به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمانشاه، احمد عزیزی شاعر نامی انقلاب که از ( ۱۵ اسفند) سال ۱۳۸۶ به علت کاهش سطح هوشیاری ناشی از تشنج، بیماری قلبی و کلیوی در بیمارستان بستری است، عصر امروز دوشنبه(۱۶ اسفند) دار فانی را وداع گفت.
به مناسبت درگذشت این شاعر توانا قطعه شعری از اصغر عظیمی مهر، شاعر کشورمان که در رثای این شاعر فقید سروده است تقدیم می شود.
شاعر سرپل ذهابي ما
از پل آفتاب رد شده است!
«كفش هاي مكاشفه» چندي ست –
جاده ي مرگ را بلد شده است!
«ملكوت تكلّم» از آغاز –
سینه ي «احمد عزيزي» بود!
ما همه شاعران انجمن ايم،
او ولي شاعري غريزي بود!
بر «زمين» بود و در «هوا» جاري!
بين اضداد؛ همنشيني نيست!
حتم دارم كه خوب مي دانست
شعر يك «نغمه ي زميني» نيست!
شهر در چشم او هيولا بود!
هر خيابان آن دهاني باز!
پس به دامان شعر برد پناه!
شاعر شعر «شرجي آواز»
تو كجايي «عزيز شعر»؟ كجا؟
تا بگويي دوباره «شعر عزيز» !
شعر ِ از پاي بست ويران را-
برساني به سطح رستاخيز!
شعر بعد از تو رفت توي كماء!
چند سال است خواب ميبيني؟!
توي خوابت هنوز «آزادي» -
را پس از «انقلاب» ميبيني؟!
در نبود تو، بعد از اين در شعر -
عصرهايي سياه مي آيد!
دامن مرگ را رها كن مرد!
زندگي با تو راه مي آيد !
خواهرت در كنار بستر تو
خوانده اوراد نور در گوش ات!
منتظر مانده تا كه بنشيند-
لرزه اي بر لبان خاموشت!
تو از آغاز راه پي بردي
به رموز «تناسخ كلمات»
شعر تو ترجمان زخمت بود!
شطحياتت شدند شطّ حيات!
شعر تو «رودخانه ي رؤيا»ست!
در نبود تو خشكسالي شد!
لبِ تو بسته بود و كشور شعر-
از غزل هاي ناب خالي شد!
مثل اصحاب كهف خوابيدي!
چشم وا كن! زمان عوض شده است!
شعر در فرم و محتوا ؛ وا رفت!
مختصات زبان عوض شده است!
مثل اصحاب كهف؛ چشمت را -
باز كن! چند واژه صحبت كن!
شعر، فرزند شاعر است اگر ؛
دست كم مصرعي وصيت كن!
موقع احتضار با لبخند -
خواستي مرگ را كلافه كني!
عمري از روح خويش كم كردي،
تا به شعر جهان اضافه كني!
در كماء نيز شعر ميگويي!
گاه چشمان بسته؛ بازتر است!
«ابديت» همين دقايق توست!
خوابت از زندگي درازتر است!
آخر «خوابنامه» را بنويس!
مثل شعري وراي عادت ها!
زندگي در سراب عقربه ها
بي خيال عبور ساعت ها!
پاكشيدي تو از جماعت شعر!
خلوت پشت پرده اي داري!
حتم دارم هنوز در دنيا
كارهاي نكرده اي داري!
حاجت «واژه ي اجابت» را
در زمان قنوت ميگيري!
حتم دارم كه حق شعرت را
آخرش از «سكوت» ميگيري!
خط پرواز شعرهايت نيز
ار افق هاي دور محسوس است!
مثنوي هاي عارفانه ي تو
خوب با روح شعر مأنوس است!
شب و روزت يكي شدند؛ ولي
نبض چشمت به دست شب افتاد!
در جدال تصاحبت؛ اما -
مرگ از زندگي عقب افتاد!
بود شمشير ِ شعر در دستت
ما برايت نيام آورديم!
تو كه تنها نبوده اي اي دوست!
همه باهم دوام آورديم!
شاعريم و خداي اين كلمات-
بارها امتحانمان كرده!
اين فقط قصه ي تو نيست رفيق!
شاعري «سخت جان»مان كرده!
سخت جانيم و شعر ميگوييم!
ما بريديم بين ِ راه عذاب !
خسته از خلسه ات اگر نشدي!
نفسي تازه كن! دوباره بخواب!
ياد من داده اي كه در باران
زير چتر گياه بنشينم!
دست از شعر برندارم تا -
روي خاك سياه بنشينم!
واژه ها بوي ماندگي دارند!
تو ولي شعر تازه را بردار!
هیچ پشت نقاب شعرم نیست!
تو نقاب جنازه را بردار!
آخرين روز عمر من تازه
اولين روز امتحانم بود!
از جهنم مرا نترسانيد!
دوزخ من همين جهانم بود!
گفتنی است، عزیزی آثار شعر و نثر ادبی متعددی دارد؛ که می توان از جمله آن به کفش های مکاشفه، شرجی آواز، خوابنامه و باغ تناسخ، ترجمه زخم، باران پروانه، رودخانه رؤیا، ناودان الماس، ترانه های ایلیایی، غزالستان، قوس غزل، ملکوت تکلم، سیل گل سرخ، روستای فطرت و رویای رویت اشاره کرد.
نظر شما