به گزارش خبرگزاری شبستان ، دختر جوان تازه مسلمان کانادایی که خود را « تانیا » معرفی کرده است در گفتگو با « onislam » درباره نحوه گرایش خود به اسلام و احساسش پس از روی آوردن به این دین آسمانی می گوید :
زندگی به عنوان یک غیر مسلمان برایم همراه با بی هویتی بود . پیش از انتخاب دین اسلام احساس انزوا می کردم و فکر می کردم ریشه و بنیانی ندارم اما بعد از اینکه مسلمان شدم زندگی ام رنگ و بوی دیگری به خود گرفته و دیگر احساس تنهایی و بی هویتی نمی کنم.
احساس انزوا و تنهایی از دوران کودکی با من بود و مادر و پدرم که مسیحیان چندان معتقدی نبودند نمی توانستند به هیچ یک از پرسش های من درباره زندگی و هدف از آن پاسخ دهند. آنها مرا با تنهایی هایم رها کردند تا اینکه وارد دبیرستان شدم و با یکی از همکلاسی های مسلمانم رابطه نزدیکی پیدا کردم.
من سعی می کردم تا به دوست مسلمان خود از مسیحیت بگویم و او نیز در مقابل سعی می کرد تا از اسلام برای من سخن بگوید . در آن زمان من تمایل نداشتم تحت تاثیر عقاید هیچ کس قرار بگیرم و سعی می کردم تا عقاید خود را به او بقبولانم اما بعد از بحث های بسیار من تصمیم گرفتم تا به کتابخانه بروم درباره همه ادیان از جمله اسلام و مسیحیت و یهودیت به مطالعه و تحقیق بپردازم و در آنجا بود که درهای جدیدی در زندگی به روی من گشوده شد.
آنچه مرا جذب اسلام کرد زیبایی ها و ارزش هایی بود که من در این دین یافتم . وقتی شروع به مطالعه کتاب ها و آثار اسلامی کردم متوجه شدم که پاسخ هر آنچه از دوران کودکی با آن کلنجار می رفتم و برایم به مسائل حل نشدنی تبدیل شده بود را پیدا کردم.
من تا آن زمان زندگی خود را بدون هیچ هدف و بدون داشتنا هیچ جهت و سمت و سویی سپری کرده بودم اما اکنون این جهت را پیدا کرده بودم و آن چیزی نبود جز اسلام.
روح من دچار یک شوک شده بود . نمی توانستم بخورم یا بخوابم یا فکر کنم فقط دلم می خواست کسی درباره خدا با من صحبت کند تا بفهمم که خدا کیست زیرا تا آن زمان از خدا تنها همین اسم را می دانستم و خدا در قلب من زنده نبود .
پس از دو روز صدا کردن مکرر خداوند بالاخره او پاسخم را داد . ناگهان احساس آرامش غریبی به من دست داد که تا کنون در زندگی آن را تجربه نکرده بودم . چشمانم پر از اشک شد و گویی ندایی درونی به من می گفت که باید مسلمان شوم . به سرعت از کلاس بیرون دویدم و در بیرون از کلاس به یکی از دخترها که حجاب داشت برخوردم و به او گفتم : آیا تو مسلمانی ؟ و پس از گرفتن پاسخ مثبت به او گفتم که من نیاز دارم با شما صحبت کنم چون من هم فکر میکنم یک مسلمانم.
این دختر مسلمان مرا با خود به خانه برد و با خانواده اش آشنا کرد . آنها رسم مهمان نوازی را به خوبی به جای آوردند و مرا با خود به مسجد بردند و من در مسجد با گفتن شهادتین مسلمان شدم.
از آن به بعد زندگی من به کلی تغییر کرد . اکنون من احساس می کنم که چیزی دارم که به خاطر آن می توانم به آینده فکر کنم و به سوی آن حرکت کنم. اکنون من می دانم که چرا در اینجا ، در این دنیا هستم و به کجا خواهم رفت.
قرائت قرآن آرامش زیادی به من می دهد و با داشتن اسلام آرامشی درونی دارم که احساس می کنم هیچ عاملی نمی تواند آن را از من بگیرد ، آرامشی که پیش از روی آوردن به اسلام هرگز آن را تجربه نکرده بودم و اکنون به همه دوستان غیر مسلمان خود توصیه می کنم که اگر می خواهند آرامش واقعی را در زندگی درک کنند دین اسلام را برای خود برگزینند زیرا این دین در ذات و ماهیت خود که دارد دارای آرامشی است که در هیچ جای دیگری نمی توان آن را یافت.
نظر شما