امروز بشریت به علی (ع)  نیازمند است

امروز بشریت به همین خصلت‌هایى که امیرالمؤمنین پرچمدارش بود، نیاز دارد این خصلت‌ها، با پیشرفت علم، با پیشرفت فناورى، با پدید آمدن روش جدید زندگى کهنه نمى‌شود. عدالت کهنه نمى‌شود؛ انصاف و حق‌طلبى کهنه نمی شود.

خبرگزاری شبستان: آنچه می خوانید رهنمودهای آیت الله خامنه ای درباره فضایل امام علی (ع) و نزدیک شدن به ایشان در عمل است .

امیرالمؤمنین علیه‌السلام جزو چهره‌هاى جذّاب تاریخ است. انسان شاید کمتر شخصیت تاریخى را بتواند پیدا کند که به‌قدر امیرالمؤمنین على‌بن‌ابى‌طالب علیه‌السلام در میان همه آحاد بشر -نه فقط ملت اسلام- دلباخته داشته باشد. چه بسیار غیر مسلمانانى که اسلام و حتّى پیامبر اسلام را قبول ندارند اما به على علیه‌السلام عشق مى‌ورزند؛ به او احترام مى‌کنند و او را ستایش مى‌کنند. مسلمانان و به‌خصوص شیعیان هم که نسبت به آن بزرگوار، چه تکریم و تعظیمى در دل و جان و ذهن خودشان قائلند! در بین ما شیعیان و آحاد مسلمین، کسانى هستند که عامل به احکام اسلامى هم نیستند اما امیرالمؤمنین را بزرگ مى‌شمارند. این براى چیست؟ این به‌خاطر آن است که مجموعه خصوصیات والاى انسانى در این بزرگوار به‌قدرى زیاد بوده است که هرکس که از على علیه‌السلام چیزى شنیده است، در مقابل این خصوصیات خاضع است. فقط یک دسته استثناء هستند که آن‌ها على را مى‌شناسند اما با او دشمنند. آن‌ها کسانى هستند که با مبانى‌اى که این انسان بزرگ براى آن جهاد کرده و همه عمر را صرف کرده است، به‌شدت دشمنند؛ طبعاً با سربازِ اوّلش هم دشمنند. یا در آن دوره‌هاى اوّل، کسانى که زخم‌خورده از آن شمشیر بى‌انعطاف و آن انسان آشتى‌ناپذیر با بدى و زشتى بودند، با او دشمن بودند؛ والاّ آدم‌هاى باانصاف و انسان‌هاى فطرى، همه محب و مشتاق این شخصیت عظیمند. البته این در صورتى است که از او چیزى شنیده باشند؛ آن‌هایى که نشنیدند و نمى‌دانند، طبعاً خارجند.
 

 کجاى شما به دوستان و پیروان ما شبیه است؟
در این‌جا یک نکته وجود دارد و آن این است که ما معمولاً وقتى شخصیت‌ها یا خصوصیات را به‌صورت جمع‌بندى شده از دور مى‌نگریم، آن‌ها را ستایش مى‌کنیم اما وقتى نزدیک مى‌شویم و پاى عمل و پاى پیروى به میان مى‌آید، دچار مشکل مى‌شویم. عیب کار آحاد بشر این است. اگر‌‌ همان قدرى که مردم دنیا به عدالت و به انصاف و به شجاعت امیرالمؤمنین، به طرفدارى از مظلوم که در او بود، به طرفدارى از حقیقت که در او بود، به ظلم‌ستیزى که در او بود، علاقه و محبّت دارند، چنانچه در مقام عمل، خود را به این خصوصیات نزدیک مى‌کردند -ولو یک قدم- دنیا گلستان مى‌شد؛ اما ما آدم‌ها -یعنى همین ما، همین امثال بنده؛ آدم‌هایى که این‌طور از دور امیرالمؤمنین را ستایش مى‌کنیم- در جایى در زندگى و در قضاوت معمولى خودمان به یکى از همین کارهایى که از امیرالمؤمنین ستایش مى‌کنیم یا از کسى که مى‌خواهد راه امیرالمؤمنین را برود برخورد کنیم، معلوم نیست که دیگر آن‌قدر ستایش کنیم؛ در دل برمى‌آشوبیم و با او به مقابله برمى‌خیزیم. اگر خداى نکرده شقاوت بر ما غلبه داشته باشد، به روى او شمشیر هم مى‌کشیم! عیب کار این‌جاست. لذا جا دارد که ما‌‌ همان قدرى که از جمع‌بندى شده خصال امیرالمؤمنین سخن مى‌گوییم، از ریز خصوصیات آن بزرگوار هم مطّلع شویم. این امیرالمؤمنین که عادل بود، عدل او چگونه بود؟ این عدلى که این‌قدر تعریف دارد، در مقام عمل چگونه بود؟ در قدم بعد سعى کنیم که در مقام عمل، خودمان را به او نزدیک کنیم. این درست است؛ این مایه تکامل است. شما شنیده‌اید که در بعضى از روایات آمده است کسانى به ائمه علیهم‌السلام عرض مى‌کردند ما شیعیان شما هستیم -کما این‌که طبق روایتى، کسانى آمدند و به خود امیرالمؤمنین هم این را گفتند- اما ائمه بنابر این روایات، در جواب این‌ها استنکار مى‌کردند: کجاى شما به دوستان و پیروان ما شبیه است؟ شما این خصلت و این خصوصیت و این رفتار و این گفتار را دارید. به عبارت دیگر، این‌ها از ما مطالبه عمل مى‌کنند؛ عمل هم تابع اعتقاد است. انسان باید به چیزى معتقد باشد. البته امروز ملت ایران باید خدا را خیلى شکر کند که زمینه پیروى از امیرالمؤمنین و از اسلام در این کشور فراهم است. غالب جمعیت این کشور، دل به سمت حقیقت دارند. اکثریت عظیمِ نزدیک به اتّفاقى در این کشور این‌طورند. ولو حالا در میان آن‌ها کسانى هم عامل به بعضى از فروع نباشند؛ اما دل‌ها، روح‌ها، اعتقاد‌ها و ایمان‌ها به‌‌ همان سمتى گرایش دارد که انگشت اشاره امیرالمؤمنین به آن سمت مردم را هدایت مى‌کرد.

 

امام صادق آن‌چنان که مناسب امیرالمؤمنین بود، او را مدح کرد

من امروز روایتى را انتخاب کردم که بخوانم؛ این روایت در «ارشاد مفید» است. البته من متن حدیث را از کتاب «چهل حدیث» امام بزرگوارمان -که کتاب بسیار خوبى است- نقل مى‌کنم؛ لیکن با «ارشاد» هم تطبیق کرده‌ام. روایت را شیخ مفید نقل مى‌کند. راوى مى‌گوید که ما در خدمت امام صادق علیه‌الصّلاةوالسّلام بودیم، صحبت امیرالمؤمنین شد. «و مدحه بما هو أهله»؛ امام صادق زبان به ستایش امیرالمؤمنین گشود و آن‌چنان که مناسب او بود، امیرالمؤمنین را مدح کرد. از جمله چیزهایى که گفت -که این راوى یادش مانده و مثلاً در‌‌ همان مجلس یا در بیرون آن مجلس نوشته است- این‌هاست. من نگاه کردم، دیدم هر کدام از این فقره‌هایى که در این حدیث به آن تکیه شده است، تقریباً به یک بُعد از زندگى امیرالمؤمنین اشاره مى‌کند... طبق این روایت، امام صادق در مقام تعریف از امیرالمؤمنین حرف مى‌زند. اولین جمله‌اى که فرمود، این بود: «و اللَّه ما أکل على بن أبى‌طالب علیه‌السّلام من الدنیا حراماً قطّ حتى مضى لسبیله»؛ امیرالمؤمنین تا آخر عمر، یک لقمه حرام در دهان نگذاشت؛ یعنى اجتناب از حرام، اجتناب از مال حرام، اجتناب از دستاورد حرام. البته مراد، حرام واقعى است؛ نه آن حرامى که براى آن بزرگوار حکمش هم منجّز شده باشد؛ یعنى مشتبه را هم به خود نزدیک نکرد. ببینید؛ این‌ها را به‌عنوان دستورالعمل و سرمشق در عمل -و بالا‌تر از آن در فکر- براى ما بیان کرده‌اند. امام صادق و امام باقر و امام سجاد هم اعتراف مى‌کنند که ما نمى‌توانیم این‌طورى زندگى کنیم! حالا نوبت به امثال بنده که مى‌رسد، دیگر واویلاست! بحث سرِ این نیست که من یا شما بخواهیم این‌طور زندگى کنیم؛ نه، آن زندگى، زندگى این قلّه است؛ این قلّه را نشان مى‌دهد. معناى نشان دادن قلّه این است که همه باید به این سمت حرکت کنند. البته چه کسى هست که به آن بالا برسد؟!
 

هیچ کس طاقت این را نداشت که مثل پیامبر عمل کند 
«و ما عرض له أمران قط هما للَّه رضى إلاّ أخذ بأشدهما علیه فى دینه»؛ یعنى هر وقت دو کار و دو انتخاب در مقابل امیرالمؤمنین قرار مى‌گرفت که هر دو مورد رضاى خدا بود -نه اینکه یکى حرام، یکى حلال باشد؛ نه. هر دو حلال باشد؛ مثلاً هر دو عبادت باشد- على آن یکى را که براى بدن او سخت‌تر بود، آن را انتخاب مى‌کرد؛ اگر دو غذاى حلال بود، آن پست‌تر را انتخاب مى‌کرد؛ اگر دو لباس جایز بود، آن پست‌تر را انتخاب مى‌کرد؛ اگر دو کار جایز بود، آن سخت‌تر را برمى‌گزید. ببینید؛ این صحبت یک گوینده معمولى نیست که حرف بزند. طبق این حدیث، این امام صادق است که مى‌گوید؛ یعنى دقیق است. ببینید این سخت‌گیرى بر خود در زندگى دنیا و در تمتّعات دنیوى، چه قدر مهم است!
«و ما نزلت برسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله نازلة قطّ إلاّ دعاه فقدمه ثقة به»؛ هر وقت مسأله مهمى براى پیامبر پیش مى‌آمد، پیامبر او را صدا مى‌کرد و جلو مى‌انداخت؛ به‌خاطر اینکه به او اعتماد داشت و مى‌دانست که اوّلاً خوب عمل مى‌کند؛ ثانیاً از کار سخت سرپیچى ندارد؛ ثالثاً آماده مجاهدت در راه خداست. مثلاً در «لیلة المبیت» -آن شبى که پیامبر مخفیانه از مکه به مدینه آمد- یک نفر باید آن‌جا در آن رختخواب مى‌خوابید. پیامبر على را جلو انداخت. در جنگ‌ها، امیرالمؤمنین را جلو مى‌فرستاد. در کارهاى مهم -هر مسأله اساسى و مهمى که پیش مى‌آمد- على را جلو مى‌انداخت: «ثقة به»؛ چون اطمینان داشت و مى‌دانست که او برنمى‌گردد؛ نمى‌لرزد و خوب عمل خواهد کرد. ببینید؛ صحبتِ این نیست که امثال بنده -آدم‌هاى حقیر و ضعیف- ادّعا کنیم که مى‌خواهیم این‌طورى عمل کنیم؛ نه. صحبتِ این است که ما باید در این جهت حرکت کنیم. انسانِ مسلمانِ پیروِ على، خطّش باید این خط باشد و هرچه بتواند، جلو برود. بعد فرمود: «و ما اطاق أحد عمل رسول اللَّه صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله من هذه الأمة غیره»؛ هیچ کس از این امت طاقت این را نداشت که مثل پیامبر عمل کند، مگر او. او بود که مثل پیامبر در همه‌جا مى‌رفت. هیچ‌کس دیگر نمى‌توانست به دنبال پیامبر و پا جاى پاى آن حضرت حرکت کند.
 

 

امیرالمؤمنین با این انبوه عمل صالح، مغرور نمى‌شد
«و إن کان لیعمل عمل رجل کان وجهه بین الجنة و النار»؛ با همه این کارهاى بزرگ و خداپسند و مؤمنانه، رفتار او، رفتار یک انسان بین خوف و رجا بود؛ از خدا ترسناک بود، کأنّه او را بین بهشت و جهنم قرار داده‌اند؛ در یک طرف بهشت را مى‌بیند، در یک طرف جهنم را مى‌بیند. «یرجو ثواب هذه و یخاف عقاب هذه». خلاصه این جمله این است که به این‌همه مجاهدت، به این‌همه انفاق، به این‌همه عبادت، مغرور نمى‌شد. ما حالا دو رکعت نافله و چند جمله دعا که بخوانیم -و اگر دو قطره اشک بریزیم- فوراً مغرور مى‌شویم که بله دیگر: «این منم طاووس علیین شده»! اما امیرالمؤمنین با این انبوه عمل صالح، مغرور نمى‌شد.
البته این‌که چرا شخصى مثل امیرالمؤمنین، شخصى مثل پیامبر، شخصى مثل امام سجّاد -که خدا اصلاً بهشت را براى خاطر این‌طور انسان‌ها آفریده- باز از آتش جهنّم مى‌ترسند و به خدا پناه مى‌برند، این خودش بحث جداگانه‌اى دارد. ما کوچکیم؛ دید ما قاصر است؛ ما نزدیک‌بین هستیم؛ ما عظمت الهى را نمى‌فهمیم؛ ما مثل بچه کوچک و غیرممیزى هستیم که در مقابل یک شخص عظیمِ علمى، بازى مى‌کند؛ مى‌آید و مى‌رود و اصلاً عین خیالش هم نیست؛ چون نمى‌شناسد که این شخص کیست؛ اما شما که پدر او هستید و عقلتان صدبرابر اوست، در مقابل آن شخصیت خضوع مى‌کنید. ما در مقابل خداى متعال وضعیتمان این است. ما مثل بچه‌ها، مثل آدم‌هاى غافل، مثل آدم‌هاى پست، عظمت الهى را نمى‌فهمیم اما آن کسانى که از مرحله علم، به مرحله ایمان رسیده‌اند؛ از مرحله ایمان، به مرحله شهود رسیده‌اند؛ از مرحله شهود، به مرحله فناءِ للَّه رسیده‌اند؛ آن‌ها هستند که عظمت الهى در چشم‌هایشان آن‌چنان جلوه مى‌کند که هر عمل صالحى از آن‌ها سر بزند، به‌نظرشان نمى‌آید؛ اصلاً مى‌گویند ما کارى نکرده‌ایم. همیشه بدهکار ذات مقدس احدیتند. 
 

او حتی در زمان خلافت هم کار مى‌کرد
«ولقد اعتق من ماله ألف مملوک»؛ به‌تدریج، هزار غلام و کنیز را که از مال شخصى خود خریده بود، آزاد کرد؛ «فى طلب وجه اللَّه و النجاة من النّار»؛ براى این‌که رضاى خدا را جلب نماید و از آتش جهنم خود را دور کند. «ممّا کد بیدیه و رشح منه جبینه»؛ این پول‌هایى که مى‌داد، پول‌هایى نبود که مفت گیرش آمده باشد. امام صادق طبق این روایت مى‌گوید: «مما کد بیدیه»؛ با کدّ یمین و عرق جبین و با کار سخت، پول به‌دست آورده بود. چه در زمان پیامبر، چه در زمان فترت بیست و پنج سال، چه در زمان خلافت -که از بعضى از آثار فهمیده مى‌شود که امیرالمؤمنین در زمان خلافت هم کار مى‌کرد- آن حضرت کار مى‌کرد؛ مزرعه آباد مى‌نمود، قنات مى‌کَند و پول درمى‌آورد و این پول‌ها را در راه خدا انفاق مى‌کرد. از جمله مرتّب برده مى‌خرید و آزاد مى‌کرد؛ هزار برده را این‌طور خرید و آزاد کرد. «إن کان لیقوت أهله بالزیت و الخل و العجوة»؛ غذاى معمولى خانه امیرالمؤمنین این‌ها بود: زیتون، سرکه، خرماى متوسّط و یا پایین؛ که حالا مثلاً در عرف جامعه ما نان و ماست، یا نان و پنیر است. «و ما کان لباسه إلاّ کرابیس»؛ لباس معمولیش کرباس بود. «إذا فضل شى‌ء عن یده من کمه دعا بالجلم فقصه»؛ اگر آستینش مقدارى بلند بود، قیچى مى‌خواست و آستین بلند را مى‌برید؛ یعنى حتى به زیادى آستین براى خودش راضى نمى‌شد. مى‌گفت این زیادى است؛ این پارچه را در جایى مصرف کنند و به کارى بزنند! آن روز پارچه هم خیلى کم بود و مردم مشکلاتى در زمینه پوشش داشتند؛ این بود که یک تکه پارچه کرباس هم مى‌توانست به دردى بخورد. 
 

چه کسى مى‌تواند مثل على بن‌ابى‌طالب عبادت کند؟
بعد راجع به عبادت حضرت صحبت مى‌کند. آن حضرت، قلّه اسلام است؛ اسوه مسلمین است. در همین روایت فرمود: «و ما اشبهه من ولده و لا أهل بیته أحد أقرب شب‌ها به فى لباسه و فقهه من على بن الحسین علیهما السّلام». امام صادق مى‌گوید: در تمام اهل بیتمان -اهل بیت و اولاد پیامبر- از لحاظ این رفتار‌ها و این زهد و عبادت، هیچ‌کس به اندازه على بن الحسین به امیرالمؤمنین شبیه‌تر نبود؛ امام سجاد، از همه شبیه‌تر بود. امام صادق فصلى در باب عبادت امام سجاد ذکر مى‌کند؛ از جمله مى‌فرماید: «و لقد دخل ابوجعفر ابنه علیهما‌السلام علیه»؛ پدرم حضرت ابى‌جعفر باقر یک روز پیش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد. «فإذا هو قد بلغ من العبادة ما لم یبلغه أحد»؛ نگاه کرد، دید پدرش از عبادت حالى پیدا کرده که هیچ‌کس به این حال نرسیده است. شرح مى‌دهد: رنگش از بى‌خوابى زرد شده، چشم‌هایش از گریه درهم شده، پا‌هایش ورم کرده و... امام باقر این‌ها را در پدر بزرگوارش مشاهده کرد و دلش سوخت: «فلم املک حین رأیته بتلک الحال البکاء»؛ مى‌گوید وقتى وارد اتاق پدرم شدم و او را به این حال دیدم، نتوانستم خوددارى کنم؛ بنا کردم زار زار گریه کردن: «فبکیت رحمة له». امام سجاد در حال فکر بود -تفکّر هم عبادتى است- به فراست دانست که پسرش امام باقر چرا گریه مى‌کند؛ خواست یک درس عملى به او بدهد؛ سرش را بلند کرد: «قال یا بُنى أعطنى بعض تلک الصحف التى فی‌ها عبادة على بن ابى‌طالب علیه‌السلام»؛ در میان کاغذهاى ما بگرد و آن دفترى که عبادت على‌بن‌ابى‌طالب را شرح داده، بیاور. ظاهراً از دوران امام على‌بن‌ابى‌طالب علیه‌السلام نوشته‌ها و کتاب‌هایى در باب قضاوت‌هاى آن حضرت، در باب زندگى آن حضرت، در باب احادیث آن حضرت، در اختیار ائمه بود. از مجموع روایات دیگر، آدم این‌طور مى‌فهمد که در موارد گوناگونى از آن استفاده مى‌کردند. این‌جا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود آن نوشته‌اى را که مربوط به عبادت على‌بن ابى‌طالب است، بردار بیاور. امام باقر مى‌فرماید: «فأعطیته»؛ رفتم آوردم و به پدرم دادم. «فقرأ فی‌ها شیئاً یسیراً ثم ترک‌ها من یده تضجراً»؛ مقدارى به این نوشته نگاه کرد -امام سجاد، هم به امام باقر درس مى‌دهد، هم به امام صادق درس مى‌دهد، هم به من و شما درس مى‌دهد- با حال ملامت آن را بر زمین گذاشت؛ «و قال من یقوى على عبادة على على‌بن‌ابى‌طالب علیه‌السّلام»؛ فرمود چه کسى مى‌تواند مثل على بن‌ابى‌طالب عبادت کند؟ امام سجادى که آن‌قدر عبادت مى‌کند که امام باقر دلش به حال او مى‌سوزد -نه مثل من و شما؛ ما که کمتر از این‌ها هم به چشممان بزرگ مى‌آید- امام باقرى که خودش هم امام است و داراى آن مقامات عالى است، از عبادت على‌بن الحسین دلتنگ مى‌شود و دلش مى‌سوزد و نمى‌تواند خودش را نگه دارد و بى‌اختیار زار زار گریه مى‌کند؛ آن‌وقت على‌بن‌الحسینِ با این‌طور عبادات مى‌گوید: «من یقوى على عبادت على‌بن‌ابى‌طالب»؛ چه کسى مى‌تواند مثل على عبادت کند؟ یعنى بین خودش و على فاصله‌اى طولانى مى‌بیند.
 

امروز بشریت به خصلت‌هاى امیرالمؤمنین احتیاج دارد
على‌اى که من و شما عاشق او هستیم، دنیا عاشق اوست، مسیحى عاشقانه برایش کتاب مى‌نویسد، آدمى که به مبانى دینى هم عملاً خیلى پایبند نیست، درباره او زبان به ستایش باز مى‌کند، این على را شما چرا از دور نگاه مى‌کنید؛ نزدیک بروید. هرکس این قلّه دماوند را از دور نگاه کند، مى‌گوید به به، عجب چیزى است! قدرى از این پیچ‌وخم‌ها بالا برو، ببینم چه کاره‌اى! باید نزدیک شد؛ باید راه افتاد؛ باید حرکت کرد. امروز بشریت به همین خصلت‌هایى که امیرالمؤمنین پرچمدارش بود، احتیاج دارد. این خصلت‌ها، با پیشرفت علم، با پیشرفت فناورى، با پدید آمدن روش جدید زندگى در دنیا کهنه نمى‌شود. عدالت کهنه نمى‌شود؛ انصاف و حق‌طلبى کهنه نمى‌شود؛ دشمنى با زورگو کهنه نمى‌شود؛ پیوند دل با خدا کهنه نمى‌شود. این‌ها رنگ ثابت وجود انسان در همه تاریخ است. امیرالمؤمنین این پرچم‌ها را در دست داشت. امروز بشر تشنه این حرف‌ها و تشنه این حقایق است. راه چیست؟ راه، نزدیک شدن است. مبادا اگر من و شما در جایى حرفى براى حق زدیم، این به نظرمان زیاد و بزرگ بیاید؛ نه. على این است. مبادا اگر ساعتى از شبى، روزى، نیمه‌شبى، توانستیم عبادتى کنیم، به چشممان بزرگ بیاید و ما را عُجب بگیرد؛ نه. على این است. مبادا اگر در صحنه خطرى وارد شدیم، خودمان را خیلى بزرگ ببینیم؛ نه. على این است. هرچه مى‌توانید، نزدیک شوید. اى روزه‌داران، اى نمازگزاران، اى نافله‌گزاران، اى مجاهدان فى سبیل‌اللَّه، اى حاضر شوندگان در میدان‌هاى خطر، اى زاهدان در دنیا، اى شیران روز، اى عبادت‌کنندگان شب! خوشا به‌حالتان؛ شما به على نزدیک‌ترید اما شما هم مى‌توانید باز نزدیک‌تر شوید.

 

 انسان مبهوت مى‌ماند!
دنیاى اسلام، بلکه دنیاى بشریت سالم، در مقابل او خاضع است. این‌هاست که در تاریخ اثرش مى‌ماند. آن زهدش بود؛ آن عبادتش بود؛ آن شجاعتش بود؛ آن قاطعیتش در راه خدا بود. آن‌جایى که لازم بود با شمشیر به جان دشمنان حقیقت و دشمنان دین و دشمنان خدا مى‌افتاد و از هیچ چیز باک نداشت: «لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم». آن‌جایى که آدمِ منحرفِ مضرِّ مخلّى بر سر راه حرکت به‌سوى خدا وجود داشت، شمشیر او فیصله‌دهنده بود. آن‌جایى که مظلومى بود، آن‌جایى که مصلوب‌الحقّى بود، امیرالمؤمنین به رقیق‌ترین انسان‌ها تبدیل مى‌شد. در روایتى هست که آن‌قدر امیرالمؤمنین با دست خودش به دهان یتیمان غذا گذاشت که یک نفر -لابد مثلاً جوانکى بوده- گفت آرزو کردیم کاش ما هم یتیم مى‌شدیم تا امیرالمؤمنین این‌طور به ما لطف مى‌کرد! آن‌قدر نا‌شناس به خانه فقرا و مساکین و گرفتار‌ها و از راه‌مانده‌ها سر زد که معروف است بعد از ضربت خوردن آن حضرت، فهمیدند آن انسانِ رحیم چه کسى بوده که مى‌آمده است و او را نمى‌شناخته‌اند!
سخن او نهج‌البلاغه است؛ فصیح‌ترین کلام آدمى در میان عرب. «نهج‌البلاغه» اوج هنر و اوج زیبایى است؛ زیبایى لفظ و زیبایى معناست. انسان مبهوت مى‌ماند! هیچ شاعر بزرگ عرب، هیچ نویسنده هنرمند عرب، نتوانسته بگوید که من از مراجعه به نهج‌البلاغه بى‌نیازم.

به‌هرحال، دیروز مردم کوفه به عزاى این بزرگ‌مرد نشستند. جنازه آن بزرگوار در کوفه تشییع نشد. اجتماع مردم گرد جنازه امیرالمؤمنین به‌وجود نیامد. شاید امیرالمؤمنین دوران تسلّط دشمنان بر کوفه را مى‌دید. ده سال بعد از آن، بیست سال بعد از آن، در کوفه چه خبر بود؟‌‌ همان کسانى که دختران امیرالمؤمنین را در بازارهاى کوفه گرداندند،‌‌ همان کسانى که سرِ جگرگوشگان امیرالمؤمنین را بر سر نیزه‌ها کردند، چه بُعدى داشت اگر قبر على‌بن‌ابى‌طالب را مى‌شکافتند و اهانت و جسارتى مى‌کردند؟! لذا قبر آن بزرگوار هم مخفى بود؛ تا بعد از گذشت مدّت‌هاى طولانى، آن قبر پیدا شد...
خطبه‌هاى نماز جمعه تهران؛ 10/10/78

پایان پیام /

کد خبر 61318

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha