خبرگزاری شبستان/قم
تلویزیون به عنوان یک نهاد فرهنگی به دلیل محبوبیت عامّه ای که دارد، توانسته در مقایسه با دیگر رسانه ها تغییرات مهمی را در سیاست، تعلیم و تربیت، فرهنگ توده، زندگی اجتماعی و خانوادگی ایجاد کند.
این توانایی از این حقیقت ناشی می شود که تمام محتوای تلویزیون کم و بیش ساخته و پرداخته شده است و بدین منظور انتخاب شده تا اطلاعاتی را منتقل نماید، داستانی را بگوید، بیاموزد و یا متقاعد کند. به همین جهت در اغلب تحقیقاتی که در مورد تلویزیون انجام پذیرفته این رسانه جمعی به عنوان فراهم آورنده « اطلاعات » معرفی شده است که می تواند بر عقاید، اطلاعات، احساسات، باورها ، نگرش ها و رفتارهای مخاطبان اثر بگذارد.
این نهاد فرهنگ ساز در ایران از اهمیت بیشتری نیز برخوردار است؛ چرا که نهادی حکومتی قلمداد می شود و کارکرد سنتی آن ارشاد و آموزش است. هر چند کارکرد اصلی این رسانه اطلاع رسانی، خبر، سرگرمی و پرکردن اوقات فراغت مخاطبان است، اما خوشبختانه در دهه های اخیر با توجه به وضعیت دینداری در میان مخاطبان، به ظرفیت های تلویزیون در عرصه تبلیغ مفاهیم دینی و ترویج فرهنگ دینی توجه جدی تری شده و برنامه های مختلف در گونه های تلویزیونی متفاوت از برنامه های سرگرم کننده دینی گرفته، تا ساخت برنامه های نمایشی همه نشان دهنده توجه جدی مسئولان رسانه ملی به این کارکرد سنتی است .
در تولیدات تلویزیونی آنچه از جایگاه بیشتری برخوردار است، برنامه های نمایشی است. شاید به خاطر اقبال مخاطبان و پوشش دادن طیف گسترده ای از آنان، یا صرف هزینه های سنگین در تولیدات نمایشی و جذابیت و اثر گذاری ماندگارتر این گونه تولیدات باشد.
در میان تولیدات نمایشی نیز آنچه از جایگاه مهمتری برخوردار است سریال های ماه مبارک رمضان است که سعی دارد با نوعی آرمانگرایی دینی در ساحت رسانه و در برابر بیننده میلیونی جامعه، با سطح درک و فهم درهم و برهم و عالی و دانی خود ، کمی حال معنوی مخاطبان را انبساط بخشد.
در این نوشتار که بخشی از نظرات حجت الاسلام مهدی داوودآبادی، پژوهشگر سینما و مدرس فیلمنامه نویسی و نویسنده کتاب"درام و بن مایه های مهدوی" است، با نگاهی اجمالی سعی در بازخوانی یکی از سریال های مناسبتی داریم که در حال پخش از سیما است. گروه فیلم و سریال شبکه یک سیما سریال «سقوط یک فرشته» را برای پخش در ماه مبارک رمضان تدارک دیده است.
با دیدن سریال سقوط یک فرشته ناخودآگاه خط قصه سریال «پرواز در حباب» سیروس مقدم به ذهن تداعی می شود!
بهرام بهرامیان که ساخت فیلمهای سینمایی “آل” و “چرخ و فلک” (با نام قبلی سبب من) را در کارنامه دارد؛ با ساخت سریالی مناسبتی برای ربودن گوی سبقت از دیگران در ماراتن رمضان حضور پیدا کرده است. “سقوط یک فرشته” عنوان دومین تجربه سریالسازی بهرامیان پس از سریال پرمخاطب و پرحاشیه “ساعت شنی” است که از شبکه یک سیما در ایام ماه مبارک رمضان پخش می شود.
سریال سقوط یک فرشته خوش ساخت و از نظر کارگردانی از سایر سریال های امسال یه سر و گردن بالاتر است و این شاید بدان جهت است که بهرامیان، بی توجه به اندازه ی تلویزیون و توقعات ساده مخاطب عام و به منظور ایجاد جذابیت های بصری به شکل واضحی از سلیقه و ایده های سینمایی اش پیروی کرده است. در نتیجه مجموعه پر است از صحنه های شکیل و گاه هیجان آور و در عین حال کلیشه ای.
از کارگردانی می گذریم چون واقعا چیزی از آن نمی دانم. ولی فکر می کنم در حد و اندازه تلویزیون از نظر کارگردانی کار خوش ساخت و قابل قبولی است.
بیشتر دوست دارم به متن و فیلمنامه توجه جدی تری شود. در این باره نکاتی را خیلی گذرا مطرح می کنم:
فقدان قصه:
آنچه در این سریال نمود عینی تری دارد، فقدان قصه است! و این بدان جهت است که اساسا شخصیت اصلی مشخص نیست. آیا شخصیت اصلی حاج حبیب است؟ یا نه، شخصیت اصلی سارا است؟ و شاید شخصیت اصلی نیما باشد چرا که پیش برنده قصه خود اوست.
ممکن است از سوی نویسندگان این مجموعه، نبود داستان و وابسته نبودن خط قصه به شخصیت و داستان، از ابداعات روایی قلمداد شود.
پذیرش این ادعا که نویسنده در پی بیان داستان نبوده و اساسا درصدد بی شخصیت کردن شخصیت ها بر آمده باشند با کمی تسامح ممکن است؛ ولی ضعف اصلی این مجموعه آن است که پیرنگ فرعی (رابطه ی سارا با نیما)، خط قصه اصلی را بلعیده است و بر کل رویدادها حاکم شده است. چه اینکه نزدیک به 18 قسمت از مجموعه را به خود اختصاص داده است. البته دلیل آن هم واضح است. چون سکانس هایی که این رابطه در آن بازنمایی شده بسیار شکیل، عاشقانه، رمانتیک و هیجان انگیز است و بازی خوب خاطره اسدی مزید بر علت شده است.غافل از اینکه به صورت فاحش نوعی نقض غرض صورت گرفته است و گویا هدف وسیله را توجیه می کند.
اگر بهانه برنامه سازان به ویژه فیلمنامه نویسان این است که ما با مفهوم و پیام و شعار چه مثبت و چه منفی نمی توانیم قصه بگوییم؛ چون هنرمند در مضیقه قرار می گیرد و قوه تخیلش محصور می شود و اساسا برخی از مفاهیم روایت پذیر نیستند و قابل درام پردازی نیستند به ویژه اگر این مفاهیم از آموزه های دینی اتخاذ شده باشند؛ پس چرا فیلمنامه نویس محترم در بازنمایی مفهوم یا کنشی به نام « دختر بازی » سنگ تمام می گذارد و به جای هشدار به جوانان بیشتر آموزش مخ زنی و طور کردن دخترکان را تعلیم می دهد و خیلی خوب هم از پس آن بر می آید.
شاید ادعا شود که این رابطه بازنمایی شده تا پیامدهای ناگوار آن را متذکر شویم! بله در اینکه نیت دست اندرکاران این مجموعه خیر بوده و مدیران سازمان هم باید به آنها سکه بدهند که فیلم دینی ساخته اند شکی نیست اما خودتان منصفانه قضاوت کنید بعد از تماشای فیلم آنچه در ذهن نوجوان و جوان نقش می بندد چیست ؟ آیا او رفتار های عاشقانه و دلبرانه نیما و سارا را فراموش می کند و به عاقبت این رفتار می اندیشد ؟ در حالی که اصل بر این است که مخاطب ممکن است تا پایان سریال را موفق به تماشا نشود.
آنچه او در هیجده قسمت دیده سرمستی و شوریدگی توام با لذت بوده است. بدون هیچ احساس نگرانی یا استرسی از آینده. گیریم که تا پایان هم سریال را تماشا کند و ببیند که نیما با ماشین به دره سقوط می کند و جوان مرگ می شود و سارا هم مثل انیس ِ قصه ستایش، سکته می زند و افلیج می شود. این باز هشداری را در پی ندارد. چون نتیجه اش این است که نیمایی که با حاج حبیب کینه شخصی دارد و دشمنی دیرینه، اخ است و پلید؛ اما اگر نیمایی باشد که با حاج حبیب پدر کشتگی نداشته باشد مردی است که باید به او تکیه کرد. در صورتی که عرض من این است که این نوع رابطه غلط است به هر بهانه ای که باشد و این آن نکته ای است که هرگز در این مجموعه قابل مشاهده نیست.
وقتی شرایط مفروض متضمن نمایش شخصیتی های نادرستی است که به طرز نامطلوب رفتار می کنند مثل: خیانت، دروغ، کلاهبرداری و شرارت که خاستگاهی جز نفس شیطانی ندارد، فاقد لذت بی شائبه خواهد بود به دلیل تاثیر نادرستی که در مخاطب ایجاد می کند و بازنمایی این رفتارها به نوعی آموزش و دعوت غیر صریح به تقلید این رفتارها در زندگی است.
شخصیت پردازی :
بحث درباره ی شخصیت های داستانی وقتی قانع کننده می شود که مبتنی بر شخصیت پردازی ارائه شود. چرا که شناخت شخصیت ها مبتنی بر شخصیت پردازی بوده، به واسطه شخصیت پردازی است که شخصیت ها معرفی و بسط داده می شوند و به عنوان شخصیت تثبیت می شوند.
در آثار نمایشی این کنش انسان هاست که بازنمایی می شود. هر چند این کنش در طول تاریخ بشر مابه ازای خارجی و عینی نداشته باشد. معیار سنتی که ارسطو در بوطیقای خود پایه گذاری کرده است و در خلال قرن ها هنگام نقد هنری به کار گرفته می شود «وفاداری به فطرت انسان» است. مبنی بر اینکه « شخصیت » بر حسب احتمال یا ضرورت چگونه عمل خواهد کرد.
به عبارت دیگر، شخصی از این نوع در اوضاع و احوال مفروض، ضرورتا یا احتمالا چه عمل خواهد نمود. لذا در این آزمون دشوار که معیار مسلّم در نقد اثر نمایشی قلمداد می شود، اگر شخصیت خاص در شرایط مفروضی که طراحی شده، کنشی غیر محتمل یا غیر ضروری انجام دهد، نشان دهنده عدم شایستگی اثر نمایشی خواهد بود. یعنی درام پرداز و مشخصا فیلمنامه نویس شخصیت پردازی موجه و متقاعد کننده ای را انجام نداده است.
چه اینکه تکامل و اوج اثر هنری منوط به این ملاحظات تکنیکی است. در نگاه ارسطو و شاید سازندگان این مجموعه نیز اثر هنری از جمله درام یک شئ خود بسنده است و علت غایی آن همان « لذت شایسته » است؛ نه آنکه ابزاری در خدمت محتوا و مفهوم از هر جنسی چه دینی وچه غیر دینی. اما خود ارسطو این لذت شایسته را که در اثر ترس وشفقت حاصل می شود، منوط به طرح قصه و آگاهی از ضرورت ناگزیر در بسط و تکامل شخصیت ها دانسته است و این امر مسلما و قتی حاصل می شود که مطابق با طبع و سرشت پرداخته شده در طرح عمل کنند و البته پرداخت سرشت شخصیت ها بستگی به شناخت حقایق کلی روانشناختی حاکم بر رفتار آدم ها خواهد داشت.
پس در فرایند خلق یک اثر نمایشی، هنرمند دست کم باید فطرت و طبع بشر را بفهمد تا در کنار آسیب های روحی که متوجه مخاطب می سازد بتواند از طریق ساختار خود پیشرفت اخلاقی را نیز نشان دهد. آن چیزی که در این سریال توجهی بدان نشده است، شخصیت پردازی از همان آغاز قصه با ظرافت همراه با معرفی محیطی که داستان در آن رخ می دهد پیوند می خورد. نام شخصیت ها نیز به توصیف مستقیم آنها تمایل دارد و گاه زندگی آنها را به شرایط دینداری پیوند می زند. برای اثبات این مدعی کافی است شخصیت های این مجموعه را بازخوانی کنیم.
شخصیت حاج حبیب:
حاج حبیب مرد پا به سن گذاشته، اصیل و دین داری است که عمری در مسجد و امام زاده خدمت می کند و معتمد محل است و دارای اعتبار و وجاهت اجتماعی خوبی است. مردم محل او را محرم اسرار خود می دانند و در حل مشکلات خود از او کمک می گیرند.
او چند سالی است که همسرش را از دست داده و به تنهایی توانسته دخترش را بزرگ کند و برای او نیز چیزی کم نگذاشته است. ماشین شخصی، کامپیوتر و رفاه نسبی. حتی برای او جشن فارغ التحصیلی هم می گیرد.
حاجی مرد با خدایی است که توانسته جایگاه مناسبی در دل مردم محله کسب کند. سوال اینجاست که آیا او شخصیت اصلی این مجموعه است؟ اگر شخصیت اصلی حاج حبیب است نیاز دراماتیک او چیست؟ و یا چه مسئله دراماتیکی برای او رخ می دهد؟ دزدیده شدن قرآن مساله ریحانه است؛ شاید هم مساله محله! نه حاج حبیب.
اهل فن معتقدند:
اولین فاعل کنش بعد از آشفتگی برای برگرداندن حالت تعادل، شخصیت اصلی است. در ابتدای داستان رویدادها به گونه ای رخ می دهد که گویا حاج حبیب شخصیت اصلی است. ولی در ادامه، ما شخصیتی منفعل و ایستا از او می بینیم و به یکباره زمین گیر می شود و هیچ طرح و توطئه ای از او شاهد نیستیم.
با معیاری که ارسطو ارائه می دهد شخصیتی مثل حاج حبیب که مشکلات محل را رفع و رجوع می کند نباید در کار خود کاسه چه کنم به دست بگیرد.
ممکن است سازندگان مجموعه نپذیرند اما به نظر می رسد حاج حبیب نمونه آماری افراد دین دار جامعه است که به نوعی در کار خود وامانده اند و از پس مشکلات خود بر نمی آیند و از حل آنها عاجزند.
موید این نگاه مسموم، وجود حاج آقای توسلی است که حذف فیزیکی می شود و وقتی حاجی با او تماس می گیرد و مشکلش را با او در میان می گذارد، اظهار عجز می کند و او را به حال خود وا می گذارد و یا به مردم آموزش داده می شود که در این مسائل نباید با روحانی محل مشورت نمود.
حاجی، پیرمردی نشان داده می شود که حتی کنش کلامی هم ندارد و اصلا بر اوضاع مسلط نیست. او حتی در بر قراری ارتباط با خدایی که نزدیک شصت سال او را پرستیده نیز درمانده است. کسی که به خوبی توانسته 23 سال سارا را به خوبی تربیت کند و بزرگ نماید، چه شده که اکنون از ارتباط کلامی با او نیز عاجز است ؟
این جبر نامیمون فقط از سوی نویسنده القا می شود و الا شرایط مفروض قصه چنین شلختگی را تاب نمی آورد. سعی شده است حاج حبیب را مردی سنتی و متعصب و سخت گیر جلوه دهند در صورتی که حاجی خیلی مرد روشنی است و برای سارا چیزی کم نگذاشته است. اما سعی می شود او را آقای مخالف معرفی کنند. چون به دخترش گفته چادر سرت کن و مواظب نامحرم باش و احتمالا با صدای بلند موسیقی گوش نده! چرا سارا تا به حال دم از شکاف نسل ها نزده و از پدرش متنفر نشده است؟
حاج حبیب که شخصیت فاقد ثباتی دم دمی مزاج و ساده باور شده است، در جواب سارا که او را به خاطر ازدواج با ریحانه سرزنش می کند به خام بودن خود اعتراف می کند. گویا آن همه اعتبار و دیانت همه پوسته ای بوده و بیشتر گمان دینداری بوده است و اکنون خدا هم او را فراموش کرده و باید همچنان ماتم زده مثل بچه های مادر مرده در خود بخزد.
آیا اگر او شخصیت اصلی است باید همچنان بدون بعد وقوس باقی بماند و مفلوک تر ومفلوک تر شود؟
شخصیت سارا :
سارا دختر شیطون و بازی گوشی است که در نوجوانی مادرش را ازدست داده و زیر سایه مرد باخدایی بزرگ شده است. او از بچگی با قرآن آشنا بوده و توسط پدر و مادرش آموزش می دیده، نماز می خواند و 23 سال است که عمر کرده است. او 14 سال است که در کنار حاج حبیب دینداری را تجربه نموده و احساس خوشبختی می کند. رابطه او با پدرش خیلی دوستانه و صمیمی است. حتی برای او به خواستگاری می رود و حاضر می شود ریحانه را به مادری قبول کند.
پرداخت شخصیت سارا نیز منطقی نیست؛ چرا که با توصیفاتی که در بالا از او شد نباید چنین شخصیتی به یکباره با دیدن یه پسر همه چیزش را به باد بدهد و به شکلی خود انگیخته به هشدارهای حاج حبیب واکنش نشان دهد.
او هرگز رنگ به رنگ نمی شود و صورتش سرخ نمی شود و بدون هیچ شرم یا احتیاطی، خیره در چشمان حاج حبیب چنان محرم و نامحرم کردن های پدرش را به رخش می کشد که گویا اگر کسی این گونه دخترش را تربیت کند گناه کبیره کرده است.
سارا کسی است که 14 سال چادر به سر کرده، چه می شود که یه شبه چادرش را به باد می دهد و سجاده اش را زیر تخت پرتاب می کند. کسی که عاشق پدرش بوده به یکباره بگوید از او متنفرم و دیگر او پدرم نیست.
کسی که در این 14 سال تحمل کرده و با شیوه تربیتی پدرش خو گرفته، فقط به خاطر دوستی 2 روزه با یک پسر، رخ به رخ پدر می ایستد و به تمام اصالت هایش پشت پا می زند! به کدام منطق؟ چرا این شخصیت نباید لحظه ای تردید داشته باشد؟ چند درصد از دختران هم سن و سال سارا در جامعه ما اینگونه اند؟
البته شخصیت داستانی می تواند اینقدر تنزل شخصیتی پیدا کند. اما با منطق نمایشی باید آهسته آهسته و در یک فرایند تدریجی در حضیض گمراهی فر رود، نه شخصیتی مثل سارا؛ پس دین او و خدایش چه تاثیری در زندگی او دارند؟
اینکه عشق چشم و گوش انسان ها را کور می کند امر قابل قبولی است. اما اینکه در ابتدای راه برای سارا هیچ گونه تردیدی بوجود نمی آید آزاردهنده است.
نتیجه ای که می توان گرفت این است که شرایط مفروض قصه این کنش سارا را بر نمی تابد و به نوعی نویسنده در پی القای ایده خود بوده است و گویا اساسا سارا از ابتدا تربیتی ناسالم داشته یا حاج حبیب که فردی دیندار است نتوانسته با تعالیم اسلامی او را تربیت کند.
شخصیت فاطمه:
شخصیت فاطمه نیز ساده و خیلی یکدست طراحی شده است. در بیشتر مواقع کنش های او چیزی است که از او توقع می رود. بجز موردی که نمی دانم به چه منطق در کار حاج حبیب دخالت می کند و بواسطه حاج آقا توسلی چک می گیرد و حاج آقای توسلی هم بدون هماهنگی با حاج حبیب 100 میلیون ناقابل رو به این دختر احساساتی می دهد و از همه بدتر فاطمه شب، به تنهایی به سراغ نیما می رود و همه اینها در صورتی است که حاجی او را منع کرده است.
باز شرایط قصه و پرداخت شخصیت فاطمه چنین خبطی را بر نمی تابد. کم آوردن های فاطمه و عدم قدرت در دفاع کردن از خود رنج آور است. او باید در مقابل سارا هنگام پیدا شدن کاور قرآن و موبایل می ایستاد و از حیثیت خود دفاع می کرد.
رفتن فاطمه به محل تحصیلش قابل قبول بود ولی چرا باید ریحانه یا حاج حبیب قبل از این اتفاقات راضی شده باشند که یک دختر تنها در شهری غریب برای تحصیل پا به یک خانه ای بگذارد که قدیمی و دراندردشت باشد؟ چرا یک آپارتمان کوچک به همراه هم کلاسی هایش تهیه نکرده است؟ شاید برای آنکه می خواستیم به دلهره نزدیک شویم و باز هم هیجان!!!
سعی شده بگونه ای شخصیت فاطمه موازی با سارا طراحی شود که این تمهید خوبی بوده است. اما توجیهی برای اینکه آنها در دو خانواده بزرگ شده باشند وجود ندارد. اگر ریحانه مادر هر دوی آنها بود هم سارا و هم فاطمه، چه مشکلی وجود داشت. حال که این گونه نیست چه کمکی به خط قصه کرده است؟ آنها که هر دو نماینده خانواده های مذهبی هستند!
شخصیت ریحانه:
زن پارسایی که باز نمونه آماری زنان چادری و دیندار جامعه است که حاضر است به تنهایی همه درد ها و رنج ها را تحمل کند و لام تا کام چیزی نگوید. او خیلی خوب توانسته سارا را درک کند برای همین قبل از عقد با حاج حبیب سارا را فرا می خواند و با او اتمام حجت می کند.
او که با گم شدن قرآن خود را مقصر می داند و در قبال تهمت های مردم به جای آنکه به خدا پناه ببرد به حاج حبیب پناهنده شده است. نمی دانم چرا باید حاجی را در شرایطی که به او نیاز دارد تنها بگذارد و خانه را بدون اجازه او ترک کند. گویا چنین القاء می شود که اساسا در خانواده های مذهبی همه این گونه اند هر وقت دلشان بخواهد می توانند خانه را ترک کنند.
شخصیت نیما:
جوان سرمستی که دارای پول و قدرت و شور است. در زمان جاری می شود، این سو آن سو می پرد، می جهد، می رباید، می خرد، می فریبد، صعود می کند و دلبری می کند و غوطه می خورد، می راند، موج می زند و همچنان پیروز میدان است.
او گلادیاتوریست که بر خود شیطان سوار است. گویا از دوران کودکی حس کینه توزی و انتقام در او شکل گرفته است و به نوعی بیمار روانی قلمداد می شود که در این صورت هر کسی ممکن است از او آسیب ببیند هر چند حاج حبیب را مقصر اصلی در مرگ عزیزانش بپندارد.
او معلوم نیست در این مدت طولانی کجا بوده و چرا باید هنگامی که ریحانه و حاج حبیب با هم ازدواج می کنند سر و کله اش پیدا شود و چرا تا کنون هیچ اقدامی در جهت انتقام گیری نکرده است. باز کورش در سریال "پرواز در حباب" خارج از کشور بود و برای انتقام لحظه شماری می کرد.
اما در مورد نیمای سقوط یک فرشته هیچ اطلاعاتی از پیش داستان در مورد پس زمینه زندگی نامه ای و منش روان شناختی وی در فرایند کاشت اطلاعات به مخاطب ارائه نمی شود. گویا این ابهام نیز باید در مورد نیما همچنان باقی بماند.چرا که رفتار بین شخصی او در برابر آدم های مختلف، نحوه ی واکنش او به موقعیت های متفاوت و جهت گیری های ایدئولوژیک وی مبهم باقی مانده است.
در پرداخت شخصیت های منفی هر چند سیاه باشند، همیشه تک بعدی بودن ضربه زننده است. این تاخت و تاز نیما و موفقیت های پی در پی او شخصیتی مکانیکی از وی به وجود آورده است. شخصیتی که هیچ خلوتی از او به نمایش در نمی آید و ما هرگز به درون او نفوذ نمی کنیم و نمی توانیم ابعاد روحی روانی او را تحلیل کنیم.
شخصیت های منفی نیز باید دارای ابعاد مختلف باشند تا از ایستایی نجات یابند. مثلا مکبث در نمایشنامه شکسپیر اگر چه شخصیتی منفی و پلید است و مشخصه بارز او جاه طلبی است؛ اما او همیشه در خلوت خود زخمی جان کاه دارد و حس عذاب وجدان و و نوعی احساس گناه او را رنج می دهد.
این اعتماد به نفس اغراق آمیز و آرامش خیره کننده نیما به او وجهی الوهی داده است. نداشتن کوچکترین ضعف در عین اقتدار، شخصیتی با ثبات و دوست داشتنی از نیما ساخته است و این یعنی پیروزی او و شکست رسانه ملی!
شخصیت یاور :
شاید جالبترین و متفاوتترین شخصیت این مجموعه، یاور باشد که علی سلیمانی عهدهدار نقش آن است؛ یاور شخصیتی است که بیماری زال(آلبینیسم) دارد.
شخصیتی که به دلیل حساسیت شدیدی که به نور روز دارد فقط شبها بیرون میآید. بیشتر از آن که یک شخصیت رئال باشد، سوررئالیسم است که مخاطب در خیلی جاها از او یک درک متافیزیکی دارد.
رفتارهای عجیب و غریبی دارد. حتی با حیوانات هم میتواند حرف بزند. خلاصه این که طی آشنایی مخاطب با شخصیت یاور شاید خیلی معلوم نباشد که بالاخره یاور چگونه شخصیتی است. حتی گاهی شاید گمان شود که شیطان است.
اینکه شخصیت یاور به نوعی خاص طراحی شده و گاهی حرف هایی می زند که گویا چشم برزخی دارد و بوی تعفن گناه و شرارت را حس می کند جای هیچ شکی نیست. اما سوال من این است که چرا باید در این سریال شخصیتی که کمی از معنویت بهره برده و وجه شیطانی اشخاص را تشخیص می دهد و روح معنوی آنها را درک می کند باید علاوه بر آلبینیسم، مونگلیسم هم باشد.
این تجربه که مدیوم هایی که کمی حضور متافیزیکی دارند، دارای نقص جسمی یا روحی روانی هستند قبلا نیز تجربه شده اند مثل فیلم «قدم گاه» و فیلم «وقتی همه خوابیم»! آیا توجه به غیب و ماوراء کار آدم های ناقص العقل و مونگل است؟!
آقای ملک:
آقای ملک، معتمد محل و کار پرداز امامزاده که گاهی اوقات سید هم خطاب میشود، نقش فرخ نعمتی در سقوط یک فرشته است.
این شخصیت می توانست به عنوان شخصیت مکمل، ضعف اندیشه ای حاج حبیب را پوشش دهد. اما او نیز به جرم اینکه دین دار است نمی تواند به حاجی کمک کند. چون اساسا در این داستان آنچه به عنوان کاتالیزور جلوه می کند، شخصیت های منفی هستند. او فقط می تواند بدون هیچ پرسو جویی از حاج حبیب چک صد میلیونی ناقابلی را به فاطمه بدهد تا گند بزند. گویا هیچ گونه تعقلی برای او متصوّر نشده اند.
شخصیت راوی:
کارکرد اصلی نریشن ارئه اطلاعات لازمی است که انتقال دادنشان به طریقی دیگر دشوار باشد. کارکرد نریشن به حرکت در آوردن موقعیت است؛ چرا که نریشن به مثابه کنش درون متن عمل می کند. این صدای خارج از قاب آیا واقعا چنین کارکردی داشته است؟
البته اینکه آشنایی زدایی صورت گرفته و نویسنده توانسته با خلاقیت خود کارکردی ویژه به او بدهد و تا حد یک شخصیت هم پیش برود، واقعا ستودنی است. این صدای خارج از قاب ابتدا تا حدودی به دیدگاه شخصیت ها نزدیک می شود ولی در ادامه از آنها دور می شود و در قسمت پانزدهم نه تنها از شخصیت ها و خط قصه فاصله می گیرد که تبدیل به یک شخصیت می شود. البته زود هم رنگ می بازد و گویا با معرفی خود لال می شود.
نکته ای که در خصوص این صدای خارج از قاب باید مورد توجه قرار گیرد، قضاوت های یک طرفه اوست؛ مثل اینکه آدم هایی که چشم در چشم نامحرم حرف نمی زنند، خوشایند نیستند و باید به کسی مثل نیما تکیه کرد و یا اینکه فاطمه آدم دو رو و آب زیر کاهی است. این قضاوت ها گویا به صورتی هِموژنیک و دیدگاهی مسلط از سوی نویسنده در پوشش شیطان به مخاطب تلقین می شود. شایسته بود در مقابل این قضاوت های شیطانی تمهیدی اندیشیده می شد تا این قضاوت ها پاسخ داده می شد. یعنی ( تز و آنتی تز )ی به وجود می آمد تا خود مخاطب بتواند با تحلیلش به (سنتز مناسب) دست یابد.
حاشیه های مهمتر از متن :
صرف نظر از اینکه این سریال آیا می تواند پسوند دینی را یدک بکشد (صرفا به جهت حضور یک روحانی در پیرنگی فرعی و یا وجود ظاهر قرآن آنهم در حفاظ شیشه ای و فضایی سبزگون) یا نه، مفاهیم بسیار مهمی همچون خانواده، شیطان، معنویت های کاذب و غیره ؛ گرچه موارد یاد شده تمهید خوبی است برای برنامه سازان که طرح هایشان راحت تر تصویب شود و توجیه مناسبی است برای مدیران رسانه ملی که با نگاهی ساده انگارانه شعار دهند که سریال های دینی می سازیم. ( روحانی داره ، قرآن داره ، امامزاده داره). بازنمایی مفاهیم یاد شده در این مجموعه به گونه ای صورت گرفته که لازم است اندکی پیرامون آنها درنگ نمود.
الف : خانواده
خانواده مرکب از گروهی افراد است که از طریق خون، ازدواج یا فرزندخواندگی به یک دیگر مرتبط ومنسوب بوده، برای مدت طولانی و نامشخص در کنار هم زندگی می کنند.
نهاد خانواده در دین اسلام از اهمیت ویژه ای برخوردار است و هیچ بنیانی مهمتر از کانون خانواده در اسلام مطرح نشده است. بیشترین احکام و دستورات شرع مقدس در جهت تحکیم خانواده و تنظیم روابط همسران و بیان حقوق والدین و فرزندان در قبال یکدیگر صادرشده است.
آنچه از یک سریال مناسبتی ویژه ماه مبارک رمضان انتظار می رود تلاش در جهت تثبیت حانواده و بیان حریم های خانوادگی است. اما گویا آنچه در این سریال مورد توجه قرار نگرفته خانواده است. چه اینکه شما حتی یک خانواده درست و حسابی در آن نمی بینید. خانواده ای که صفا و صمیمیت قوم ایرانی در آن دیده شود. آقای ملک (سید ) خانواده ای ندارد، یاور هرگز در کانون خانواده کنش ندارد، خانواده حاج حبیب هم که داشت شکل می گرفت، به یک باره از هم متلاشی می شود.
گویا خانواده عمدا مورد هجمه قرار گرفته است. تشکیک در روابط خانوادگی، بی اعتمادی، خیانت و عدم رعایت حرمت ها بسیار عادی جلوه داده می شود.
در یکی از قسمت های میانی مجموعه جمع شدن خانواده حاج حبیب به صورتی ساده انگارانه اتفاق می افتد و بجای آنکه این فرصت دور هم بودن به عنوان یک رخداد هسته ای در پیشبرد طرح و قصه از اهمیت کلیدی برخوردارشود، نقش فرعی پیدا می کند و بهانه ای می شود برای گذران وقت و مرور قسمت های گذشته سریال و به هیچ نوع حرکتی در سطح نمی انجامد.
در این خانواده و اساسا کل آدم های این قصه ابعاد معنوی خود را از دست داده اند و بی نظمی بر رفتار آنها حاکم شده است. آدم های آن فردیت خود را از دست داده و از مراوده با هم نوعان خود عاجز شده اند و جهانی را به نمایش می گذارند که در آن روابط عاطفی انسان ها، امید، عشق، وفاداری و...رنگ باخته است. در این زندگی بی معنا که روزمره گی، سکوت ، اضمحلال و مرگ موج می زند، تحقق شرایط علاج ناپذیر به یأس منفعلانه می انجامد.
ب : قرآن
قرآن، آخرین کتاب آسمانی و معجزه جاوید خاتم پیامبران بوده، دریای بی کران معرفت و دربر دارنده تمام نیازمندی های انسان و جوامع بشری است. قرآن کریم کتاب کامل و محکمی است که به دلیل هم آهنگی با فطرت و عقل بشر، هیچ بطلانی در آن راه ندارد و برای همیشه هدایت گر بشرخواهد بود.
سوال اینجاست آیا وجود ظاهر قرآن در این سریال آن هم در حفاظ شیشه ای و فضایی سبزگون، بدون آنکه توجهی به مفاهیم بلند آن شود، باعث می شود تا فضای موجود در داستان معنوی شود؟ اینکه در پس زمینه یک صحنه، کتاب قرآن وجود داشته باشد یا صوت قرآن به عنوان صدای پس زمینه شنیده شود ولی هیچ تاثیری در شکل گیری کنش ها نداشته باشد، نگاه ساده انگارانه به کارکرد قران وجایگاه رفیع آن است.
به سرقت رفتن ظاهر قرآن که گویا فقط ارزش مادی برای آن متصور شده، چه اینکه نگاهی موزه مانند بدان شده است، هرگز مبین حضور قرآن و آموزه های محکم آن در زندگی و نقش هدایت گری آن نیست. اگر سرقت قرآن از این قصه حذف شود چه خللی به خط قصه وارد می شود؟ ( شاید طرح آن به عنوان سریال مناسبتی تصویب نمی شد!)
ج : شیطان
حضور شیطان پیرامون انسان ها به عنوان بازدارنده کمال و سد راه تکامل انسان ها ، امری است غیرقابل انکار. او قسم یاد کرده فرزندان آدم را گمراه کند و از صراط مستقیم باز دارد. سوال اینجاست که شیطان چقدر بر انسان تسلط دارد و آیا بر تمام انسان ها راه نفوذ دارد؟
در پاسخ باید گفت: شیطان هیچ گونه سلطه ای که منافی با اختیار انسان باشد ندارد بلکه کار او تنها تزیین و دعوت است. همان گونه که انبیای الهی و اولیای حق به راه سعادت و خیر دعوت می کنند و انسان را بر فعل نیک اجبار نمی کنند. وجود چنین نیروی بازدارنده ای جزء مقدمات کمال انسان شمرده شده است. شیطان هرگز قدرت تصرف در تکوین ندارد. یعنی نمی تواند سنگی را جا به جا کند یا کسی را به قتل برساند.
در آیات قرآن آمده است شیطان نمی تواند به انسان های پرهیزکار و دیندار آسیب برساند چرا که به محض نزدیک شدن به آنها، هوشیار می شوند و به خدا پناه می برند. ولی شیطان در سریال سقوط یک فرشته به راحتی در جلد افراد حلول می کند چه مؤمن باشند و چه غیر مؤمن! به راحتی انسان ها را مسخر خود می سازد و هر بلایی سر آنها در می آورد. بدون توجه به ظرفیت های معنوی و توان مقابله افراد با وی!
نکته پایانی :
در پایان پیشنهاد نمی دهم چون می دانم هیچ اثری ندارد و بکوب بکوب همان خواهد بود که دیده ایم و خواهیم دید. به زودی مسئولان و مدیران رسانه ملی فرش قرمز پهن می کنند و این سریال را به عنوان شاهکار معرفی می کنند و از عوامل زحمت کش آن تقدیر بعمل خواهند آورد و طبق نظر سنجی که خودشان انجام می دهند (خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی) این سریال پرمخاطب ترین سریال معرفی می شود و برنامه نقد می گذارند که به اصطلاح چاقویی شوند که دسته خودش را نمی برد. همه چیز را توجیه می کنند که ما در قسمت پایانی شیطان را در بند کشیدیم و نیما از هستی ساقط شد و بالاخره خیر بر شر پیروز شد و این یعنی برگی زرین در پرونده اصحاب رسانه ملی. غافل از اینکه ممکن است خیلی از مخاطبان قسمت پایانی را نبینند و بر فرض اینکه ببینند، مگر ممکن است آثار مخرب قسمت های قبلی را اینگونه از بین برد؟
پایان پیام/
نظر شما