هرچه داریم از تصدق امام(ره)است

خبرگزاری شبستان: شکر خدای بزرگ را که به من شعوری عنایت کرد تا راه حق را تشخیص دهم و خدای را شکر که به من قدرتی داده است که در این راه گام بردارم؛ ما هر چه داریم از تصدق امام(ره)است.

به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، مهدي جمهري خامنه فرزند احمد در سال 1339 در مشهد به دنیا آمد، آخرین مسئولیت او پست شناسایی در یگان اطلاعات در لشکر 41 ثارالله بود. در سال 1361 در جاده اهواز خرمشهر به شهادت رسید و در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.

 

فعالیت در مسجد محله و شرکت در مراسم دعا به خصوص در ماه محرم از جمله فعالیت های قبل از انقلاب اوست؛ در سال 1358 دیپلم خود را در رشته علوم تجربی گرفته و بلافاصله بعد از اتمام سربازی به عضویت بسیج در آمده و راهی جبهه شد و در عملیات بیت المقدس در سال 1361 به درجه رفیع شهادت نائل شد.

 

از فرزندان با محبت و کم صحبت خانواده بود؛ به احترام گذاشتن به پدر و مادر خیلی اهمیت می دادند و چون فرزند ارشد خانواده بودند خواهر و برادرهای خود را به این امر تشویق می کردند . اشتیاق زیادی به کمک به دیگران و کارهای خیر داشتند و نماز اول وقت را هیچ وقت ترک نمی کردند.

 

شهید ابوسعیدی و همرزم او  نگارستانی، وقت شهادتش حضور داشتند.

 

همرزم شهيد نقل کرده است: قبل از عمليات بيت المقدس قرار شد مهدي به همراه شهيد محمدتقي ابوسعيدي و چند نفر از بچه هابراي شناسايي محوري كه معروف به كانال بيل مكانيكي بود بروند، دو طرف اين كانال را دشمن مين گذاري كرده بود و فرمانده براي پاكسازي آن تأكيد زيادي داشت تا گردان ها شب عمليات بدون مانع از آنجا عبور كنند، آن شب وقت رفتن بي اختيار به سمت مهدی  رفتم او را در آغوش گرفتم  و بوسيدم، حس عجيبي به من مي گفت دیگر او را نمی بینم واین آخرین دیدار است. تا اینکه ساعاتي بعد از رفتن آنها آقاي نگارستاني تنها برگشت و با حالت بغض و ناراحتی گفت: «كار شناسایی تقريباً تمام شده بود كه ناگهان پای محمدتقي ابوسعيدي روي مين رفت و با انفجار آن، او همان لحظه شهيد شد و مهدي هم كه نزديكش بود به شدت مجروح شد و سعي مي كرد خودش را به شيار برساند.

 

ما همین که حرکتی کردیم تا خودمان را برای نجاتش برسانیم ناگهان عراقي ها باشنیدن صدای انفجار خود را به آنجا رساندند همین که چشمشان به مهدی  افتاد بدون تامل او را به رگبار گلوله بستند و مهدی همانجا به شهادت رسيد.»

 

از برادر شهيد نقل است: مهدي اولين فرزند خانواده بود. پدرم وابستگي عجيبي به او داشت و از همان كودكي هر جا كه مي رفت او را با خود مي برد. جنگ كه شروع شد مهدي خيلي مصر بود برود جبهه ولي پدرم بخاطر دلتنگی هایش مخالفت مي كرد و به او اجازه رفتن نمي داد، تا اينكه با اصرار بيش از حد او راضي شد.

 

در طول مدتی که مهدی جبهه بود آثار دلتنگی همیشه بر چهره ی پدرم نمایان بود. هر زمان هم که برمی گشت از شوق دیدنش او را در آغوش می گرفت و شروع می کرد گریه کردن. روزي كه خبر شهادت مهدي را آوردند، من به همراه پدرم به ستاد شهدا رفتيم، داخل يك سوله پر بود از شهدايي كه تازه آورده بودند.

 

شهدا در تابوت ها به ستون چيده شده بودند و اسم هر شهيد روي تابوت نوشته شده بود. وقتي پدرم وارد شد انگار فراموش كرد من همراه او هستم، توي سوله شروع كرد ميان تابوت ها دويدن و با صداي بلند در حين گريه مي گفت: «پسرم مهدي كجايي؟» من هم گريه كنان دنبالش مي دويدم تا اينكه پدرم وسط سوله ايستاد، بعد به سمت راست چرخيد انگار مهدي او را به سمت خودش برد.

 

پدرم كنار تابوت مهدي زانو زد، با دست لرزان روي تابوت را كنار زد، مهدي آرام گويي به خوابي عميق فرو رفته بود. پدرم با حال زار سر مهدي را بلند كرد و در آغوش كشيد و با صدايي بلند هاي هاي شروع کرد گریه كردن و مي گفت: «چرا پدرت را تنها گذاشتي؟ تو که می دانستی چقدر به تو وابسته ام  پس چرا تنهام گذاشتی ؟حالا من چطور مي توانم غم داغ تو را تحمل كنم؟» پدرم 5 روز بعد از مراسم چهلم مهدي دیگر تاب نياورد و از دنيا رفت.

 

در ابتدای وصیت نامه شهید آمده است: شکر می کنم خدای بزرگ را که به من شعوری عنایت کرد تا راه حق را تشخیص دهم و خدای را شکر که به من قدرتی داده است که در این راه گام بردارم؛ وصیت من به مؤمنین، پیروی بی چون و چرا از فرمان امام و پیروی از خط امام و سرکوب مخالفان امام است که ما هرچه داریم از تصدق امام است و اگر آبرویی داریم به خاطر آبروی امام است.

 

شهید در بخشی از وصیت نامه خود در خطاب به پدر و مادرش می نویسد: فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین زمان از جبهه ها به گوش می رسد و من چون کوفیان نیستم و با قلبی آکنده از عشق و با مغزی آگاه به این ندا لبیک می گویم.

 

 

 

 

 

کد خبر 646873

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha