خبرگزاری شبستان - مشهد؛ در هر جامعه ای و با هر دین و آئین و نگرشی انسانهایی وجود دارند که نسبت به دیگر افراد حاضر در آن جامعه برتری دارند و این مسئله بدون هیچ شک و تردیدی به وضوح مشهود است، انسانهایی که گاهی با رفتارهای منحصر به فرد خود باعث می شوند دیگران آنها را تحسین و مورد ستایش قرار بدهند، حال این انسانهای تاپ گاهی از اموال خویش در راه خدا و یا به واسطه عمل به شعائر انسانی می بخشند و یا با انجام کاری مثبت و خوب باعث منفعت رساندن به بسیاری از انسانهای دیگر می شوند.
گذشته از اینکه انسانهای بسیاری در تمامی دنیا وجود دارند که به روش های مختلف باعث بهت و حیرت دیگران می شوند اما دسته ای خاص از آدمها هستند که با گذشتن از جان خویش در راه دفاع از وطن بسیار بسیار مورد احترام و هزاران دفعه شایسته تحسین و تمجید هستند، اینان انسانهایی هستند که بدون ذره ای تردید، نداشتن حب دنیا و برای حفاظت از تمامیت ارضی کشور خویش به میادین جنگ و ستیز پا نهادند و جان شیرین خویش را در مقابل گلوله ها قرار دادند.
ایران اسلامی ما هم همانند بسیاری از کشورهای دیگر در طول تاریخ کهن خود به دفعات متعدد آماج حملات از سوی دشمنان قرار گرفته و همیشه هم انسانهایی بودند که فارغ از جنسیت و قومیت در دفاع از این مرز و بوم ذره ای تردید به خود راه ندادند و با دلاوری های بسیار دشمن را از این خاک به عقب راندند و در آخرین یورشی که جبهه استکبار و کفر به خاک میهن انجام داد همانند گذشتگان انسانهای دلیری از جنس شرافت، پاکی و غیرت در مقابل شیطانی تا دندان مسلح ایستادند و با رشادت های بی بدیل خود برگ زرینی را بر تاریخ سراسر افتخار این کشور اضافه کردند که در این میان عده ای پرکشیدند و با انبیاء و اوصیاء در بهشت برین محشور شدند و عده ای هم به درجه رفیع جانبازی نائل آمدند.
بسیاری از انسانها فرشتگان را موجوداتی تصور می کنند که دارای دو بال بزرگ برای پرواز و چهره ای بسیار زیبا و نورانی هستند که در آسمانها سیر می کنند اما در این زمین خاکی هم انسانهایی وجود دارند که به طور حتم فرشتگان درگاه الهی برای آنها سر تعظیم فرود می آورند، انسانهایی که حتی واژه فرشته هم برایشان بسیار اندک است، برای عظمت اینها نمی شود کلمه ای یافت تا بتوان آنان را توصیف کرد، نمی شود از رشادت هایشان بی توجه گذر کرد و حتی نمی توان تصور کرد که بدون هیچ چشم داشت مادی و فقط برای حفظ دین و پاسداری از وطن و ناموس جان خویش را در طَبَق اخلاص گذاشتند و کارهایی را انجام داده اند که اگر اکنون فردوسی بود به طور حتم می توانست شاهنامه ها از دلاوری های این بزرگ مردان بنویسد.
شاید در دیگر کشورها قهرمانان جنگ را طوری دیگر خطاب کنند و به آنها احترام بگذارند اما در کشور عزیز ما که اصولش بر پایه اسلام بنا شده، جانبازان همان شهدای زنده ای هستند که وجودشان برای کشور ارزشمند بوده و باید بسیار به آنها احترام گذاشت و حداکثرترین امکانات رفاهی را به پاس جانفشانی هایشان در اختیار آنها قرار داد اما اگر بخواهیم آنها را در کلمه معنا کنیم جانباز یعنی درد، یعنی دم نزدن، یعنی ایستادن، یعنی سوختن و دود نداشتن، اکثر آدمها وقتی واژه جانباز را می شنوند ذهنشان انسانی را تصور می کند که یا دستش قطع شده یا پایش، یا چشم ندارد و یا قطع نخاع شده، در کل اغلب ما فقط به رنج و مصیبت جسمی ای که به این عزیزان وارد شده فکر می کنیم.
اما هستند انسانهای بزرگوار و گرانقدری که فارغ از جسم، روح و روانشان را از دست داده اند، صبر و تحملشان را از دست داده اند، بعضی از این بزرگواران دیگر نمی توانند در منزل خود بمانند چرا که به خاطر ضعف اعصابشان حتی تحمل صدای بلند را هم ندارند، زندگی در کنار این عزیزان در عین اینکه از بُعد انسانی و شرعی اجر اُخروی دارد اما بسیار سخت است چون بیماری های اعصاب و روان مانند بیماریهای جسمی نمود مشخصی ندارند و هر لحظه امکان دارد این بزرگواران دچار جنون آنی بشوند.
برای دیدار این دسته از جانبازان عزیز بدون هیچ هماهنگی به یکی از بیمارستانهای مشهد رفتم، بیمارستانی که در بخشی از آن جانبازان گرانقدر اعصاب و روان حضور دارن، وارد محوطه بیمارستان شدم و بعد از هماهنگی با حراست همراه با یک نگهبان به بخش جانبازان راهی شدم، مکانی که از درب ورودی تا انجا ۵ دقیقه ای رو باید راه می رفتم، به نزدیک بخش که رسیدم متوجه شدم از پنجره های بخش چند نفر دست تکان می دهند، برایم عجیب بود که چرا با اینکه من را نمی شناسند برایم دست تکان می دهند، از نگهبانی که همراهم بود علتش را پرسیدم، گفت چون این جانبازان ملاقاتی خیلی کم دارند و مسئولین هم به ندرت به آنها سر می زنند هر وقت کسی به سمت بخش می آید آنها دست تکان می دهند، واقعا این بزرگ مردان چقدر تنها هستند.
وارد بخش که شدم و در نگاه اول ایستگاه پرستاری، دو سالن تقریبا بزرگ، حیاطی کوچک برای هوا خوری و تلویزیونی رو مشاهده نمودم، شروع به قدم زدن در سالن کردم به درب هر اتاقی می رسیدم مردانی را می دیدم که هنوز هم همچون کوه استوار و همانند سرو ایستاده بودند، هر کدام را می دیدیم با لبخندی من را به داخل اتاقشان دعوت می کردند و من با اظهار تشکر می گذشتم، به خودم که آمدم متوجه شدم به انتهای سالن اول رسیدم، قدم به سالن دوم گذاشتم و باز هم فقط زیبایی، ایثار، بزرگواری و گذشت را می دیدم، انسانهایی که با گذشتن از همه آنچه که داشتن برای ما امنیت، آسایش و آرامش را به ارمغان آوردند، بزرگ مردانی که کلمات و جملات شایسته ای برای تشریح عظمت آنها پیدا نمی شود.
در حال قدم زدن در سالن بودم که داخل یک اتاق مردی را دیدم که روی تخت خود نشسته و به بیرون خیره شده، داخل اتاق سرک کشیدم و در همان حالت بلند سلام کردم، آن مرد برگشت و با لبخند زیبایی جوابم را با جمله ((سلام به روی ماهت جوون)) داد، خندم گرفت و گفتم اجازه هست بیام داخل، که باز هم با همون لبخند گفت تو که سرک کشیدی دیگه بیا داخل، رفتم کنارش نشستم، احساس عجیبی داشتم، دوباره سلام کردم و اون هم دوباره جواب سلامم را با همان جمله اول پاسخ داد، خودم را معرفی کردم و گفتم اگه اشکالی ندارد کمی با هم صحبت کنیم و چند تا سوال بپرسم، گفت جوون اینجا همه دنبال یه هم صحبت می گردن تو هر چی دلت می خواد بپرس، خواستم خودش و معرفی کنه، اونم گفت اسمم محمد، بهش گفتم محمد آقا نام خانوادگی شما چیه گفت فقط اسمم محمده، اگه می خوای نام خانوادگی رو بپرسی برو بیرون، گفتم باشه نمی پرسم ولی میتونی بگی کی مجروح شدی، چند وقته اینجایی و در کل اوضاعت چطوره؟
محمد آقا در جواب سوالاتم گفت: در عملیات کربلای ۵ مجروح شدم یه ترکش توی کمرم خورد و از ناحیه اعصاب و روان هم آسیب دیدم، اینجا هم در طول سال چند بار میام یعنی تقریبا ۹ ماه از یکسال رو اینجا هستم آخه وقتی میرم خونه حوصله سروصدا کردن بچه ها رو ندارم، واقعا خیلی اذیتشون می کنم البته خانوادم تحملم می کنم، ولی خودم عذاب وجدان دارم اما اینجا راحتم، همه مثل خودم هستن، با بعضی از این بچه ها توی جنگ با هم بودیم، درسته با بودن توی این آسایشگاه از خانواده دور می شم اما لااقل دیگه این احساس رو ندارم که باعث رنج اونا می شم، فکر کنم اگه منم شهید می شدم مثل خیلی از دوستام بهتر بود اما اینجوری توی این دنیا اسیر شدم.
می خواستم باز هم سوال بپرسم اما دیدم قطرات اشک از روی گونه های نازنینش به زمین ریخت، هیچی نگفتم فقط بوسه ای بر پیشانی اش زدم و بیرون آمدم، جلوی درب اتاق برگشتم دوباره نگاهش کردم و او باز هم همانند دقایقی قبل خیره بیرون را نگاه می کرد با این تفاوت که این دفعه اشک می ریخت، دیگر تا انتهای سالن نرفتم و برگشتم، به خودم اجازه ندادم با حضور بیشترم باعث رنجش خاطر این بزرگ مردان بشوم، به سراغ دکتر محمود یاوری متخصص مغز و اعصاب رفتم و خواستم در مورد این عزیزان کمی برایم توضیح دهد.
دکتر محمود یاوری متخصص مغز و اعصاب به خبرنگار خبرگزاری شبستان در مشهد گفت: ما تمام سعی خودمان را برای ایجاد فضای آرامی برای این عزیزان انجام می دهیم اما این دسته از جانبازان نه تنها خودشان با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می کنند بلکه فرزندان این جانبازان هم با مشکلات عدیدهای مواجه میشوند چرا که بیماریهای اعصاب و روان روی اطرافیان هم اثر میگذارد و احتمال ابتلای آنها به بیماریهای روحی را بالا میبرد، به طوری که بسیاری از فرزندان جانبازان اعصاب و روان با افسردگی، افت تحصیلی و تعارضات شدید با پدر و سایر اطرافیان مواجه هستند، این مسایل ضرورت توجه هر چه بیشتر نهادهای مسئول در این رابطه را نشان میدهد تا حمایتهای مادی و به خصوص معنوی بیشتری از این خانوادهها داشته باشند که بیش از خانوادههای سایر جانبازان در معرض بیماریهای روحی و آسیبهای اجتماعی قرار دارند.
از دکتر تشکر می کنم و از بخش خارج می شوم، اما به راستی زبان قاصر است از تشریح عظمت این عزیزان، سختی هایی که اینان و دیگر جانبازان متحمل می شوند فراتر از تحمل یک انسان عادی است، بی شک این پروانگان جا مانده در اسارت دنیا به اسرار نهانی دست یافته اند که انسانهای دیگر را توان درک آن نیست.
نظر شما