خبرگزاری شبستان - سرویس قرآن و معارف: "قرآن بر خلاف سایر مکاتب، انگشت روی منافع یک طبقه خاص نمی گذارد. نمی گوید مثلاً صرفاً برای تأمین منافع فلان طبقه آمده است، مثلاً نمی گوید تنها و تنها هدفش حمایت از طبقه کارگران است، یا پشتیبانی از طبقه کشاورزان. قرآن در مورد خودش تأکید می کند که کتابی است برای برقراری عدالت. درباره پیامبران می گوید: و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم بالقسط. قرآن، قسط و عدالت را برای کل جامعه انسانی می خواهد، نه فقط برای این طبقه یا آن قوم و قبیله. قرآن برای جلب انسانها به سمت خود - بر خلاف بعضی مکتبها، مثل نازیسم - بر روی تعصبات آنها انگشت نمی گذارد. همچنین بر خلاف برخی دیگر از مکتبها، مثل مارکسیسم، بر روی منفعت طلبی و نفع پرستی انسانها تکیه نمی کند و آنها را از راه منافعشان به حرکت در نمی آورد ."
"تبلیغ و مبلغ در آثار شهید مطهری" نام اثری از عبدالرحیم موگهی است که به بررسی موضوع مهم تبلیغ دینی و نقش مبلغان پرداخته است. در سلسله یادداشت هایی به این موضوع مهم از منظر این اندیشمند و مصلح برجسته دینی خواهیم پرداخت. در بخش ششم از این سلسله مطالب به موضوع مخاطبان تبلیغ از منظر این متفکر اسلامی خواهیم پرداخت.
مخاطبان مبلغ هنگام تبلیغ در حقیقت همان مخاطبان ایدئولوژی اسلام و قرآن هستند. ایدئولوژیها دو گونه اند: انسانی و گروهی. ایدئولوژیهای انسانی، یعنی ایدئولوژیهایی که مخاطب آنها نوع انسان است، نه قوم یا نژاد یا طبقه خاص، و داعیه نجات نوع انسان را دارد، نه نجات و رهایی گروه یا طبقه معین. طرحی را که ارائه می دهد، شامل همه انسانهاست، نه دسته مخصوصی، پشتیبانان و حامیانی که جلب می کند، از میان همه قشرها، گروهها، ملتها و طبقات است، نه یک قشر یا گروه معین.
ایدئولوژی گروهی، بر عکس، مخاطبش گروه یا طبقه یا قشر خاص است و داعیه رهایی و نجات یا سیادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش هم تنها همان گروه است و طرحی هم که ارئه می دهد، ویژه همان گروه است و تنها از میان همان گروه هم پشتیبان و حامی جذب می کند و سرباز می گیرد. هر یک از این دو نوع ایدئولوژی، مبنی بر نوعی دید درباره انسان است.
ایدئولوژی عام و انسانی، مانند ایدئولوژی اسلامی، نوعی شناخت از انسان دارد که از آن به فطرت تعبیر می شود. از نظر اسلام، انسان در جریان خلقت، مقدم بر تأثیر عوامل تاریخی و عوامل اجتماعی، دارای بعد وجودی خاص شده و استعدادهایی والا - که او از حیوان متمایز می کند و به او هویت می بخشد - به او داده شده است. طبق این نظر، انسان در متن خلقت از نوعی شعور و وجدان نوعی که در همه انسانها وجود دارد بهره مند شده و همان وجدان فطری به او تعین نوعی و صلاحیت دعوت، مخاطب واقع شدن، حرکت و جنبش داده است. این ایدئولوژیها با تکیه به وجدان و گرایشهای انسان تحت تأثیر عوامل تاریخی در حیات ملی و قومی و یا تحت تأثیر عوامل اجتماعی در موضع طبقاتی انسان مشخص می شود. انسان مطلق، صرف نظر از عوامل تاریخی یا اجتماعی خاص، نه شعور دارد و نه وجدان و نه صلاحیت دعوت و خطاب، بلکه موجودی انتزاعی است، نه عینی.
فطرت، خاستگاه ایدئولوژی اسلامی
مارکسیسم و همچنین فلسفه های ملی و قومی بر چنین دیدی از انسان مبتنی است. خاستگاه این فلسفه ها منافع طبقاتی و یا احساسات قومی و نژادی و حداکثر فرهنگ قومی است.
بدون شک ایدئولوژی اسلامی از نوع اول و خاستگاه آن، فطرت انسان است، لهذا مخاطب اسلام (الناس عموم مردم) است نه طبقه یا گروه خاص. اسلام عملاً توانسته از میان همه گروههای حامی و پشتیبان جلب کند، حتی از میان سربازگیری از طبقه ای علیه خود آن طبقه و از گروهی علیه منافع خود آن گروه، بلکه شورانیدن یک فرد علیه تبهکاری شخص خودش، کاری است که اسلام فراوان در طول تاریخ کرده و می کند. اسلام به حکم آن که دین است و در درونی ترین لایه های وجود انسان نفوذ می کند، و از طرف دیگر بر فطرت انسانی انسان تکیه دارد، قادر است فرد را علیه تبهکاری خودش بر آشوباند و بشوراند و انقلاب خود علیه خود به وجود آورد که نامش (توبه) است.
ایدئولوژیهای گروهی و طبقاتی، تنها قدرت انقلابی شان شورانیدن فرد علیه فرد دیگر، یا طبقه علیه طبقه دیگر است، ولی هرگز قادر نیستند انقلاب فرد علیه خود برپا کنند، همچنان که قادر نیستند فرد را در درون خود از ناحیه خود تحت مراقبت و کنترل قرار دهند.
مخاطب اسلام، تنها محرومان و مستضعفان نیستند
اسلام به حکم این که مذهب است - و به حکم این که دین خاتم است، بیش از هر مذهب آسمانی دیگر - برای برپا داشتن عدالت اجتماعی آمده است و قهراً هدفش نجات محرومان و مستضعفان و نبرد و ستیز با ستم پیشگان است، اما مخاطب اسلام، تنها محرومان و مستضعفان نیستند، همچنان که حامیان خود را تنها از این طبقه جلب نکرده است. اسلام حتی از میان طبقاتی که به نبرد با آنها برخاسته است، با تکیه به نیروی مذهب از یک طرف و بر فطرت انسانی انسان از طرف دیگر - به گواهی تاریخ - سرباز گرفته است. اسلام تئوری پیروز انسانیت بر حیوانیت، علم بر جهل، عدالت بر ظلم، مساوات بر تبعیض، فضیلت بر رذیلت، تقوا بر بی بند و باری، توحید بر شرک است. پیروزی مستضعفان بر جباران و مستکبران یکی از مظاهر و مصادیق این پیروزیهاست.
یکی دیگر از نکاتی که در شناخت تحلیلی می باید از قرآن استنباط کرد، تعیین و تشخیص مخاطبان قران است. در قرآن تعبیراتی نظیر "هدی للمتقین ، هدی و بشری للمؤمنین و لینذر من کان حیاً" زیاد آمده است. این جا می توان سؤال کرد که هدایت برای پرهیزکاران لزومی ندارد، زیرا آنها خود پرهیز کارند.
از سوی دیگر در قرآن می بینیم که خود را چنین معرفی می کند: ان هو الا ذکر للعالمین و لتلمن نبأه بعد حین این قرآن نیست مگر مایه بیداری همه جهانیان و خبرش را بعد خواهید شنید.
پس آیا این کتاب برای همه جهانیان است یا صرفاً برای مؤمنین؟ باز در آیه دیگر، پروردگار سبحان خطاب به پیامبر می گوید: و ما ارسلنا؟ الا رحمه للعالمین / ما تو را نفرستادیم مگر آن که رحمتی هستی برای همه عالمیان.
توضیح مفصل این مطلب آن جا که مبحث تاریخ در قرآن طرح بشود، ارائه خواهد شد، اما در این جا به اجمال باید گفت: در آیاتی که خطاب قرآن به همه مردم علم است، در واقع می خواهد بگوید: قرآن اختصاص به قوم و دسته خاصی ندارد، هر کس به سمت قرآن بیاید نجات پیدا می کند؛ و اما در آیاتی که از کتاب هدایت بودن برای مؤمنین و متقین نام می برد،می خواهد این نکته را روشن کند که در نهایت چه کسانی رو به سوی قرآن خواهند آورد و چه گروههایی از آن دوری خواهند یاد نمی کند. نمی گوید قرآن در تیول این یا آن قوم قرار دارد.
قرآن کتاب یک طبقه نیست
قرآن بر خلاف سایر مکاتب، انگشت روی منافع یک طبقه خاص نمی گذارد. نمی گوید مثلاً صرفاً برای تأمین منافع فلان طبقه آمده است، مثلاً نمی گوید تنها و تنها هدفش حمایت از طبقه کارگران است، یا پشتیبانی از طبقه کشاورزان. قرآن در مورد خودش تأکید می کند که کتابی است برای برقراری عدالت. درباره پیامبران می گوید: و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم بالقسط. قرآن، قسط و عدالت را برای کل جامعه انسانی می خواهد، نه فقط برای این طبقه یا آن قوم و قبیله. قرآن برای جلب انسانها به سمت خود - بر خلاف بعضی مکتبها، مثل نازیسم - بر روی تعصبات آنها انگشت نمی گذارد. همچنین بر خلاف برخی دیگر از مکتبها، مثل مارکسیسم، بر روی منفعت طلبی و نفع پرستی انسانها تکیه نمی کند و آنها را از راه منافعشان به حرکت در نمی آورد .
قرآن همان طور که برای وجدان عقلی انسان اصالت قائل است، برای او یک اصالت وجدانی و فطری نیز قائل است و بر اساس همان فطرت حق جویی و عدالت طلبی است که انسانها را به سیر و حرکت وا می دارد، و از این رو پیامش منحصر به طبقه کارگر یا کشاورز یا محروم و مستضعف نمی شود، قرآن به ظالم و مظلوم، هر دو، خطاب می کند که به راه حق بیایند. موسی، هم به بنی اسرائیل و هم به فرعون پیام خدا را ابلاغ می کند و از آنها می خواهد که به پروردگار ایمان بیاورند و در راه او حرکت کنند. حضرت محمد رسالت و دعوت خود را، هم به سران قریش و هم به ابوذر و عمار عرضه می کند. قرآن نمونه های متعددی از برانگیختن فرد علیه خودش و بازگشت از مسیر گمراهی و تباهی (توبه) ذکر می کند.
البته قرآن خود به این نکته توجه دارد که بازگشت آنها که در رفاه و تنعم به سر می برند، به مراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمدیدگان است. گروه دوم به اقتضای طبع در اه عدالت حرکت می کنند، اما گروه اول باید از منافع شخصی و گروهی خود صرف نظر کنند و پا روی امیال و خواستهای خود بگذارند. قرآن می گوید: گروندگان به او آنها هستند که روحشان پاک و تصفیه شده است؛ و این گروندگان صرفاً بر اساس حقیقت جویی و عدالت طلبی - که فطری هر انسانی است - به قرآن گرایش پیدا کرده اند، نه به اقتضای منافع و تمایلات مادی و جاذبه های دنیوی.
نظر شما