقتی نوبت به قنوت و دعای نماز وترشان می رسید می شد یک رابطه عاشقانه را دید. اصولاً از همین نماز شب ها می شد فهمید که فردا چه کسانی شهید خواهند شد؟ چه کسانی تأییدیه را از امام زمان شان گرفته اند؟ یا در دعاهای توسلی که می خواندند.
وی تاکید کرد: همه ائمه برای شهدا عزیز بودند؛ امام حسین علیه السلام الگو و سرمشق شهدا در شهادت و بندگی بودند. اما به امام زمان علیه السلام که می رسیدند - چون شخص ائمه نیز نسبت به امام حیّ و حاضر در هر زمان تاکید و توجه داشتند - نسبت به ایشان به طرز خاصی ابراز علاقه و ارادت می کردند. گویا واقعا حضرت(عج) مقابل شان نشسته بود و آنها با حضرت صحبت می کردند. برخی گویا با پدرشان حرف می زدند. همانطور که رسول خدا صل الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: «علی جان! من و تو پدران این امت هستیم» بعضی از رزمنده ها امام زمان علیه السلام را پدر خود می دانستند. بخصوص بچه هایی که پدر و مادر نداشتند.
سرهنگ پاسدار باخرد یادآور شد: شهدا در زیارت عاشوراهایی که می خواندند آنجا که در متن زیارت عاشورا می فرماید: «اَنْ یَرزُقَنی طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنصُورٍ؛ از خدا می خواهم همراه با امام منصور (امام مهدی علیه السلام) انتقام خون شما را بگیرم» از سویدای دل چنین درخواستی داشتند.
وقتی رمز عملیات «یا صاحب الزمان» بود بچه ها گویا امام زمان علیه السلام را می دیدند
وی ادامه داد: بچه هایی که حدس می زدیم در عملیات به شهادت می رسند، معمولا یک گوشه دنجی پیدا و خلوت می کردند. بعدها معلوم می شد که همان چاله کوچک، همان مثلاً قبر کوچکی که با دست درست کرده بودند، یا یک گوشه خاص در یک شیار باریک، عبادتگاه بچه ها بوده است. یا وقتی رزمنده ای دوستش به شهادت می رسید، می رفت یک جای خاص می نشست و گریه می کرد؛ وقتی بچه ها دلیل این کار را می پرسیدند، می گفت: فلانی همین جا با امام زمان(عج) عهد بست و امضای شهادتش را گرفت و رفت. این ارتباط ها معمولا به شکل سرّ و مکتوم باقی می ماند و جایی درز نمی کرد. شاید گاهی بعد از شهادت بچه ها عنوان می شد.
راوی دوران دفاع مقدس با بیان این که وقتی رمز عملیات به نام یکی از ائمه(ع) بود توسل بچه ها به آن امام هم خاص می شد، گفت: مخصوصا وقتی رمز عملیات به نام حضرت زهرا سلام الله علیها بود. «سید محسن محمدی درودی» مداح گُردان بود، به بچه ها گفته بود: «من دوست دارم مثل مادرم شهید شوم» وقتی گلوله توپ به زمین خورد پهلوی سید محسن را شکافت و سید محسن اینگونه شهید شد. وقتی رمز عملیات «یا صاحب الزمان(عج)» بود بچه ها گویا جلوی صف و پیشاپیش گردان شخص امام زمان علیه السلام را می دیدند. با یک قوت قلب عجیبی به خط می زدند.
رزمنده دفاع مقدس به خاطره ای از توسل رزمنده ها به حضرت مهدی علیه السلام اشاره کرد و افزود: «قاسم تازیکه» فرمانده یک گروهان غواص بود. فرمانده لشکرش «مرتضی قربانی» می گفت: «قاسم با بچه های گروهانش کنار آب ایستاده بود و سیم تلفنی هم جلوی رویش آویزان بود، به او گفتم: قاسم این سیم آن طرف به موانع عراقی ها گیر می کند؛ قطعش کن.» رفتم و برگشتم دیدم هنوز سیم را قطع نکرده؛ دست بردم و سیم چین قاسم را که به کمرش بسته بود برداشتم؛ تا خواستم سیم را قطع کنم قاسم گریه کرد. پرسیدم چرا گریه میکنی؟ گفت: آقا مرتضی! شما می دانید ما چقدر برای آموزش زحمت کشیدیم؛ شبانه روز؛ در سرما و گرما؛ چند ماه به خانواده هایمان سر نزدیم، حتی تماس هم نگرفتیم، نامه هم ننوشتیم؛ ماندیم و آموزش دیدیم، ما تلاش خودمان را کردیم حالا هم که قرار هست از آب عبور کنیم می خواهیم حضرت(عج) خودشان سر سیم را به دست بگیرند و ما را راهنمایی کنند.
باخرد تاکید کرد: رزمنده ها به امام زمان(عج) نه به عنوان یک موجود خیالی بلکه به عنوان فرمانده حیّ و حاضر خودشان در آن شرایط نگاه می کردند. ولی آن اُنس و اُلفت و ارتباطی که با امام شان داشتند، قابل تعریف نیست.
نظر شما