به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه، متن پیش رو گزارش کامل سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی، رئیس مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا در همایش ملی «تمدن نوین اسلامی» است که در دانشگاه شاهد برگزار شد و از نظرتان می گذرد:
همانطور که مستحضرید، موضوع بحث من، آزادی و تمدن نوین اسلامی است. به نظر می رسد، یکی از کلیدی ترین مباحث در این عرصه مطالعاتی، تعیین نسبت و مناسبت آزادی و تمدن نوین اسلامی است.
بحثم را از تعریف تمدن نوین اسلامی آغاز می کنم که منظور من از این تمدن روشن شود. تمدن نوین اسلامی، عبارت است از ظهور و بروز مادی و معنوی پیشرفت های هدفمند، سیستماتیک و نوظهور امت اسلامی، با محوریت ایران، بر اساس تعالیم اسلامی در تمامی عرصه های اجتماعی، که شکلی معنادار و منضبط به خود گرفته است. در این تعریف، واژه ظهور و بروز، ناظر به اصل عینیت یافتگی است که قبلا در مقالاتم این اصل را توضیح داده ام؛ مادی و معنوی، ناظر به گستره تمدن و دو جنبه ای بودن آن است. ما، نه پیشرفت مادی تنها را مصداق تمدن تلقی می کنیم و نه پیشرفت معنوی تنها را مصداق تمدن تلقی می کنیم.
هدفمند و سیستماتیک بودن پیشرفت ها ناظر بر وجود یک ابرنظریه و الگوی مشخص برای پیشرفت هاست. نوظهور بودن پیشرفت ها، مرز تمدن تاریخی اسلامی را با تمدن نوین معین می کند. بر این اساس، تمدن نوین به معنای برگشت به گذشته نیست بلکه به مفهوم استفاده از سرمایه های تمدنی پیشین برای رسیدن به یک تمدن امروزی است. امت اسلامی، بر فراملی بودن این تمدن تاکید دارد، و ایران در این تعریف، به نقش کلیدی و محوری کشورمان در شکل گیری تمدن نوین اسلامی اشاره دارد. بر اساس تعالیم اسلامی، روح حاکم بر تمدن نوین اسلامی را معرفی می کند؛ به تعبیر دیگر، این اسلام است که مثل خون در رگ های تمدن جدید جاری است. همچنین، واژه های شکل معنادار و منضبط هم به صورت و فرم تمدن نوین اشاره می کند. باید توجه داشت که اصولا به پیشرفت های پراکنده، بی معنا و غیر منضبط، تمدن اطلاق نمی شود و این واژه ها در تعریف من، تاکید دوباره ای بر این واقعیت است.
ویژگی های اصلی تمدن نوین اسلامی
خب، اگر سئوال بفرمایید از نظر شما ویژگی های اصلی تمدن نوین اسلامی چیست؟ بنده چهارده ویژگی را برای این تمدن نام خواهم برد.
یک، تمدن نوین اسلامی، تمدنی دین بنیاد و حق گراست. اگر حقیقت اسلام را از این تمدن بگیرم، این تمدن پوچ خواهد بود.
دو، این تمدن، عدالت رکن است. در واقع، عدالت و ظلم ستیزی، ستون اصلی تمدن نوین اسلامی است.
سه، تمدن نوین اسلامی، امام محور است. یعنی در چنین تمدنی، امام معصوم (ع)، در غیاب امام معصوم (ع)، ولی فقیه، ارائه طریق و ایصال به مطلوب را بر عهده دارد و اصولا تحقق دین و عدالت، در گرو وجود امامت است.
چهار، این تمدن، آزادی زاست. به بیان دیگر، به بسط و تعمیق آزادی حقیقی کمک می کند و با استبداد و خودکامگی در تعارض است.
پنج، تمدن نوین اسلامی، مردم نهاد است و نه حکومت نهاد. البته دولت ها در شکل گیری حکومت نقش مهمی دارند ولیکن در تمدن نوین اسلامی، فراتر از نخبگان، آحاد مردم از نقشی هوشمند برخوردارند.
شش، این تمدن، فرایندی و تدریجی است و نه پروژه ای و دفعتی.
هفت، تمدن نوین اسلامی، علم گراست. چه علم به معنای معرفت، چه علم به معنای ساینس.
هشت، این تمدن، فقر ستیز است، به این معنا که در صدد پیشگیری و ریشه کن کردن فقر در جامعه است. در حقیقت، مواجهه تمدن نوین اسلامی با فقر، مواجهه درمانی نیست، بلکه مواجهه پیشگیرانه است.
9، تمدن نوین اسلامی، خلاق و نوآور است. منظور هم نوآوری در ادبیات، در روش، در ابزار، در فناوری و غیره
۱۰، این تمدن، طبیعت دوست است، یعنی ستیزی با طبیعت ندارد و طبیعت را قربانی فقرزدایی و رفاه جامعه نمی کند.
یازده، تمدن نوین اسلامی، تعالی خواه است، یعنی کمال جوست و کمال بشر را در اعتلای حقیقت و روح انسان جستجو می کند.
دوازده، این تمدن، انسان ساز است، به این معنا که تمدن نوین اسلامی به دنبال شکوفا سازی جوهر وجودی انسان است و با جریان مسخ انسان در تمدن غرب در تعارض است. بنابراین، این تمدن به دنبال پرورش انسان های متعالی است و اگر بگوییم هدف اصلی تمدن نوین اسلامی همین است، سخن غیر دقیقی نگفته ایم.
سیزده، تمدن نوین اسلامی، گسترش یابنده و جهانی است، و عامل این گسترش، نه زور است و نه اقتصاد، بلکه عقل فطری و جذابیت های منحصربفرد اسلام است.
چهارده، این تمدن، آرامش بخش است؛ یعنی آلام بشری را کاهش می دهد و به بسط و تعمیق صلح پایدار کمک می کند.
و اما برای ورود به بحث آزادی، لازم است نخست به اقسام و معانی چندگانه آزادی توجه شود. یک موقع، منظور از آزادی، همان اختیار در برابر جبر است. اسلام، انسان را موجودی مختار می داند هرچند به تفویض کامل امور از ناحیه خداوند به انسان نیز قائل نیست. بنابراین، امام صادق «علیه آلاف التحیه و الثنا» می فرمایند، در این عالم، نه جبر است و نه اختیار بلکه امر بینهما است. لذا ما نه جبری هستیم و تفویضی. البته دقت بفرمایید که منشا همه آزادی های انسان، همین مختار نسبی بودن انسان در این عالم است. اما بحث ما در این نشست، جبر و اختیار نیست.
معمولا برای آزادی دو قسم عمده یعنی آزادی فردی و آزادی اجتماعی ذکر می شود. آزادی فردی، خودش به اغلب اقسام آزادی اجتماعی قابل تقسیم است لکن رایج این است که آزادی اجتماعی را به آزادی فکری، آزادی فرهنگی، آزادی سیاسی و آزادی اقتصادی تقسیم کنند. روشن است که آزاداندیشی در ذیل آزادی فکری است و معنای آن عبارت است از آزادی بروز و ظهور یک فکر و اندیشه.
ممکن است سئوال شود که در تعالیم اسلامی، آزادی فردی اصالت دارد یا آزادی اجتماعی؟ در پاسخ می توان گفت، بر فرض قبول مدنی البطبع یا مدنی بالاضطرار بودن انسان، در نظر گرفتن انسان مستقل از جمع، دشوار یا نادر است. بنابراین، نمی توان آزادی فردی را بدون لحاظ آزادی جمعی معنا کرد. در اینصورت، باید گفت آزادی فردی محترم است، لکن این آزادی نباید سلب کننده آزادی دیگران در جامعه بشود. معنای این سخن، شاید این باشد که در عین محترم بودن آزادی فردی در قلمرو خود، اصالت با آزادی اجتماعی است و آزادی فردی بر فرض وجود قلمرو اختصاصی برای آن، در پرتو آزادی جمعی محقق می شود.
از طرف دیگر، این پرسش قابل طرح است که نسبت آزادی فردی و اجتماعی با آزادی معنوی چیست؟ به نظر می رسد، آزادی معنوی را نباید از آزادی فردی و اجتماعی جدا کرد. از نظر ما، آزادی معنوی و آزادی مادی به عنوان نقطه مقابل آن، لازم و ملزوم یکدیگرند. از سوی دیگر، اسلام یک دین اجتماعی است و وجود آزادی معنوی منوط به شکل گیری جامعه مطلوب اسلامی است.
در اینجا لازم است اجمالا به تعریف آزادی فردی و اجتماعی اشاره ای داشته باشیم. احتمالا، در تعالیم اسلامی، آزادی فردی و اجتماعی عبارت است از نبود مانع غیر طبیعی برای تحقق اراده انسان در جهت رشد مادی و معنوی.
در واقع، هر چیزی که مانع اراده آدمی در به فعلیت رسیدن قابلیت هایانسان بشود، مقابل آزادی است. اینکه گفته شد مانع غیرطبیعی، از این جهت است که این عالم، عالم حرکت است، یعنی همه موجودات به سمت کمال خود به سرعت در حرکتند و این امر حتما تزاحماتی را در عالم مادی بوجود خواهد آورد که خود این تزاحمات، آزادی انسان را محدود می کند. با این حال، انسان برای کاهش دادن به این تزاحمات اختیار دارد لکن همه این ها نمی تواند نقش طبیعت در محدود سازی آزادی او را منتفی کند.
یک نکته ای که مایلم عرض کنم، فاصله آزادی ذهنی و آزادی عینی است. ممکن است بحث و گفتگوی انتزاعی از آزادی مطلق و بی حد و حصر روا باشد لکن آنچه مسلم است، در این عالم و در مقام عینیت، چیزی به عنوان آزادی مطلق وجود ندارد، چرا؟ برای اینکه به جز طبیعت که محدود کننده آزادی است، رعایت حقوق و آزادی دیگران، خود مهم ترین حد و مرزی است که بوسیله قانون برای آزادی معین می شود. با این حال، می توان به جای آزادی آزادی مطلق، از آزادی حداکثری در برابر آزادی حداقلی صحبت کرد که در مقام عینیت قابل تصور است.
در تعالیم اسلامی، تحقق آزادی دو ضامن دارد که یکی عدالت و دیگری اخلاق است. دقت بفرمایید که ما عدالت و اخلاق را تضمین کننده آزادی بشر می دانیم نه سلب کننده آزادی او؛ چرا؟ برای اینکه عدالت و اخلاق، هر دو زمینه ای را فراهم می کنند تا اولا قابلیت های موجود در انسان برای رشد شکوفا شود، و ثانیا، بستری را مهیا می کنند تا این قابلیت ها در فرصت های عادلانه محقق بشود. در چنین شرایطی، هر کس که قابلیت بیشتری دارد، به شرط آنکه جلوی به فعلیت رسیدن قابلیت های دیگران را نگیرد، قادر است به سمت شکوفایی و ثمردهی قابلیت های خود حرکت کند و بسیاری از موانع را از سر راه او برداشته می شود. لذا می توان گفت، در جامعه ای که عدالت و اخلاق نیست، آزادی هم نیست هرچند واژه آزادی دائما سر زبان ها باشد. من می خواهم عرض کنم، بعضی تصور کرده اند به دلیل کمبود واژه آزادی در متون دینی، اسلام به آزادی بهاء نداده است این در حالی است که وجود عدالت یعنی وجود آزادی لکن وجود آزادی تنها، لزوما به منزله وجود عدالت نیست.
توجه داشته باشد که امر به معروف و نهی از منکر در اسلام نیز یکی از مهم ترین روش های اعمال عدالت است. معروف، آن چیزی است که برای عقل آدمی شناخته شده است و منکر، آن چیزی است که برای عقل انسان غریبه و ناشناخته است. بنابراین، امر به معروف و نهی از منکر، یعنی حرکت در جهت عقلانی کردن جامعه. با این وصف، کسانی از امر به معروف و نهی از منکر بیم دارند که به دنبال عقل ستیزی و شرارت هستند.
نسبت دموکراسی با آزادی و دولت، نسبت دولت با آزادی
در اینجا لازم است دو نسبت دیگر را هم توضیح دهیم؛ یک، نسبت دموکراسی با آزادی و دو، نسبت دولت با آزادی.
از نظر بنده، دموکراسی به معنای متعارف که حاکمیت نصف به علاوه یک اعضا جامعه بر سایر اعضا جامعه است، حتما مخل بعضی از آزادی هاست. به بیان دیگر، دموکراسی استبداد علیه اقلیتی است که سقف آن، ۴۹% اعضا جامعه است که تنها با فاصله ۱% درصد تحت حاکمیت گروهی دیگر قرار گرفته اند. اینکه ما در تعالیم اسلامی از مردم سالاری دینی صحبت می کنیم، یکی از دلایل آن، این است که بتوانیم با وارد کردن دین و به تبع آن، عدالت به صحنه، از دموکراسی تا حدی استبداد زدایی کنیم.
از طرف دیگر، دولت در جامعه اسلامی، به شرط آنکه نقش و جایگاه خود را محترم بشمارد و به سمت تولی گری و رقابت با مردم نرود، نه تنها مانع آزادی نیست، بلکه به عنوان مجری عدالت، خود ضامن دیگری برای آزادی است. لذا ما در تعالیم اسلامی، دولت را خصم آزادی قلمداد نمی کنیم، هر چند همانطور که اشاره کردم، اگر دولت ها از قلمرو خودشان خارج بشوند، می توان از آنها به عنوان تهدیدی برای آزادی تعبیر کرد.
به اینجای بحث که رسیدیم، ممکن است این پرسش مطرح شود که آزادی در اسلام با آزادی در غرب چه تفاوت های عمده ای دارد؟ بنده در پاسخ به این پرسش، به چهار تفاوت اصلی اشاره می کنم :
یکم، در اسلام، بر خلاف نظام اومانیستی در غرب، آزادی به معنای خود پرستی نیست.
دوم، در زندگی اجتماعی، اصالت با آزادی اجتماعی است نه آزادی فردی و این آزادی در پرتو آزادی اجتماعی محقق می شود.
سوم، آزادی در اسلام، هیچ منافاتی با عدالت و اخلاق ندارد لکن در غرب، عدالت و اخلاق با آزادی متعارض شمرده می شوند. اگر جان رالز هم می آید و نظریه عدالت را ارائه می کند، آن را در ذیل پارادایم لیبرالیسم به نحوی تفسیر می کند که عدالت عملا به ویترینی برای لیبرولیسم تبدیل شود و عملا خاصیت خود را از دست بدهد.
چهارم، دولت در نظر اسلام، مادام که حد و اندازه خود را درک کند، حافظ آزادی است و نه مخرب و ویرانگر آن.
بنده در این بحث، قصد دارم به یک حقیقت مسلم اشاره کنم و آن اینکه، اسلام فراتر از قبول آزادی، مدافع سرسخت آن است. چرا؟ برای اینکه اسلام بدون وجود آزادی حقیقی به هدف خودش که رشد و تعالی انسان است نمی رسد. به بیان دیگر، بذر اسلام در بستر آزادی می روید و لذا اسلام در پی باز کردن بندهای اسارت از دست و پای بشر است.
قرآن مجید در سوره اعراف آیه ۱۵۷ درباره برنامه اسلام می فرماید : «و یضع عنهم إصرهم و الاغلال التی کانت علیهم». یعنی اسلام آمده تا بارهای سنگین را از دوش، و زنجیرها را از گردن انسانها بردارد. در اینجا احتمالا منظور آزادی فکری است. دقت بفرمایید، تا آزادی فکری بوجود نیاید و انسانها بیدار نشوند و نتوانند خود را از بت ها و معبودهای شیطانی برهانند، آزادی های دیگر محقق نمی شوند. لذا این درست است که آزادی فکری بر سایر اقسام آزادی، تقدم زمانی و رتبی دارد.
چرا شکل گیری تمدن نوین اسلامی به آزادی محتاج است؟
حالا سئوال می کنید که اصولا چرا شکل گیری تمدن نوین اسلامی به آزادی محتاج است؟ اول اینکه، تمدن نوین اسلامی، مولود خودشناسی است و خود حقیقی در بستر آزادی فکر و اندیشه، و آزادی عقیده شناخته می شود.
دوم اینکه، تمدن نوین اسلامی، محصول تحقق اراده همه انسان ها و همه مؤمنین است نه تحقق اراده عده ای خاص به نام اشراف یا حکومت؛ از سوی دیگر، اراده انسانها در بستر آزادی عینیت پیدا می کند.
سوم اینکه، تمدن نوین اسلامی، مولود ظهور حداکثری استعدادها و ظرفیت های انسان مسلمان است؛ محصول خلاقیت ها و نوآوری هاست و این خلاقیت و نوآوری بدون آزادی پدید نمی آید.
در اینجا باید این مطلب را متذکر شوم که بنابر چهارده ویژگی ای که برای تمدن نوین اسلامی برشمردم، این تمدن، نه تنها مولود آزادی اجتماعی است، بلکه آزادی زا هم هست. چرا؟ چون، علاوه بر اینکه شکوفایی و رشد تمدن محتاج حفظ و گسترش آزادی است، خود تمدن نوین اسلامی نیز با بسط عدالت، به طور طبیعی، به زایش آزادی حقیقی کمک می کند.
موانع آزادی
بحث بعدی و فراز آخر عرایض بنده، مربوط به موانع تحقق آزادی در مسیر شکل گیری و رشد تمدن نوین اسلامی است. از نظر من، آزادی در مسیر شکل گیری این تمدن، با چند مانع بزرگ روبروست:
یک، معرفت سوزی؛ یعنی جریانی که انسان را از فهم عمیق عالم دور کرده و نوعی کم بینایی شدید را بر انسان تحمیل کرده است. این کم بینایی به خاطر این است که غرب یک چشم انسان که همان چشم حقیقت بین و ماورائی اوست را کور کرده است. در اشعار قدیمی ما، وقتی از دیو یک چشم سخن به میان می آید، ناظر به همین قضیه غمگین است.
دو، تحریف و مسخ آزادی که عملا موجب شده که آزادی به مفهومی توخالی تبدیل شود. امروز مفهومی از آزادی در جهان در حال اشاعه است که هیچ نسبتی با گوهر آزادی ندارد.
سه، عدالت ناباوری و اخلاق گریزی که توضیح آن گذشت.
چهار، حزب زدگی و جناح پرستی که از آن می توان به استبداد حزبی نیز تعبیر کرد. واقعیت این است که معبود بعضی ها جناح خودشان است و لذا آزادی را به راحتی قربانی اهداف جناحی خود می کنند.
پنج، توطئه و فتنه هرچند با پرچم آزادی باشد. واقعا باید به فتنه گران اعتراض داشت که در طول این ۳۸ سالی که از انقلاب گذشته با توطئه های پی در پی خود و ایجاد شرایط شبه امنیتی، دایره آزادی را در کشور ما تضییق کرده اند. بیایید دست از فتنه و همکاری با بیگانه بردارید تا مردم به ویژه اهل فکر بتوانند از آزادی بهره های لازم را ببرند.
شش، تجاری شدن آزادی؛ یعنی تبدیل شدن آزادی به یک کالای لوکس و قابل خرید و فروش؛ همین تجاری شدن آزادی، زمینه میلی شدن آزادی و نسبی شدن مفهوم آن را فراهم می کند.
هفت، استعمار فرانو یا جهانی سازی که با یکدست سازی و قالب بندی انسانها و حذف تنوع و تکثر فکری و فرهنگی، به دنبال سلب آزادی از بشر است که متاسفانه امروز انسانهای بسیاری در شرایط ناهوشیاری و مستی تسلیم آن شده و با دست خودشان با آزادی مبارزه می کنند! والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه، متن پیش رو گزارش کامل سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی، رئیس مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا در همایش ملی «تمدن نوین اسلامی» است که در دانشگاه شاهد برگزار شد و از نظرتان می گذرد:
همانطور که مستحضرید، موضوع بحث من، آزادی و تمدن نوین اسلامی است. به نظر می رسد، یکی از کلیدی ترین مباحث در این عرصه مطالعاتی، تعیین نسبت و مناسبت آزادی و تمدن نوین اسلامی است.
بحثم را از تعریف تمدن نوین اسلامی آغاز می کنم که منظور من از این تمدن روشن شود. تمدن نوین اسلامی، عبارت است از ظهور و بروز مادی و معنوی پیشرفت های هدفمند، سیستماتیک و نوظهور امت اسلامی، با محوریت ایران، بر اساس تعالیم اسلامی در تمامی عرصه های اجتماعی، که شکلی معنادار و منضبط به خود گرفته است. در این تعریف، واژه ظهور و بروز، ناظر به اصل عینیت یافتگی است که قبلا در مقالاتم این اصل را توضیح داده ام؛ مادی و معنوی، ناظر به گستره تمدن و دو جنبه ای بودن آن است. ما، نه پیشرفت مادی تنها را مصداق تمدن تلقی می کنیم و نه پیشرفت معنوی تنها را مصداق تمدن تلقی می کنیم.
هدفمند و سیستماتیک بودن پیشرفت ها ناظر بر وجود یک ابرنظریه و الگوی مشخص برای پیشرفت هاست. نوظهور بودن پیشرفت ها، مرز تمدن تاریخی اسلامی را با تمدن نوین معین می کند. بر این اساس، تمدن نوین به معنای برگشت به گذشته نیست بلکه به مفهوم استفاده از سرمایه های تمدنی پیشین برای رسیدن به یک تمدن امروزی است. امت اسلامی، بر فراملی بودن این تمدن تاکید دارد، و ایران در این تعریف، به نقش کلیدی و محوری کشورمان در شکل گیری تمدن نوین اسلامی اشاره دارد. بر اساس تعالیم اسلامی، روح حاکم بر تمدن نوین اسلامی را معرفی می کند؛ به تعبیر دیگر، این اسلام است که مثل خون در رگ های تمدن جدید جاری است. همچنین، واژه های شکل معنادار و منضبط هم به صورت و فرم تمدن نوین اشاره می کند. باید توجه داشت که اصولا به پیشرفت های پراکنده، بی معنا و غیر منضبط، تمدن اطلاق نمی شود و این واژه ها در تعریف من، تاکید دوباره ای بر این واقعیت است.
ویژگی های اصلی تمدن نوین اسلامی
خب، اگر سئوال بفرمایید از نظر شما ویژگی های اصلی تمدن نوین اسلامی چیست؟ بنده چهارده ویژگی را برای این تمدن نام خواهم برد.
یک، تمدن نوین اسلامی، تمدنی دین بنیاد و حق گراست. اگر حقیقت اسلام را از این تمدن بگیرم، این تمدن پوچ خواهد بود.
دو، این تمدن، عدالت رکن است. در واقع، عدالت و ظلم ستیزی، ستون اصلی تمدن نوین اسلامی است.
سه، تمدن نوین اسلامی، امام محور است. یعنی در چنین تمدنی، امام معصوم (ع)، در غیاب امام معصوم (ع)، ولی فقیه، ارائه طریق و ایصال به مطلوب را بر عهده دارد و اصولا تحقق دین و عدالت، در گرو وجود امامت است.
چهار، این تمدن، آزادی زاست. به بیان دیگر، به بسط و تعمیق آزادی حقیقی کمک می کند و با استبداد و خودکامگی در تعارض است.
پنج، تمدن نوین اسلامی، مردم نهاد است و نه حکومت نهاد. البته دولت ها در شکل گیری حکومت نقش مهمی دارند ولیکن در تمدن نوین اسلامی، فراتر از نخبگان، آحاد مردم از نقشی هوشمند برخوردارند.
شش، این تمدن، فرایندی و تدریجی است و نه پروژه ای و دفعتی.
هفت، تمدن نوین اسلامی، علم گراست. چه علم به معنای معرفت، چه علم به معنای ساینس.
هشت، این تمدن، فقر ستیز است، به این معنا که در صدد پیشگیری و ریشه کن کردن فقر در جامعه است. در حقیقت، مواجهه تمدن نوین اسلامی با فقر، مواجهه درمانی نیست، بلکه مواجهه پیشگیرانه است.
9، تمدن نوین اسلامی، خلاق و نوآور است. منظور هم نوآوری در ادبیات، در روش، در ابزار، در فناوری و غیره
۱۰، این تمدن، طبیعت دوست است، یعنی ستیزی با طبیعت ندارد و طبیعت را قربانی فقرزدایی و رفاه جامعه نمی کند.
یازده، تمدن نوین اسلامی، تعالی خواه است، یعنی کمال جوست و کمال بشر را در اعتلای حقیقت و روح انسان جستجو می کند.
دوازده، این تمدن، انسان ساز است، به این معنا که تمدن نوین اسلامی به دنبال شکوفا سازی جوهر وجودی انسان است و با جریان مسخ انسان در تمدن غرب در تعارض است. بنابراین، این تمدن به دنبال پرورش انسان های متعالی است و اگر بگوییم هدف اصلی تمدن نوین اسلامی همین است، سخن غیر دقیقی نگفته ایم.
سیزده، تمدن نوین اسلامی، گسترش یابنده و جهانی است، و عامل این گسترش، نه زور است و نه اقتصاد، بلکه عقل فطری و جذابیت های منحصربفرد اسلام است.
چهارده، این تمدن، آرامش بخش است؛ یعنی آلام بشری را کاهش می دهد و به بسط و تعمیق صلح پایدار کمک می کند.
و اما برای ورود به بحث آزادی، لازم است نخست به اقسام و معانی چندگانه آزادی توجه شود. یک موقع، منظور از آزادی، همان اختیار در برابر جبر است. اسلام، انسان را موجودی مختار می داند هرچند به تفویض کامل امور از ناحیه خداوند به انسان نیز قائل نیست. بنابراین، امام صادق «علیه آلاف التحیه و الثنا» می فرمایند، در این عالم، نه جبر است و نه اختیار بلکه امر بینهما است. لذا ما نه جبری هستیم و تفویضی. البته دقت بفرمایید که منشا همه آزادی های انسان، همین مختار نسبی بودن انسان در این عالم است. اما بحث ما در این نشست، جبر و اختیار نیست.
معمولا برای آزادی دو قسم عمده یعنی آزادی فردی و آزادی اجتماعی ذکر می شود. آزادی فردی، خودش به اغلب اقسام آزادی اجتماعی قابل تقسیم است لکن رایج این است که آزادی اجتماعی را به آزادی فکری، آزادی فرهنگی، آزادی سیاسی و آزادی اقتصادی تقسیم کنند. روشن است که آزاداندیشی در ذیل آزادی فکری است و معنای آن عبارت است از آزادی بروز و ظهور یک فکر و اندیشه.
ممکن است سئوال شود که در تعالیم اسلامی، آزادی فردی اصالت دارد یا آزادی اجتماعی؟ در پاسخ می توان گفت، بر فرض قبول مدنی البطبع یا مدنی بالاضطرار بودن انسان، در نظر گرفتن انسان مستقل از جمع، دشوار یا نادر است. بنابراین، نمی توان آزادی فردی را بدون لحاظ آزادی جمعی معنا کرد. در اینصورت، باید گفت آزادی فردی محترم است، لکن این آزادی نباید سلب کننده آزادی دیگران در جامعه بشود. معنای این سخن، شاید این باشد که در عین محترم بودن آزادی فردی در قلمرو خود، اصالت با آزادی اجتماعی است و آزادی فردی بر فرض وجود قلمرو اختصاصی برای آن، در پرتو آزادی جمعی محقق می شود.
از طرف دیگر، این پرسش قابل طرح است که نسبت آزادی فردی و اجتماعی با آزادی معنوی چیست؟ به نظر می رسد، آزادی معنوی را نباید از آزادی فردی و اجتماعی جدا کرد. از نظر ما، آزادی معنوی و آزادی مادی به عنوان نقطه مقابل آن، لازم و ملزوم یکدیگرند. از سوی دیگر، اسلام یک دین اجتماعی است و وجود آزادی معنوی منوط به شکل گیری جامعه مطلوب اسلامی است.
در اینجا لازم است اجمالا به تعریف آزادی فردی و اجتماعی اشاره ای داشته باشیم. احتمالا، در تعالیم اسلامی، آزادی فردی و اجتماعی عبارت است از نبود مانع غیر طبیعی برای تحقق اراده انسان در جهت رشد مادی و معنوی.
در واقع، هر چیزی که مانع اراده آدمی در به فعلیت رسیدن قابلیت هایانسان بشود، مقابل آزادی است. اینکه گفته شد مانع غیر طبیعی، از این جهت است که این عالم، عالم حرکت است، یعنی همه موجودات به سمت کمال خود به سرعت در حرکتند و این امر حتما تزاحماتی را در عالم مادی بوجود خواهد آورد که خود این تزاحمات، آزادی انسان را محدود می کند. با این حال، انسان برای کاهش دادن به این تزاحمات اختیار دارد لکن همه این ها نمی تواند نقش طبیعت در محدود سازی آزادی او را منتفی کند.
یک نکته ای که مایلم عرض کنم، فاصله آزادی ذهنی و آزادی عینی است. ممکن است بحث و گفتگوی انتزاعی از آزادی مطلق و بی حد و حصر روا باشد لکن آنچه مسلم است، در این عالم و در مقام عینیت، چیزی به عنوان آزادی مطلق وجود ندارد، چرا؟ برای اینکه به جز طبیعت که محدود کننده آزادی است، رعایت حقوق و آزادی دیگران، خود مهم ترین حد و مرزی است که بوسیله قانون برای آزادی معین می شود. با این حال، می توان به جای آزادی آزادی مطلق، از آزادی حداکثری در برابر آزادی حداقلی صحبت کرد که در مقام عینیت قابل تصور است.
در تعالیم اسلامی، تحقق آزادی دو ضامن دارد که یکی عدالت و دیگری اخلاق است. دقت بفرمایید که ما عدالت و اخلاق را تضمین کننده آزادی بشر می دانیم نه سلب کننده آزادی او؛ چرا؟ برای اینکه عدالت و اخلاق، هر دو زمینه ای را فراهم می کنند تا اولا قابلیت های موجود در انسان برای رشد شکوفا شود، و ثانیا، بستری را مهیا می کنند تا این قابلیت ها در فرصت های عادلانه محقق بشود. در چنین شرایطی، هر کس که قابلیت بیشتری دارد، به شرط آنکه جلوی به فعلیت رسیدن قابلیت های دیگران را نگیرد، قادر است به سمت شکوفایی و ثمردهی قابلیت های خود حرکت کند و بسیاری از موانع را از سر راه او برداشته می شود. لذا می توان گفت، در جامعه ای که عدالت و اخلاق نیست، آزادی هم نیست هرچند واژه آزادی دائما سر زبان ها باشد. من می خواهم عرض کنم، بعضی تصور کرده اند به دلیل کمبود واژه آزادی در متون دینی، اسلام به آزادی بهاء نداده است این در حالی است که وجود عدالت یعنی وجود آزادی لکن وجود آزادی تنها، لزوما به منزله وجود عدالت نیست.
توجه داشته باشد که امر به معروف و نهی از منکر در اسلام نیز یکی از مهم ترین روش های اعمال عدالت است. معروف، آن چیزی است که برای عقل آدمی شناخته شده است و منکر، آن چیزی است که برای عقل انسان غریبه و ناشناخته است. بنابراین، امر به معروف و نهی از منکر، یعنی حرکت در جهت عقلانی کردن جامعه. با این وصف، کسانی از امر به معروف و نهی از منکر بیم دارند که به دنبال عقل ستیزی و شرارت هستند.
نسبت دموکراسی با آزادی و دو، نسبت دولت با آزادی
در اینجا لازم است دو نسبت دیگر را هم توضیح دهیم؛ یک، نسبت دموکراسی با آزادی و دو، نسبت دولت با آزادی.
از نظر بنده، دموکراسی به معنای متعارف که حاکمیت نصف به علاوه یک اعضا جامعه بر سایر اعضا جامعه است، حتما مخل بعضی از آزادی هاست. به بیان دیگر، دموکراسی استبداد علیه اقلیتی است که سقف آن، ۴۹% اعضا جامعه است که تنها با فاصله ۱% درصد تحت حاکمیت گروهی دیگر قرار گرفته اند. اینکه ما در تعالیم اسلامی از مردم سالاری دینی صحبت می کنیم، یکی از دلایل آن، این است که بتوانیم با وارد کردن دین و به تبع آن، عدالت به صحنه، از دموکراسی تا حدی استبداد زدایی کنیم.
از طرف دیگر، دولت در جامعه اسلامی، به شرط آنکه نقش و جایگاه خود را محترم بشمارد و به سمت تولی گری و رقابت با مردم نرود، نه تنها مانع آزادی نیست، بلکه به عنوان مجری عدالت، خود ضامن دیگری برای آزادی است. لذا ما در تعالیم اسلامی، دولت را خصم آزادی قلمداد نمی کنیم، هر چند همانطور که اشاره کردم، اگر دولت ها از قلمرو خودشان خارج بشوند، می توان از آنها به عنوان تهدیدی برای آزادی تعبیر کرد.
به اینجای بحث که رسیدیم، ممکن است این پرسش مطرح شود که آزادی در اسلام با آزادی در غرب چه تفاوت های عمده ای دارد؟ بنده در پاسخ به این پرسش، به چهار تفاوت اصلی اشاره می کنم :
یکم، در اسلام، بر خلاف نظام اومانیستی در غرب، آزادی به معنای خود پرستی نیست.
دوم، در زندگی اجتماعی، اصالت با آزادی اجتماعی است نه آزادی فردی و این آزادی در پرتو آزادی اجتماعی محقق می شود.
سوم، آزادی در اسلام، هیچ منافاتی با عدالت و اخلاق ندارد لکن در غرب، عدالت و اخلاق با آزادی متعارض شمرده می شوند. اگر جان رالز هم می آید و نظریه عدالت را ارائه می کند، آن را در ذیل پارادایم لیبرالیسم به نحوی تفسیر می کند که عدالت عملا به ویترینی برای لیبرولیسم تبدیل شود و عملا خاصیت خود را از دست بدهد.
چهارم، دولت در نظر اسلام، مادام که حد و اندازه خود را درک کند، حافظ آزادی است و نه مخرب و ویرانگر آن.
بنده در این بحث، قصد دارم به یک حقیقت مسلم اشاره کنم و آن اینکه، اسلام فراتر از قبول آزادی، مدافع سرسخت آن است. چرا؟ برای اینکه اسلام بدون وجود آزادی حقیقی به هدف خودش که رشد و تعالی انسان است نمی رسد. به بیان دیگر، بذر اسلام در بستر آزادی می روید و لذا اسلام در پی باز کردن بندهای اسارت از دست و پای بشر است.
قرآن مجید در سوره اعراف آیه ۱۵۷ درباره برنامه اسلام می فرماید : «و یضع عنهم إصرهم و الاغلال التی کانت علیهم». یعنی اسلام آمده تا بارهای سنگین را از دوش، و زنجیرها را از گردن انسانها بردارد. در اینجا احتمالا منظور آزادی فکری است. دقت بفرمایید، تا آزادی فکری بوجود نیاید و انسانها بیدار نشوند و نتوانند خود را از بت ها و معبودهای شیطانی برهانند، آزادی های دیگر محقق نمی شوند. لذا این درست است که آزادی فکری بر سایر اقسام آزادی، تقدم زمانی و رتبی دارد.
چرا شکل گیری تمدن نوین اسلامی به آزادی محتاج است؟
حالا سئوال می کنید که اصولا چرا شکل گیری تمدن نوین اسلامی به آزادی محتاج است؟ اول اینکه، تمدن نوین اسلامی، مولود خودشناسی است و خود حقیقی در بستر آزادی فکر و اندیشه، و آزادی عقیده شناخته می شود.
دوم اینکه، تمدن نوین اسلامی، محصول تحقق اراده همه انسان ها و همه مؤمنین است نه تحقق اراده عده ای خاص به نام اشراف یا حکومت؛ از سوی دیگر، اراده انسانها در بستر آزادی عینیت پیدا می کند.
سوم اینکه، تمدن نوین اسلامی، مولود ظهور حداکثری استعدادها و ظرفیت های انسان مسلمان است؛ محصول خلاقیت ها و نوآوری هاست و این خلاقیت و نوآوری بدون آزادی پدید نمی آید.
در اینجا باید این مطلب را متذکر شوم که بنابر چهارده ویژگی ای که برای تمدن نوین اسلامی برشمردم، این تمدن، نه تنها مولود آزادی اجتماعی است، بلکه آزادی زا هم هست. چرا؟ چون، علاوه بر اینکه شکوفایی و رشد تمدن محتاج حفظ و گسترش آزادی است، خود تمدن نوین اسلامی نیز با بسط عدالت، به طور طبیعی، به زایش آزادی حقیقی کمک می کند.
موانع آزادی
بحث بعدی و فراز آخر عرایض بنده، مربوط به موانع تحقق آزادی در مسیر شکل گیری و رشد تمدن نوین اسلامی است. از نظر من، آزادی در مسیر شکل گیری این تمدن، با چند مانع بزرگ روبروست:
یک، معرفت سوزی؛ یعنی جریانی که انسان را از فهم عمیق عالم دور کرده و نوعی کم بینایی شدید را بر انسان تحمیل کرده است. این کم بینایی به خاطر این است که غرب یک چشم انسان که همان چشم حقیقت بین و ماورائی اوست را کور کرده است. در اشعار قدیمی ما، وقتی از دیو یک چشم سخن به میان می آید، ناظر به همین قضیه غمگین است.
دو، تحریف و مسخ آزادی که عملا موجب شده که آزادی به مفهومی توخالی تبدیل شود. امروز مفهومی از آزادی در جهان در حال اشاعه است که هیچ نسبتی با گوهر آزادی ندارد.
سه، عدالت ناباوری و اخلاق گریزی که توضیح آن گذشت.
چهار، حزب زدگی و جناح پرستی که از آن می توان به استبداد حزبی نیز تعبیر کرد. واقعیت این است که معبود بعضی ها جناح خودشان است و لذا آزادی را به راحتی قربانی اهداف جناحی خود می کنند.
پنج، توطئه و فتنه هرچند با پرچم آزادی باشد. واقعا باید به فتنه گران اعتراض داشت که در طول این ۳۸ سالی که از انقلاب گذشته با توطئه های پی در پی خود و ایجاد شرایط شبه امنیتی، دایره آزادی را در کشور ما تضییق کرده اند. بیایید دست از فتنه و همکاری با بیگانه بردارید تا مردم به ویژه اهل فکر بتوانند از آزادی بهره های لازم را ببرند.
شش، تجاری شدن آزادی؛ یعنی تبدیل شدن آزادی به یک کالای لوکس و قابل خرید و فروش؛ همین تجاری شدن آزادی، زمینه میلی شدن آزادی و نسبی شدن مفهوم آن را فراهم می کند.
هفت، استعمار فرانو یا جهانی سازی که با یکدست سازی و قالب بندی انسانها و حذف تنوع و تکثر فکری و فرهنگی، به دنبال سلب آزادی از بشر است که متاسفانه امروز انسانهای بسیاری در شرایط ناهوشیاری و مستی تسلیم آن شده و با دست خودشان با آزادی مبارزه می کنند! والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
نظر شما