به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه: نلق مشهوری وجود دارد مبنی بر این که علم و فلسفه نمی توانند با یکدیگر نسبت داشته باشند از آن جایی که علم نام انگار بوده و فلسفه ذات انگار است. اساس فلسفه سخن از ماهیت موجودات است در حالی که اساس پژوهش علمی سخن از ذات نیست و اساسا علم با ذات موجودات کاری ندارد و صرفا به ساحت پدیداری موجودات نظر دارد و … .
اما این تلقی تا چه حد به لحاظ تاریخی قابل استناد می باشد؟ البته که حوزه ی فلسفه و قلمرو پژوهشی علم جدید را نباید با یکدیگر خلط کنیم ولی تفاوت این دو دال بر تخالفشان نیست. بلکه این دو لازم و ملزوم یکدیگرند بدین معنا که علم فلسفه نیست ولی در زمین فلسفه بوجود آمده است و براساس همین مبنا رشد می یابد.
بنیادهای علم جدید تماما فلسفی است و بیکن و گالیله و دکارت هر سه فیلسوفانی بودند که بنیاد علم جدید را با تفکر فلسفی خود بنا نهاده اند. در ادوار دیگر هم فلسفه نه فقط در برابر علم بوده نبوده بلکه دو مقام فیلسوف و عالم در وجود یک شخص جمع می شده است. افلاطون و ارسطو علاوه بر مباحث فلسفی به مباحث ریاضی و طبیعیات نیز توجه داشته اند.
در گفتگو با پروفسور استوارت سیم استاد دانشگاه نورث آمبریا انگلستان و از متفکران برجسته تفکر انتقادی به بررسی نسبت علم و فلسفه پرداخته ایم که در ادامه می آید.
چه رابطه ای میان علم و فلسفه وجود دارد؟
موضوع تمرکز هر دو بر فهم جهان ما است و هر دو به دنبال ایجاد تئوری هایی در خصوص هستی هستند. می توانید بگویید که هر دو به دنبال توضیح تمامی پدیده های طبیعی هستند که تجربه انسانی را شکل می دهند و این توضیحات بدنه علم را تشکیل می دهند. عقل نیز در کانون هر دو جستار مربوط به علم و فلسفه قرار دارد.
آیا می توانیم بگوییم که تمام پایه های دانش، علمی هستند و نه فلسفی؟
تئوری های علمی اغلب به اصول فلسفی وابسته هستند: چنانچه می توانیم استدلال کنیم به عنوان مثال تجربه، دانش، یا روش های تحقیق همین گونه هستند.
لذا از این منظر همواره میان این دو شاخه ارتباط وجود دارد. فلسفه علم بر روی علوم عملی متمرکز است و یافته های آن می تواند به عنوان موردی از عمل مجزا باشد. دانشمندان بر اساس تئوری های علمی حرکت می کنند و به دنبال پر کردن چاله های دانش خود هستند اما اینها حوزه های مشروعی هستند که فلاسفه به تجزیه و تحلیل آنها می پردازند.
فیزیک معاصر می تواند اغلب جنبه فلسفی داشته باشد تا علمی، با این فرض که سر و کار آن با پدیده هایی است که در هیچ یک از مدل های علمی حال حاضر نمی گنجد.
بنابراین می تواند عمیقا در تضاد با ادراک قرار داشته باشد. این به آن معناست که فیزیکدانان باید همانند فلاسفه تئوری خود را به کار ببندند و جنبه عملی آن را آزمایش کنند.
چرا در عصر مدرن میان علم و فلسفه تفکیک قائل شده اند؟
در عصر معاصر، علم مبنای تکنولوژی قرار گرفته و تکنولوژی طی دو قرن گذشته به شکلی دراماتیک جهان را تغییر داده است. نوآوری تکنولوژیکی که تحت زیر لوای علم قرار گرفته، طی چند دهه اخیر از لحاظ سرعت پدیداری همانگونه که در خصوص اینترنت شاهد هستیم و یا پیشرفتهایی که در جهان پزشکی به چشم می خورد، پیشرفت چشمگیری داشته است.
اکنون علوم به عنوان منبع اصلی شناخت جهان هستی به حساب می آیند و نسبت به فلسفه نمود بیشتری در ظاهر زندگی روزمره مردم دارند. اما فلسفه هنوز در پی قضاوت و سنجش میان خوب یا بد هرگونه عمل انسانی است.
تاثیر جدایی میان فلسفه و علوم بر روی جوامع چه بوده است؟
این روزها علوم به منبع اولیه دانش ما تبدیل شده اند. اما مسلما علوم همیشه در معرض تغییر قرار دارند.
به عنوان مثال تمامی بخش های نطریه های مورد رقابت در فیزیک، همانهایی هستند که با یکدیگر در تناقض قرار دارند.
رابطه میان علوم و تکنولوژی همچنین به این معناست که ما تکیه بیش از حدی به علوم به عنوان راهی برای حل تمامی مشکلات خود، از جمله مشکلات سیاسی کرده ایم.
فلسفه بر ساخت مباحثی مفید و مبتنی بر اندیشه عقلانی متمرکز شده و سپس به دنبال به کار بستن این نظریه ها برای حل چنین مشکلاتی است. ما اکنون با فرض اینکه هر مشکلی را می توان با استفاده از تکنولوژی حل کرد، این رویکرد را سبک می شماریم.
این به معنای دستکم گرفتن علم نیست بلکه گرایش ما در همه جهان به سمت بزرگنمایی کردن قدرت تکنولوژی پیش رفته است.
نظر شما