به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه: سلسله نشست های «فارابی و علوم انسانی» با سخنرانی دکتر قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی(ره)، در مجمع عالی حکمت اسلامی در قم برگزار می شود.
پورحسن طی گفت وگویی به بررسی دیدگاه های فارابی در مورد علوم انسانی و بحث هایی که در این نشست به آنها رجوع کرده، پرداخته است که اکنون با هم مشروح آن را می خوانیم:
درباره نسبت میان علوم انسانی و آنچه که میراث فلسفی اسلامی می نامیم، کار بسیار اندکی انجام دادیم و تلاش جدی در این زمینه صورت نگرفته است، این نقص می تواند از دو دلیل ناشی شود؛ دلیل اول ناشی از عدم آگاهی دقیق ما از میراث است، یعنی به واسطه عدم مطالعه این میراث اطلاع درستی نداریم که چه مولفهها و بنیادهایی را میتوان از این سنت استخراج کرد. دلیل دوم به رویکرد کلی امتناع درباره بحث علوم انسانی که بتوان از سنت اسلامی استنباط یا استخراج کرد، مربوط می باشد. به این دو دلیل تاکنون نه بازخوانی درستی از سنت فلسفه اسلامی به طور خاص داشتیم و نه اساسا توجه و التفاطی به این مسئله صورت گرفته است.
سخنرانی بنده که به صورت درسگفتار خواهد بود، شامل چند هفته است. آغاز بحث درباره فارابی و علوم انسانی است و ممکن است به بحث ابن سینا و علوم انسانی هم کشیده شود.
مساعدت های فارابی
ابتدا باید بدانیم که فارابی در زمینه تحول در علوم انسانی چه کمکی می تواند به ما بکند؟ آیا اندیشه های فارابی می تواند در استخراج روش یا نوعی تلاش درباره علوم انسانی که دغدغه امروز ماست، به ما کمک کند؟ حقیقت این است که فارابی در سده چهارم در دورانی می زیست که جامعه اسلامی از حیث فکری به واسطه تحولات سیاسی و اجتماعی دچار بحران شده بود. بنابراین ما نیاز به خواندن دقیق دوران فارابی داریم. در کتاب مجموعه مقالات همایش «فارابی و تأسیس فلسفه اسلامی» این بحران را شرح دادم.
در نشست اول مجمع عالی حکمت اسلامی در قم به صورت تفصیلی مسئله را بحث کردم که مرادم از بحران چیست. به واسطه تحولات شدید سیاسی و اجتماعی در دنیای اسلام مرکز تمدن اسلامی در زمان فارابی، بغداد بود. تفکر غالب، تفکر اهل سنت بود که در ذیل خلافت می اندیشد. فارابی در همین زمان در بغداد است، در اطراف و اکناف بغداد در مصر حکومت فاطمیون به وجود می آید. در ایران، باطنیون و تفکر نزاری اسماعیلی شکل می گیرد. در حلب تفکر حنبلی وجود دارد. خلافت، عاجز است از اینکه از اندیشه اسلامی دفاع کند و مقهور سایر اندیشه هاست. از طرف دیگر نمی تواند مدلی مطلوب درباره جامعه، اخلاق، حکومت و مردم به دست دهد. دغدغه فارابی این است که اندیشه ای را تأسیس کند، البته از قبل هم سخنی.
بحران در عصر فارابی
منظورم از بحران در این زمان، بحرانی دو سویه است؛ هم بحران در قدرت و هم مناسبات اجتماعی و سیاسی و هم بحران در فکر بود. نمونه بارز بحران در زمان فارابی در مناظره متی بن یونس و ابوسعید صیرافی قابل مشاهده است. متی از سنت یونانی به طور تام یعنی از منطق و ابوسعید صیرافی از اندیشه درون دینی خالص در ضمن علم نحو دفاع می کند. فارابی هر دو دیدگاه را نابسنده می داند. این مسئله فوق العاده مهمی است که در بازخوانی کتاب الحروف دارم این وضعیت را شرح می دهم که چطور فارابی تلاش می کند با نگرش فلسفی، بر این بحران فکری و سپس بحران سیاسی و اجتماعی فائق بیاید.
یک بحث می تواند مربوط به این باشد که اساسا فارابی در چه دوره ای می زیست و اندیشه او پژواک و واکنش به چه تحولاتی است یا اینکه فارابی در پی ظهور و شکل دادن چه اندیشه ای است؟، خلاصه اینکه فارابی در این دوران بحران فکری، اندیشه های موجود را ناکارآمد می داند؟ این اندیشه ها را اندیشه های حدیثی یا کلامی یا سراسر برخاسته از سلطه سنت یونانی به واسطه ترجمه می داند.
فارابی از حیثی به نقد سنت یونانی میپردازد، علی رغم توجه جدی به خواندن این سنت، نه رد آن و از سوی دیگر، کنکاش جدی را در درون سنت اسلامی دارد. به دلیل بحرانی که شکل گرفته هر دو سنت را ناکارآمد می داند. میبیند که هیچ کدام از این دو سنت قادر نیستند که نظام فکری برای حل مشکل به وجود بیاورند، به این دلیل فارابی تلاش میکند ابتدا آرا و تفکرات موجود را بخواند و از قبل آن به واسطه گفتگویی که با این سنتها دارد بتواند به بسط و گسترش اندیشه جدید کمک کند.
فارابی به طور جد در آثارش مانند مقدمه الجمع برای ما توضیح می دهد نه تابع سنت یونانی است و نه شارح افلاطون یا ارسطو است. فارابی فیلسوف و بنیانگذار است، پس اگر سنت یونانی، فقهی، حدیثی، تفسیری و کلامی اسلامی را میخواند در ذیل آنها نمیاندیشید، بلکه با آنها وارد گفتگو می شود.
همسخنی فارابی آغاز توجه و التفات او به مسئله مهم در باب دانش هست، فارابی التفات دارد که اساسا راه و طریق این نیست که تفکر پیشینیان را کنار بزند، اگر تفکر دیگران را نابسنده می داند راهش این است که از در همسخنی و دیالوگ با آنها وارد شود به طور دقیق آنها را مطالعه کند، نقد کند و از قِبَلِ دیالوگ و نقد به بسط دانش کمک کند. این مهمترین رویکرد در فارابی است. متأسفانه تاکنون از منظر درستی به سنت فکری خودمان به خصوص به فارابی و ابن سینا نگاه نکردیم.
مرحله اول بحث این است که فارابی را درست بشناسیم، یعنی اگر ما مانند مورخان عرب یا مستشرقان یعنی همچون فاخوری، ماجد فخری یا دیگران فارابی را تنها شارح سنت یونانی بدانیم موفق به این خوانش نمی شویم. اگر فارابی را در درون خلافت و در ذیل اندیشه فقهی و کلامی ببینیم، توفیقی پیدا نمی کنیم که فارابی را مستقل بخوانیم. مطالعه مستقل فارابی می تواند ما را از این شیوه های نادرست مطالعه فارابی نجات دهد.
به عبارت دیگر تا زمانی که به نحو بالاستقلال اندیشه فارابی را مورد مداقه قرار ندهیم نمیتوانیم استعدادها و نیروهایی که در اندیشه فارابی وجود دارد را در نسبت با علوم انسانی به طور خاص بخوانیم. این مسئله نخستی است که بنده در این درسگفتار به عنوان زمینه درست فهم اندیشه های فارابی طرح کردم.
فارابی و علوم انسانی
اساسا فارابی در باب علوم انسانی، نگاه درجه دوم دارد یعنی فارابی به فلسفه علوم انسانی نظر می افکند. تلاش فارابی این نیست که تعریفی سراسر متفاوت از علوم انسانی یا فلسفه یا اخلاق به دست دهد. فارابی می داند که منطق شکلگیری دانش چیست. منطق شکلگیری دانش این است که به هر میزانی که در علم مشارکت کنیم میتوانیم علم را به پیش ببریم. راه درست دستور، تجویز، انکار و عدم التفات نیست. راه درست که فارابی به آن نگاه میکند این است که به هر میزانی در تولید قلمرو دانش سهیم باشیم به همان میزان میتوانیم دیدگاه جدیدی را شکل دهیم. فارابی می کوشد تا از قِبَلِ مشارکت و سهیم بودن در تولید فکر و دانش، نظریه جدیدی را براساس تفکر گذار در باب علوم انسانی مطرح کند.
معضلات علوم انسانی
امروزه در باب علوم انسانی با چه معضلی مواجه هستیم؟ بنده فکر می کنم علی رغم همه تلاشها ما چند معضل اساسی داریم.
معضل اول
معضل اول ما این است که هنوز فهم درستی از علوم انسانی نداریم، یعنی فکر میکنیم نظریه واحدی وجود دارد که این نظریه واحد، نامش علوم انسانی است. باید توجه داشته باشیم که در علوم انسانی با نظریات مختلف، متعدد و متکثری از رویکردها و اندیشهها مواجه هستیم که نام مجموع آنها علوم انسانی است. دیدگاه هایی که گاه متعارض هم هستند، شما وقتی به جامعه شناسی به عنوان بخشی از علوم انسانی نگاه می کنید این گونه نیست که خطی نگاه کنیم و بگوئیم در دوره ای جامعه شناسی پوزیتیویستی وجود داشته، در دوره ای جامعه شناسی انتقادی و در دوره ای هم جامعه شناسی تفهمی.
نه! این سه رویکرد، رویکردهایی هستند که در حقیقت در نقد با یکدیگر به وجود آمدند، اما امروزه هر سه رویکرد پیروان و طرفدارانی دارد. برای هر رویکرد اندیشه ای مطرح و دپارتمانی به خودش اختصاص داده، پس این گونه نیست که با نظریه واحدی در مورد جامعه شناسی روبرو باشیم، در فلسفه هم همین گونه است. هیچ گاه نمی توانیم نگاه فلسفی هیدگری را با نگاه فلسفی کانتی و … یکسان ببینیم اما همه فیلسوف هستند و دیدگاه های معتبری درباره علوم انسانی دارند. پس باید به این مسئله توجه درست تری پیدا کنیم که چه فهمی از اصول انسانی داریم؟
معضل دوم
وقتی از تحول علوم انسانی یا علوم انسانی اسلامی سخن می گوئیم باید بدانیم که چه نگاهی به این علوم انسانی در باب تحول داریم و اساسا تحول را چه می دانیم؟ آیا ما تحول را گسست می دانیم، آیا تحول را تغییر خاستگاه ها می دانیم، تعییر مفاهیم و ساختارها می دانیم؟ چرخش معرفتی می دانیم؟ یا مراد ما از تحول به طور کلی یعنی رویکرد تأسیس؟ این امر مهم است. گاهی وقتها ما نگاه درجه اول به علوم انسانی داریم، گاهی وقتها نگاه درجه دوم به علوم انسانی داریم.
در نگاه درجه دوم ما به مرزهای فلسفه علوم انسانی نزدیک می شویم، دیگر نمیگوئیم پارادایم علوم طبیعی را در علوم انسانی جستجو کنیم، یعنی ما اساسا پارادایم مستقلی در علوم انسانی تعقیب می کنیم. وقتی می گوئیم علوم انسانی اسلامی یا تحول در علوم انسانی، دیدگاههای مختلفی را طرح میکنیم یعنی تئوری جایگزینی، تئوری تلفیقی، تئوری گزینشی، تئوریهای بومیسازی، تئوری تأسیسی و … را مطرح میکنیم.
فارابی در کدام دسته قرار دارد؟ این دسته از تئوریهایی که ما امروزه عنوان میکنیم چه مسئله ای دارند؟ من معتقدم معضل اصلی ما این است که در این رویکردها یا به دنبال دستاوردهای علوم انسانی برخاسته از عقل جمعی بشر هستیم که این امر مانع از همسخنی میشود؛ کاری که فارابی انجام نداد، یعنی فارابی دست به انکار نزد. فارابی کل سنت اسلامی و یونان را مورد خوانش قرار داد ولی می خواست از اینها گذار کند و طرح جدیدی را شکل دهد.
پس اگر دست به انکار بزنیم، دیالوگ و همسخنی شکل نمیگیرد. راه نخست را انتخاب میکند. من در مقاله بررسی انتقادی رساله «الجمع» فارابی که پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی آن را در مجموعه فلسفه تطبیقی چاپ کرد، بیان کردم: فارابی به صراحت بیان می کند که فهم دقیق و درست از سنت فکری صورت نمی گیرد، لذا این فمها اساسا فهم های نادرستی است. فارابی معتقد است مواجهه درستی شکل نمی گیرد و می گوید تا زمانی که مواجهه درستی شکل نگیرد، فهم شکل نمی گیرد. پس معضل ما این است که در رویکرد انکار نمیتوانیم هم آوایی داشته باشیم و به گفتگو نزدیک نمیشویم.
معضل سوم
معضل دیگر این است که ما اگر انکار نکنیم اما قائل به این باشیم که اساسا علوم انسانی اسلامی سراسر با علوم انسانی امروز که آنرا غربی و سکولار میدانیم در تعارض هست، آن وقت نمیتوانیم از دستاوردهای عقل جمعی بشر بهره بگیریم، لذا خواه ناخواه به سمت رویکرد تأسیسی از مطلق صفر حرکت خواهیم کرد. فارابی دست به این کار نمیزند. راهکار فارابی برای ما راهگشاست. تلقی فارابی این نیست که اگر میخواهد سنت فلسفه اسلامی را پایه گذاری کند، اندیشه اجتماعی را در حوزه اسلامی پایه گذاری کند، فارابی می خواهد طرح جدیدی درباره حکومت، اخلاق، سعادت و … ارائه کند. راه فارابی تأسیس نیست. راه فارابی چیست که امروزه می تواند به ما کمک کند؟ فارابی تلاش می کند تا براساس منطق علم همانند نظریه فرایندی متکاملی به بسط مرزهای علم کمک کند. این راهکار فارابی است.
این دغدغه ای است که بنده دارم و در بحث فارابی و علوم انسانی می خواهم آن را طرح کنم، قدری در جلسات گذشته در این مورد صحبت و از این نظریه دفاع کردم. در جلسات بعدی می خواهم همین بحث را به پیش ببرم که دیدگاه فارابی، دیدگاه بدیعی است. دیدگاه فارابی مطابق با منطق علم است. ما باید به این منطق توجه کنیم. نمیتوانیم به نحو بیالتفاتی به فرآیند شکلگیری علم، علمی را تأسیس کنیم. منطق علم همانند منطق تمدن برخاسته از رویکرد فرآیندی است. علم به صورت اتفاقی شکل نمیگیرد، علم همواره در داد و ستد با علوم گذشته به وجود می آید، حتی اگر بخواهیم گذاری صورت دهیم. شیوه فارابی، گسترش، بسط یا پیشرفت در باب مرزهای دانش است.
نظر شما