به گزارش خبرنگار اندیشه خبرگزاری شبستان: بررسی مفهوم علم دینی و تبیین تفاوت ها و برداشت های علوم انسانی رایج با دیدگاه های اسلامی نسبت به انسان و نهادهای اجتماعی و فرهنگی و همچنین تشریح راهکارهای تثبیت معنای علم دینی در مراکز علمی و آموزشی، مقولاتی بودند که ما را بر آن داشتند تا گفت وگویی با حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابوالفضل ساجدی، استاد حوزه و دانشگاه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رییس قطب فلسفه دین این پژوهشگاه ترتیب دهیم که بخش نخست آن را در ادامه می خوانید:
مختصات علم دینی و تعریف علوم برگرفته از تعالیم اسلامی، چگونه تبیین شده اند؟ اصولاً استفاده از علم دینی چه رویکردهایی را متوجه نهادهای گوناگون اجتماعی و فرهنگی خواهد نمود؟
علم دینی در واقع مجموعه ای از گزاره های تنظیم یافته و متقنی است که حول علوم تجربی و یا علوم انسانی متمرکز است و با روشی فراتر و اعم تر از روش های تجربی و یا عقلی و شهودی و حسی، مسائل را بررسی و حل و فصل می کند.
استفاده از علم دینی، دایره معارف بشری را گسترده تر و وسیع تر می کند، در واقع تفاوت علم دینی با سایر علوم تحقیق شده بشری، در تبیین و تشریح پیش فرض های موجود، در آن علوم است. در فلسفه علم؛ رویکردهای پوزیتیویستی، که علوم را تهی از هرگونه پیش فرض ها لحاظ می کردند و به عبارتی آبجکتیویست بودند، قابل پذیرش نیستند. به عبارتی دیگر، در رویکردهای متعددی که امروزه در علوم انسانی مورد توجه اند، همانند رویکرد تفسیری، پیش فرضِ نگرش های پوزیتیویستی، به نقد کشیده شده اند در نتیجه محققان و اندیشمندان، معتقد هستند که ما نمی توانیم علوم را از پیش فرض های متافیزیکی تهی کنیم. اگر بپذیریم که علم، خود به خود، با برخی از پیش فرض ها مرتبط است و علوم نمی توانند فاقد این پیش فرض ها لحاظ گردند، آن هنگام است که باید پیش فرض های علوم را به تحقیق، جستجو و کشف کنیم.
در حال حاضر علوم انسانی رایج و غربی، فقط دیدگاهی مادی و دنیوی و گذرا، به مسائل انسانی دارد و جهان را به صورت یکپارچه و همه جانبه نمی نگرد و فاقد نگاه جامع و فراگیر به انسان و جهان هستی است. باید توجه داشت که بین بُعد تجربی و بُعد غیرتجربی انسان، رابطه وجود دارد و اگر این رابطه در مطالعات انسان شناسی مورد توجه قرار نگیرد، نتیجه آن علوم انسانی ناقص و ناکارآمد خواهد بود. به عبارت بهتر، علوم انسانی حول محورِ انسان حرکت می کند و در مسیر کشف ابعاد شناختی، عاطفی و رفتاری فرد و جامعه و در جهت تغییر و بهبود این ابعاد، حرکت می کند.
زمانی که می خواهیم دانشی را برای انسان تعریف و تبیین کنیم، باید یک نگاه جامع و فراگیر داشته باشیم. اگر در این رویکرد، تمامی وجوه انسانی، مورد نظر و اهتمام قرار نگیرند، قطعاً گزاره های حاصله نیز، مؤلفه های ابتر و ناقصی خواهند بود. به طور نمونه در علم روانشناسی، اگر ما تمامی وجوه روحی و روانی و جسمی افراد را مد نظر قرار ندهیم و یا در این مطالعات، رابطه بین ابعاد معنوی و جسمی انسان را لحاظ نکنیم، در نتیجه توصیف و درمان ما و در نهایت تجویز ما نیز ناقص می شود و نه تنها باعث رهایی شخص از بیماری نخواهد شد بلکه باعث تشدید بیماری و آسیب های روحی و روانی فرد می شود. در صورتی می توان به درستی برای بیمار و مشکلی، درمان و معالجه تجویز کرد که در کنار شناخت ابعاد گوناگون وجودی، شرایط طبیعی و فطری او نیز لحاظ شود و با درمان بخشی از مشکلات فرد، معضلی دیگر و در ناحیه دیگر برای او ایجاد نکرد.
تفاوت های بینشی و فکریِ علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی غربی، در چه مؤلفه هایی است؟ با توجه به رویکرد اسلامی سازی علوم انسانی، چه افق هایی در مسیر حرکتی جامعه اسلامی گشوده می شود؟
در حال حاضر تجویزهایی که علوم انسانی غربی، برای انسان و جوامع بشری انجام می دهد، تجویزهایی است فاقد امکان درمان قطعی و کامل و بدون عارضه برای انسان و جامعه هستند. در بررسی های جامعه شناسی، نگاهی که اسلام به مسائل فرهنگی و اخلاقی دارد و نیز نقشی که اسلام، برای اراده انسان لحاظ کرده است با سایر دیدگاه ها و نظریات، متفاوت و دارای اختلافات اساسی است. در واقع علوم انسانی رایج از زمانی شروع به تکثیر و اشاعه دست یافت ها کرد که یک نگاه بی حد و حصرِ پوزیتیویستی، بر جهان علم حاکم بود. اگوست کنت؛ (AugusteComte) که در واقع پدر علم جامعه شناسی نوین تلقی می شود دارای یک نگرش و نگاه کاملاً پوزیتیویستی به جهان و انسان است و جامعه شناسی نیز بطبعِ این دیدگاه، از همین نقطه آغاز می شود. در علوم روانشناسی نیز، غالباً مطالعات بر اساس نگاه مرض شناسی و بیمارشناسی به انسان، صورت گرفته است و در واقع، با رویکردِ روانشاسی سلامت، به جامعه نگریسته شده است. بعدها رویکردهای انسان شناسانه نیز، وارد مطالعات شدند و به نقش اراده بیشتر توجه شد و به تعبیری هر روز با یک چالش جدید در باب مسائل انسانی، مواجه می شدند و هر روز نیز بطبع این مواجهات، محققان، در جهت رفع چالش های به وجود آمده، حرکت می کردند.
لذا باید بیان کرد: دلیل این امر نیز، به واقع، داشتن نقد، بر دیدگاه های انسان شناسی محققان قبلی، می بوده است. به طور مثال؛ محققان می گفتند که اگر فروید، در باب انسان های بیمار به دست یافت هایی رسیده است، نمی بایست این دست یافت ها را در مورد انسان های سالم نیز به کار می برد. بطبع این مناسبات، رویکردهای نوفرویدی ایجاد شدند و یا بعدها تجربیات معنوی نیز وارد علم روانشناسی شدند.
خروجی این نگاه ها چیست؟
این نگاه های ناقص و تک بُعدی سبب شده است که علوم انسانی موجود، نتواند دردهای واقعی جامعه و انسان را درک نماید و متأسفانه علیرغم تواجهات بی شمار، باعث ایجاد پاره ای از معضلات و مصائب نیز در جوامع شده اند.
در حالی که بینش اسلامی معتقد است که باید در علوم انسانی، یک بررسی جامع و کامل واقع شود. ما معتقد هستیم که اگر در علوم انسانی، فاقد دیدگاه انسان شناسی جامع و کامل باشیم، نمی توانیم به درستی، تجویزهای شفابخش و مؤثر ارائه نماییم. یعنی اگر ما نیازی را در انسان شناختیم و توانستیم بر اساس آن نیاز، تجویز و راه حلی صحیح و همه جانبه به او ارائه کنیم، می توانیم ادعا کنیم دست آوردهای علمی ما کامل و جامع بوده اند. صرف اینکه، دستاوردی حاصل شود که انسان را اشباع کند ولی اثرات نامتعارف و نامعقولی برای او به دنبال داشته باشد نمی تواند مبین این مطلب باشد که دست یافت های ما راهگشای معضلات فرهنگی و اجتماعی انسان و جوامع هستند.
طبیبی که نتواند تمام زوایا و جوانب بیماری را، کشف نماید نمی تواند دارو و مرهم مناسبی نیز برای معالجه تجویز کند و در نتیجه بیمار نه تنها از بیماری رهایی نخواهد یافت، بلکه دچار مشکلات و عوارض دیگری نیز، خواهد شد.
ادامه دارد....
نظر شما