سیدپابرهنه، بزن بهادری بود برای خودش

خبرگزاری شبستان: جوون بود و با کله ای پر از باد، لات های محله کلی ازش حساب می بردنـد. بـه جبهه کـه رسید کفش هاش را داد به یکی و دیگه تو جبهه کسی اونو با کفش ندید،

به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، شهید سید حميد میرافضلی معروف به سید پابرهنه از شهدای رفسنجان و جزو شهدای اطلاعات و امنیت سپاه جنوب شرق کشور است؛ پس از یک تحول روحی، مسیر زندگی سیدحمید تغییر می کند؛ در بخشی از کتاب «پابرهنه در وادی مقدس» آمده است:

 آقـا حمید قصه ی ما، جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد،
لات هـای محله کلی ازش حساب می بردنـد.
خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش.
یه روز مادر ایـن آقـا حمید، ایـشون رو از خونه بیرون انداخت و گفت: بـرو دیگه پـسر ِمـن نیستـی، خستـه شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو دادم ...همه ی همسایه هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ...تا اینکه برادرش شهید شد و حمید تحت تاثیر پیکر برادر ...
روزی از روزهـا یـک راننـده ی کـامیون
بهش می گه حمیـد تـو نمی خوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه، حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن با این سابقه، راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش ...
سید حمید ما مدتی بعد بر می گرده رفسنجان، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر کوچه بودن !! می گه بچه هـا من دارم میرم جبهه !! شماها هم بیائیـد!! می گه بچـه هـا خاک بر سر من و شماهـا؛ پاشیم بریم
ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـد و خداحافظی کرد و رفـت ... بـه جبهـه کـه رسید کفشاشـو داد به یکی  و دیگـه تو جبهه کسی اونـو با کفش نـدیـد، می گفت: اینجا جایی که خون شهدامـون ریخته شده. معروف شــد به «سید پا برهنه»


اونقدر مونـد تـا آخـر با شهید همت دو تایی سـوار موتـور، هدف قرار گرفتن و رفتن پیش سید الشهداء... (عملیات خیبر سال 62)

***

کانال تلگرامی درباه این شهید به آدرس @sahmarafsanjan است.

***

در روز هفدهم سال ۱۳۳۵ شمسی، در شهرستان رفسنجان در محله قطب‌آباد دیده به جهان گشود. پدر و مادر او هر دو از سادات خوش‌نام و آبرومند این شهر بوده و هستند، که اصالتاً از خانواده‌های یزدی بوده و سال‌هاست که ساکن رفسنجان می‌باشند. سید حمید پنجمین فرزند پسر این خانواده بود.

 

از مهم‌ترین فعالیت‌ها و مأموریت‌ها سیدحمید به همراه دیگر نیروهای اطلاعات ـ عملیات، شناسایی منطقه "هورالعظیم" بود، که حاصل آن در عملیات "خبیر" به بار نشست. عوارض جسمی این مأموریت حساس و دراز مدت، که مستلزم حضوری چندین ساعته و مستمر و شبانه‌روزی در آب‌های سرد هور بود، به شکل پا درد شدید بروز می‌کرد، اما کمتر کسی از بستگان و دوستان و نزدیکان سید حمید از این دردهای آزاردهنده اطلاع داشت.


با شروع عملیات خبیر و در پی حضور لشکر ثارالله در جزایر مجنون، سید حمید که به چند و چون منطقه به خوبی واقف بود، همراه رزمندگان این لشکر در منطقه حضور یافت تا در آخرین نبرد در زندگی خود چهره‌مردانه‌اش را با خون سرخ پیشانی‌اش رنگین سازد.

 

چند روز پیش از شروع عملیات، وی در پی خوابی که دیده بود و اشاراتی روشن که به شهادت او داشت به دیدار یکی از دوستان خود به منطقه سردشت رفت و در همانجا در یک آب‌انبار غسل شهادت برآورد و سرانجام روز ۲۲ اسفند سال ۱۳۶۲ به همراه سردار شهید، "حاج ابراهیم همت"، فرمانده محبوب لشکر محمد رسول‌الله سوار بر موتور مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و در جذبه‌ای مستانه و خونین به دیدار محبوبش شتافت. وی هنگام شهادت ۲۷ سال داشت و پیکر او ۱۰ روز بعد از شهادت در میان بهت و بغض یاران و همسنگران و دوستان همرزم و با حضور مردم رفنسجان با شکوه هر چه فراوان تشییع و طبق وصیت او در جوار مزار پاک برادر شهیدش به خاک سپرده شد.

 

محمود احمدي، همرزم شهيد:

 

عمليات خيبر بود، سيد حميد را ديدم كه پا برهنه مي رفت، گفتم باز كه پا برهنه اي،‌ جوابي نداد. يكي از شاخص هاي شهيد حميد پابرهنه بودنش بود، يك دست لباس و يك دست اوركت مستعمل هم داشت و يك چفيه.

 

سيد حميد با آنكه مسئوليت محور را به عهده داشت ولي دوشادوش رزمندگان زحمت مي كشيد. دهلاويه بوديم،‌ قرار بود كه كانال كنده شود، كار بسيار شاق و غيرقابل تحملي بود و آن هم به خاطر گرماي شديد و پشه هايي كه نيش زجرآوري داشتند. من خودم با آن كه بچه اهواز بودم طاقت نداشتم و نمي رفتم،‌ با اين حال سيد حميد با آقاي جعفرنيا و چند رزمنده ديگر كانال مي كندند و شكايتي نداشت.

 

دشمن بعثي با تانك هايش پيش آمده بود تا نزديكي هاي خاكريز ما، سيد حميد با همراهي جعفرنيا در سنگر كوچكي كه داشتند به مقابل با پاتك عراقي ها، شروع به شليك آر پي‌جي كردند و آنقدر مقاومت كردند كه دشمن مجبور به عقب نشيني شد. براي من غيرقابل باور بود كه سيد حميد و جعفرنيا بتوانند به تنهايي پاتك دشمن را جواب بدهند. هر چند كه از گوش هر دو نفر خون مي آمد اما آنان توجهي نداشتند.

 

سيد حميد فرمانده بود ولي قبل از عمليات براي شناسايي، خودش مي رفت تا از نزديك ببيند كه كجا بايد عمليات بشود و طوري برنامه ريزي مي كرد كه گردان كمترين تلفات را داشته باشد و عنوان مي‌كرد كه اين رزمندگان امانت مردم هستند در دست ما و خدا كند كمتر تلفات داشته باشيم و قبل از عمليات كاملاً نيروهايش را توجيه مي كرد و خودش پيشاپيش نيروهايش حركت مي كرد.

 

عمليات بيت المقدس بود، از شدت گرما، ما بي طاقت شده بوديم، زمين داغ بود. قرار بود پاسگاه طلويه را از دست دشمن بعثي آزاد كنيم، سيد فرمانده گردان بود، ‌دوشادوش رزمندگان مي جنگيد،‌ كفش به پايش نبود، برايش كتوني آوردم قبول نكرد و پابرهنه ادامه مي داد تا آن كه پيروز شديم و به شكرانه به نماز بر روي آسفالت هاي داغ ايستاد.

 

عمليات منطقه فرسيه بود كه تعدادي از نيروها از جمله قدير عابدي كه بچه ها خصوصاً سيد حميد به ايشان خيلي علاقمند بودند به فيض شهادت نائل آمدند. اما متأسفانه جنازه ايشان در منطقه ماند و مفقود‌الاثر اعلام شد. سيد حميد خيلي غمگين بود و از اين كه نتوانسته بود جنازه ها را به پشت جبهه منتقل كند اظهار ناراحتي مي كرد و تأكيد داشت بهتر است جنازه شهدا را به دست خانواده ها برسانيد.

 

مادر شهيد:

سيدعليرضا برادر بزرگتر سيدحميد بود كه به شهادت رسيد. سيد حميد خيلي گريه مي كرد كه برادرش به شهادت رسيده است. من به او گفتم پسرم گريه نكن،‌ شما كه عزيزتر از اولاد امام حسين (علیه السلام) نيستيد،‌ همه شما بايد شهيد شويد بايد بجنگيد تا اسلام زنده بماند. وقتي كه اين حرف ها را از من شنيد آرام شد. خود من باعث رفتن به جبهه سيد حميد شدم و او نيز كه بسيار شجاع و پرجرأت بود،‌ داوطلبانه به جبهه رفت.

 

زماني كه سيد حميد به شهادت رسيد و به ديدارش در معراج رفتم، گفتم «عليك سلام مادر، به آرزويت رسيدي، خوشا به سعادتت.» و گريه نكردم و گفتم «برو مادر،‌ برو به سلامت، سلام مرا به جدت برسان.»

 

سيدبرهان حسيني، همرزم شهيد:

 

سيد اهل رفاه و آسايش نبود، شب ها موقع خواب بر روي صخره يا سنگلاخ ها مي خوابيد و مي گفت اين بدن به اندازه كافي استراحت كرده و بايد ادب شود، او اهل تظاهر نبود، خلوص بندگي در او متجلي بود.

 

شهيد حميد باقري(قبل از شهادت):

 

سيد حميد روزها مانند شير در ميدان رزم، مي جنگد و شبها را به عبادت خداوند و خواندن نماز شب آن هم با حالتي وصف ناشدني مي پردازد. شب هاي زيادي دنبال سيد مي رفتم كه بدانم چكار مي كند. به گوشه اي مي رفت و به عبادت مي پرداخت و يك شب متوجه شدم دست هايش را بالا گرفته و مرتب دعا مي كرد كه خدايا به من توفيق شهادت عطا فرما.

 

سيد حميد هميشه به دوستان و رزمندگان توصيه مي كرد رنگ سبز لباس شما بايد هميشه سبز باشد، مبادا جايي از آن را آمريكايي ها مشق نويسي كنند، مگر آن كه با سرخي شهادت آن را به رنگ سرخ درآوريد. شجاع باشيد و از هيچ قدرتي نترسيد.

 

سيدبرهان حسيني، همرزم شهيد:

 

سيد حميد فرمانده ما بود، بسيار با شجاعت و شهامت بود و اعتماد به نفس بالايي داشت، يك شب كه در سنگر بوديم متوجه شديم نيروهاي بعثي به طرف ما در حركت هستند، ما هيچ وسيله دفاعي نداشتيم. به حميد گفتيم «آقا سيد اينها دارند به ما نزديك مي شوند»، پاسخ داد اشكال ندارد بگذاريد بيايند،‌ اضطراب وجود همه ما را فرا گرفته بود،‌ كار را تمام شده مي دانستيم كه ناگهان سيد حميد تيربارش را برداشت و به سوي دشمن تيراندازي كرد،‌دشمن كه بسيار وحشت زده شده بود پا به فرار گذاشتند و سلاح و مهمات خود را بر جا گذاشتند، تعدادي هم زخمي و كشته شدند. بعد از آن همچنان با صلابت و آرامش هميشگي به سنگر بازگشت.

 

اكبر حاج محمدي، همرزم شهيد:

سيد حميد خيلي آرزو داشت كه به كربلا برود و توانسته بود قبل از شهادت به زيارت برود. در خط مقدم با يك سرهنگ 2 عراقي آشنا شده بود كه با نيروهاي خودي همكاري مي كرد، به او پول مي دادند او هم سيد حميد و چند تن از دوستان در منطقه نيروهاي بعثي مي برد و آنها از مقر دشمن فيلم مي گرفتند تا براي شناسايي استفاده كنند. در يكي از همين ديدارها سيد حميد عنوان مي كند كه آيا مي شود ما را به كربلا ببري؟ ابتدا سرهنگ عراقي مخالفت مي كند كه از دژباني بصره به سختي مي شود عبور كرد اما بالاخره قبول كرد و سيد حميد و دوستش را با ماشين به كربلا برده و تذكر داده بود كه به هيچ عنوان گريه نكنيد، آنها هم با لباس عربي به زيارت رفته بعد از 2 روز بازگشته بودند، يكي دو ماه بعد از اين قضيه مجدداً سيد حميد از اين سرهنگ عراقي تقاضاي كمك براي رفتن به زيارت مي كند و چون خود اين سرهنگ از شيعيان علاقمند به جمهوري اسلامي بودند، خطر را به جان مي خرد و دوباره به مدت يك هفته آنها را به زيارت مي برد، و به سلامت به جبهه برمي گردند. سيد حميد كه ديگر آرزويي در دنياي خاكي نداشت 15 روز بعد از زيارت به فيض شهادت نايل آمد.

 

آقاي مؤمني، همرزم شهيد:

عمليات خيبر بود كه اطلاع مي دهند در يك محور عملياتي مشكلي پيش آمده است. سيد حميد به همراه سردار شهيد همت فرمانده لشكر حضرت رسول سوار بر موتورسيكلت به طرف محور حركت مي كنند كه با اصابت گلوله توپ هر دو به شهادت مي رسند.

 

 

کد خبر 647848

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha