خبرگزاری شبستان- خراسان جنوبی؛ کمتر از یک ماه دیگر ۸۹ ساله می شود. آرام و دلنشین سخن می گوید و هر از چندگاهی می گوید سن و سالی از من گذشته و دیگر چیزی به یاد ندارم اما وقتی به گذشته ها بازمی گردد، گویی خاطرات همچون یک فیلم از جلوی چشمانش می گذرد، به برخی از خاطراتش اشاره می کند و از برخی خاطرات تلاش می کند زودتر عبور کند. بعضی از آنها را هم می گوید نمی خواهم یادآوری کنم چون خیلی اذیت می شوم.
۱۹ سال بیشتر با همسرش یا به گفته خودش «آقا» زندگی نکرد چون تقدیر خیلی زود آخرین برگ دفتر زندگی «عباسعلی فرهادی» پدر شهید فرهادی را ورق زد و دفتر را برای همیشه بست و اینگونه شد که «فاطمه سیفی» مادر شهید فرهادی برای همیشه هم نقش «پدر» و هم نقش «مادر» را برای چهار دختر و تنها پسرش بازی کرد.
از رنج هایی که برای بزرگ کردن فرزندانش متحمل شده است هیچ نمی گوید اما عشق و علاقه او به فرزندش را در تمام گفته هایش موج می زند. خیلی راضی به رفتن «محمدرضا» به جبهه نبود چون بعد از چهار دختر آمده بود و خاطرش برای همه فامیل عزیز بود اما با همه این دلبستگی ها هنگامی که خبر شهادت را برایش می آورند تا ۴۰ روز قطره اشکی از چشمانش جاری نمی شود.
لقمه نان حلال را عامل اصلی عاقبت بخیری فرزندش می داند و به پایبندی «محمدرضا» به قرآن و نماز اول وقت هم اشاره می کند. با وجود اینکه کوچکترین فرزند خانواده بود اما گاهی خواهرانش را توصیه به نماز اول وقت و رعایت حجاب می کرد.
۳۲ سال است که از شهادت فرزندش محمدرضا گذشته است اما مادر هر روز و شب منتظر آمدن فرزندش است...
پروین فرهادی خواهر بزرگ شهید محمدرضا فرهادی هم از روزهایی می گوید که با آمدن برادرش، شور و شعف بر خانواده حاکم شد. چون در آن ایام داشتن فرزند پسر برای خانواده ها به عنوان یک پیشتوانه محسوب می شد و خیلی مهم بود.
۱۳ سال تفاوت سنی با کوچکترین فرزند خانواده باعث شده است که همه چیز را به خوبی در ذهن داشته باشد و حالا با مرور خاطراتش به داشتن پدر و مادرش افتخار کند. هنوز هم هر وقت دلتنگ از این دنیای وانفسا می شود به سراغ خانه ابدی محمدرضا می رود و به او متوسل می شود.
تمامی مراحل قد کشیدن «محمدرضا» را با افتخار توضیح می دهد و می گوید: محمدرضا از کودکی خیلی عجیب و آرام بود. هر وقت می خواستیم او را پیدا کنیم او را در مسجد و در کنار آدم های بزرگتر از خودش می یافتیم.
«دبستان ۱۷ شهریور، راهنمایی فرزان و هنرستان فرزان» سه مدرسه ای هست که محمدرضا در آنجا تحصیل کرده است. بعد از این همه سال هنوز هم هر وقت آقای احمدپور مدیر دبستانش را می بینیم از خاطرات آن دوران محمدرضا می گوید.
قبل از پیروزی انقلاب، همیشه به دنبال تکثیر و پخش اعلامیه ها و نوارهای صحبت امام خمینی(ره) بود؛ شباهت رفتاری زیادی به پدرم داشت هیچ گاه «غیبت» نمی کرد؛ هنوز هم این خصلت بارز محمدرضا به عنوان یکی از ویژگی هایش از زبان بسیاری از هم کلاسی هایش شنیده می شود.
از عشق و علاقه محمدرضا به خبرنگاری هم سخن می گوید که سعی می کرد در اعزام رزمندگان به جبهه های حق علیه باطل در آخرین لحظات اعزام به سراغ آنها برود و از احساس و دلیل و چرایی رفتن آنها به جبهه جویا شود. عضو اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزان بود و تلاش می کرد که خبرهایی که تهیه می کرد را به مسئولان آنجا ارائه دهد.
خواهر شهید فرهادی به دوران هنرستان محمدرضا هم گریزی می زند و یادی می کند از ۱۸ نفر از همکلاسی های برادرش که ۱۲ نفر عملیات های مختلف «آسمانی» شدند. شبی که محمدرضا به منزل نیامده بود را به خوبی در خاطر دارد. وقتی ساعت از ۹ شب گذشت هنوز نگران محمدرضا نشده بودیم اما وقتی ساعت به ۱۲ شب نزدیک شد مادرم با حاج آقای شهاب (خانواده یکی از دوستان محمدرضا) تماس گرفت و جریان را گفت. آقای شهاب گفته بودند که محمدرضا چون اطلاع داشته است که مادرش اجازه نمی دهد با اتوبوس راهی مشهد شده تا صبح به وسیله قطار به جبهه ها اعزام شود.
بعد از شنیدن جریان، مادرم بسیار ناراحت شد به همین دلیل خواهرم به همراه همسرش راهی مشهد شدند تا محمدرضا را برگردانند. محمدرضا برای خداحافظی با مادر راضی به برگشت به بیرجند می شود اما در بازگشت، اجازه رفتن از سوی مادر نمی گیرد و در پاسخ به مادر می گوید «اگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز قیامت جلوی شما را گرفت؛ پاسخی دارید برای حضرت؟» که مادرم با شنیدن این جمله خود محمدرضا را راهی جبهه ها می کند.
خداحافظی ما دقیقا در نیمه شعبان انجام شد و محمدرضا در اولین اعزام خود به جبهه ها برای همیشه رفت و یک ماه بعد (نیمه ماه مبارک رمضان) خبر شهادتش را برای ما آوردند. شب قبل از شهادت «محمدرضا « مادرم از همه خواهران خواست که منزل را تمیز کنیم چون می گفت محمدرضا به زودی می آید.
لیالی قدر بود که محمدرضا را در بیرجند تشییع کردیم و مادرم همچون یک کوه استوار تا ۴۰ روز بعد از شهادت محمدرضا قطره اشکی از چشمانش جاری نشد.
نظر شما