به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، مکانیک تا خط سایه پیش رفت و به پایین جاده خیره شد. سرخی پیکان نگاهش را به به دنبال خود می کشید. چشم تیز کرده بود تا نشانی و علامتی از تصادف ببیند. خط سیاه جاده بود و اتومبیل های گذری. برگشت و کنار تپه پیچ و مهره ها مکثی کرد. با همان نگاه تیزش که جاده را کاویده بود به ته مغازه نظر انداخت. کنجکاوی به پاهایش فرمان داده به طرف چهارپایه و گوشی تلفن رفت. اسکناس پنج تومان را در دست گرفت و لب هایش را جمع و جور کرد. روی عکس شاه با خودکار ضربدر قرمز کشیده شده بود. لبش به خنده باز شد.
کتاب " بود و نابود " نوشته سیدهاشم حسینی مشتمل بر 128 صفحه به تازگی توسط انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنری) چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
موضوع کتاب " بود و نابود " در مورد یک ساواکی است که در دوران انقلاب با مشکلاتی مواجه می شود. مسایلی منجر می شود که این ساواکی خانواده اش را از دست دهد و زندگی اش با تلخی به پایان برسد. سید هاشم حسینی به زندگی خانوادگی ساواکی در " بود و نابود " پرداخته است و خانواده نقش محوری را در این اثر دارد زیرا وی معتقد است جوانان به خواندن کتاب های تاریخی خیلی علاقه ندارند و از این طریق رمان های تاریخی می توان آنها را با تاریخ آشنا کرد.
در قسمتی از کتاب " بود و نابود " می خوانیم: «شکور چاره ای نداشت جز اینکه تا صبح و آغاز رفت و آمد مردم در همان گوشه مخفی بماند و با سرما کلنجار برود اما مگر با سر تراشیده و بدون لباس گرم و کاپشن می توانست در انظار رفت و آمد کند؟ هر کس ممکن بود به او شک کند. باید احتیاط می کرد تا بار دیگر گرفتار انقلابیون نشود. اگر دوباره بازداشت می شد، انقلابیون بیشتر از قبل او را تحت فشار و تهدید می گذاشتند. با فرارش ثابت کرده بود، فردی مرموز یا مطلع در ساواک بوده است. صدای اذان صبح هم بر ترس و نگرانی شکور افزود، هم نور امیدی در دلش نشاند. پیرمرد کهنسالی عصا به دست به طرف مسجد می رفت. شکور به سمت دیگر کیوسک خزید و از میان شاخه های درختچه ها پیرمرد را زیر نظر گرفت؛ پیرمرد کلاه پشمی بر سر گذاشته و عبا به دوش افکنده بود مثل سایه از پشت کیوسک رد می شد. شکور برگشت سر جایش و نشست به کیوسک تکیه داد و منتظر ماند. فکری به سرش زده بود. قلبش محکم در سینه می تپید.»
در قسمت دیگری از این رمان آمده است:« سر شب بیشتر مغازه ها باز بودند. رفت و آمد ماشین ها و عابران در خیابان و پیاده رو به روال عادی جریان داشت. امیر و بهنام از سر خجالت سکوت کرده بودند و اکرم از سر احتیاط. نور مغازه ها به صورت شکور می تابید و رو برمی گرداند. ریش تیره و تنکش بلند شده بود. به صورت گرفته و مایوس اکرم لبخند می زند. از یک چرخی برای بچه ها لبو خرید. وقتی وارد کوچه های نیمه تاریک و خلوت شدند، شکور به دور و برش نگاهی انداخت و گفت:« مدرسه ها هم که باز شد.» خطابش به پسرها بود. آنها سکوت را ترجیح می دادند. بعد از دو هفته غیبت پدرشان به سادگی با چهره جدید او کنار می آمدند. سرمای شبانگاه را بهانه کرده و کلاه را تا روی ابروهایشان پایین کشیده بودند. ترجیح می دادند به اطرافشان نگاه کنند تا به پدرشان. ذوق و شوق نداشتند. می دانستند اتفاق خوبی برای پدرشان نیفتاده است. اگر اتفاق خوبی افتاده بود حتما درباره آن حرف می زدند و اظهارنظر می کردند. انقلاب اتفاق خوبی برای خانواده شان نبود. درباره اش می شنیدند. عقلشان می رسید.»
گفتنی است، کتاب " بود و نابود " نوشته سیدهاشم حسینی مشتمل بر 128 صفحه در شمارگان 2500 نسخه با قیمت 7000 تومان چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما