به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، حمید محمدی درجوزی فرزند اسدالله در سال 1346 در کرمان به دنیا آمد و در سال 1365در عملیات کربلای 5 براثر اصابت ترکش به شهادت رسید؛ آخرین مسئولیت آن شهید مسئول محور شناسایی اطلاعات لشکر 41 بود.
پدر شهيد نقل می کند: حميد عاشق خواندن كتاب و مطالعه بود، پولش را صرف خريد كتاب مي کرد و وصيت كرده بود بعد از شهادت، كتابهايش را به مسجد جامع هديه بدهند و خودش هم در تأسيس كتابخانه مسجد محل نقش بسزايي داشت؛ حميد با شروع جنگ تحميلي آموزش هاي نظامي را از طريق بسيج فرا گرفت و همراه با خدمت در جبهه به درس خواندن ادامه مي داد و وقتي خبر قبولي دانشگاه حميد را آوردند كه ديگر او به شهادت رسيده بود.
قاسم اشرف عسكري، همرزم شهيد هم می گوید: دوره آموزشي سختي داشتيم، به طوري كه از خستگي، زود خوابمان مي برد. من چند بار كه نصف شب از خواب مي پريدم، مي ديدم كه حميد مشغول خواندن نماز شب است و اين در حالي بود كه 16-15 سال بيشتر نداشت.
در خط مقدم منطقه مهران بوديم، حميد مسئول محور بود. منطقه مهران سنگلاخي بود و با كوچكترين حركتي صدا بلند مي شد، مهران بسيار آرام و دقيق بود و آنقدر توكل به خدا داشت كه بدون هيچ ترسي از كنار سنگر دشمن، سينه خيز حركت مي كرد به طوري كه صداي صحبت كردن آنها را به وضوح ميشنيديم. من آرام و آهسته به حميد گفتم مواظب باش. خيلي آرام و مطمئن پاسخ داد: «نگران نباش، مشكلي پيش نخواهد آمد.»
حميد در طول مسئوليت خود در واحد اطلاعات، هميشه خطر را به جان مي خريد، به درجه اي از يقين رسيده بود كه ترس برايش معني نداشت. در عمليات كربلاي 5 منطقه شلمچه مجروح شد و آرام خوابيده بود، بچه ها فوري او را داخل آمبولانس گذاشتند. مي گفت: «بگذاريد من در همين منطقه شهيد بشوم.» مي گفتيم اين فقط يك جراحت معمولي است و او را با تعداد ديگري از مجروحين در آمبولانس گذاشتيم. آمبولانس هنوز مقداري حركت نكرده بود خمپاره اي به آن اصابت كرد و حميد به شهادت رسيد.
به ندرت عصباني مي شد، آن هم موقعي بود كه قصور و كوتاهي در انجام كارها مي ديد و تذكر مي داد كه حواست باشد در اين مورد كوتاهي مي كني. توصيه شهيد به انجام فريضه نماز آن هم به جماعت بود و در سنگر جلسه قرآن برپا مي كرد و خودش هر شب سوره واقعه را قرائت مي کرد و صبح ها سوره الرحمن را مي خواند. به امر اطاعت از ولايت فقيه بسيار مقيد و آن را توصيه مي کرد.
محمدرضا محمدي، برادر شهيد نقل کرده است: برادرم كمتر به مرخصي مي آمد و زماني هم كه براي آموزش و يا تحصيل مي آمد انگار در قفس زندانياش كرده بودند. فكر و ذكر و رفتارش فقط متوجه جبهه بود. حميد به شهادت رسيده بود و سردار سليماني در مراسم ختم آن عزيز چنين گفت: با شهادت حميد لشكر ثارالله چشم خود را از دست داده است.
*** صبح هاي زود با صداي الله اكبر و الصلاة گفتن حميد بيدار مي شديم. درمورد حجاب هميشه به خواهرم توصيه مي كرد كه حجاب تو از خون من رنگين تر است. احترام به پدر و مادر را خيلي رعايت مي كرد و سعي مي كرد هميشه باري را از دوششان بردارد و زحمت آنان كم شود. به فاميل حتماً سركشي مي كرد و صله رحم را به جا مي آورد اگر حتي براي 24 ساعت هم به مرخصي مي آمد به همه فاميل و آشنا سر مي زد.
دوستان حميد اغلب به شهادت رسيدند و همراهاني مانند شهيد تيكدري، شهيد حجت، شهيد صادقي، شهيد تاج الديني، شهيد ميرزايي و ... داشت؛ روزي كه براي ديدن جنازه حميد به معراج رفته بودم، متوجه شهيدي شدم كه در كنار حميد بود و اين شهيد عزيز سر در بدن نداشت و متوجه شدم كه ايشان شهيد مهدي صادقي است كه دوست و همرزم حميد بود و با هم شهيد شده بودند.
نظر شما