به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان: علم به خودی خود فرآیند تحول را سپری می کند و این مساله ای غیرقابل کتمان است با این حال آنچه که سبب می شود در برهه ای از زمان «تغییر و تحول علمی» خواسته اصلی اندیشمندان یک گستره شود، شاید آن باشد که اولا برخی علوم با ایستایی مواجه شده باشند و یا شاید نقش خود را در جامعه به درستی ایفا نکنند. اکنون علوم انسانی در کشور ما شرایطی دارد که حداقل در ظاهر امر کمتر شاهد حضور کاربردی شان در زندگی مردم هستیم. از سوی دیگر این علوم عمدتا محصول غرب هستند و سنخیتی با فرهنگ اسلامی ما ندارد لذا بسیاری از اندیشمندان از مساله اسلامی سازی علوم انسانی و تحول در آن سخن می گویند.
در راستای بررسی این مباحث با دکتر ابراهیم دادجو، عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به گفت وگو نشسته ایم که بخش دوم آن را می خوانید:
«واقع گرایی می تواند مبنای علوم باشد»، این جمله شما در یکی از سخنرانی هایی است که ارایه کردید. مرادتان از واقع گرایی چیست؟ در حوزه علوم انسانی واقع گرایی به چه مفهومی مراد است و چگونه می تواند مبنای علوم شود؟
ببینید. تا ما این درک را نداشته باشیم که رسالت دین واقعا چیست نمی توانیم بفهمیم که حقیقتا چه تحولی را می تواند ایجاد کند. در پاسخ پرسش نخست اشاراتی به این مساله داشتم.
واقع گرایی که اکنون در غرب وجود دارد واقع گرایی است که نهایتا غرب را به این نتیجه رسانده که گزاره های علمی تقریبا درست هستند نه کاملا درست. بنابراین، گزاره های علمی با وصفی که اشاره شد بهترین تبیین از واقعیت اند نه تبیین درست از واقعیت به همین دلیل آنها قایل به این نیستند که می توان به کشف حقیقت رسد بلکه قایل به این هستند که می شود به حقیقت نزدیک شد. آنان این روش از علوم طبیعی را به علوم انسانی نیز تعمیم داده اند.
اگر این نظریه آنها را بگیریم باید ببینیم که در علوم دینی، علوم انسانی عقلی، علوم انسانی تجربی و علوم انسانی نقلی-تجربی چه وضعیتی پیش می آید که با آن نگاه هیچ وقت نباید به فکر این باشیم که کشف حقیقت کنیم، بلکه فقط داریم به فهم حقیقت نزدیک می شویم.
بنیان فلسفه علم مغرب زمین که مبتنی بر تقرب بر حقیقت است با این اشکال مواجه است که به کشف حقیقت قایل نیست. واقع گرایی که من به دفاع از آن برخاسته ام به این معناست که علم، دست کم علوم تجربی و عقلی، آنگاه که با گزاره های علمی مواجه می شوند به حقیقت دست می یابند.
کشف حقیقت از طریق کشف خواص ذاتی شیء به دست می آید، یعنی آنچه را که می خواهیم بشناسیم باید از درون بشناسیم. قطعا درون شی از خواص ذاتی آن شی تشکیل شده است. ما چیزی اساسی تر از خواص ذاتی نداریم. اگر یک چیز را بر حسب خواص ذاتی آن چیز بشناسیم حقیقت آن چیز را شناخته ایم ولی از آنجا که فهم ما از خواص ذاتی یک چیز رو به پیشرفت است فهم ما از کل حقیقت آن چیز رو به پیشرفت است ولی در فهم تک تک خواص آن شیء به کشف پاره ای از حقیقت آن شی ء راه می یابیم.
آنان نظریه های علمی صادق را نه کاشف از واقع بلکه «بهترین تبیین» از واقع دانسته اند. اما «بهترین تبیین» همواره «بهترین تبیین» نزد شخص است و اشخاص در اینکه «بهترین تبیین» چیست؟، اختلاف خواهند داشت. بر این اساس، رشد علوم طبیعی آن گونه نیست که غربی ها می گویند. فیلسوفان علم و واقع گرای مغرب زمین می گویند گزاره های صادق علوم طبیعی تقرب به حقیقت اند، اما این گونه نیست. علوم طبیعی و نظریه های علمی در واقع در آن حدی که می توانند به خواص ذاتی شی ء دست یابند به کشف حقیقت نائل شده اند.
وقتی می گوییم علم، کشف خواص ذاتی یک شیء است، یعنی کشف علیت یک شیء، پس روش کشف ما کشف خواص ذاتی آن چیز است که بنیاد علیت اش را شکل می دهد. بنابراین، چون کشف بر حسب بنیاد علیت یک چیز است مبتنی بر روش قیاس می شود نه استنتاج از راه بهترین تبیین.
علوم طبیعی و علوم انسانی عقلی به دلیل اینکه می توانند به خواص ذاتی شیء راه یابند و خواص ذاتی شیء بنیاد علیت شیء اند می توانند از طریق قیاس و قیاس های برهانی به کشف حقیقت نایل شوند. در مقابل علوم انسانی تجربی و علوم انسانی نقلی-تجربی که مبتنی بر اعتبارات اند و این اعتبارات دارای خواص ذاتی نیستند، نمی توانند از طریق قیاس های برهانی به کشف حقیقت نائل شوند، بلکه از طریق قیاس های جدلی به دست می آیند و در نزد افرادی که به آن اعتبارات باور دارند، حجت تلقی می شوند.
با توجه به این تقسیم بندی ها و جایگاهی که دین در نسبت به آنها دارد، تحول چگونه ممکن می شود؟
در قدم اول باید روش را بدانیم و اساسا چون روش را نمی دانیم نمی توانیم تحول ایجاد کنیم. تا ندانیم که دین چه رسالتی دارد و در کجا چه تحولی را می تواند ایجاد کند نمی توانیم دست به تحول کلی بزنیم.
پس ما در علوم انسانی قایل به چه مدل از واقع گرایی هستیم؟
واقع گرایی که از آن دفاع می کنم در علوم انسانی عقلی قایل به کشف علمی است ولی در علوم انسانی تجربی و نقلی-تجربی و نقلی قایل به کشف علم نیست، بلکه معیار آنها مورد توافق عموم واقع شدن است که می گویند حجت آور است، یعنی بر آنان که به آن قواعد نقلی و تجربی اعتباری باور دارند دلیل بر پذیرش می شود و آنان بر حسب آنها عمل می کنند.
بخشی از علوم انسانی عقلی هستند مثل فلسفه، علم النفس، منطق که بنیان های فکری انسان ها را تشکیل می دهند، همه انسان ها یک فلسفه ای دارند حتی اگر فلسفه پوچ گرایی باشد، فلسفه بی تفاوتی باشد. هر کسی افکاری دارد، این موارد بنیان های فکری انسان ها هستند که پشتوانه علوم انسانی و قابل کشف هستند.
بخشی از علوم انسانی هم علوم دینی است و پشتوانه های دینی دارد ولی همین علوم دینی پشتوانه اصلی اش همان هستی شناسی و فلسفه است. ما باید ببینیم که دین در کدام حوزه در زندگی می تواند اثر بگذارد تا بعد میزان تاثیر آن را بر سبک زندگی بررسی کنیم. بر فرض اینکه علوم انسانی بر زندگی تاثیر داشته باشد و ما هم بخواهیم این علوم را اسلامی بسازیم. اول باید موضوع میزان تاثیرگذاری را بررسی کنیم.
آیا آنچه که امروز تحت عنوان علوم انسانی در کشور ما در جریان است، توانایی تقویت یک رویکرد تجاری را دارد؟ به بیان دیگر آیا تجاری سازی علوم انسانی در شرایط فعلی ممکن است؟
موضوع تجاری سازی آنجا مطرح می شود که یک چیز را تولید انبوه کنیم و انسان ها به جهت آنکه از کنار آن تولید به رفاه برسند حاضر شوند که هزینه کنند. تجاری سازی به رفاه اجتماعی انسان ها مربوط می شود و از طریق تولید انبوه به دست می آید، بنابراین، محدوده تجاری سازی مادیات است.
وقتی بتوانیم چیزی را تولید انبوه کنیم و به دست انسان ها برسانیم تجارت به وجود می آید. این کار بر عهده علوم تجربی نیست، خود علوم تجربی هم تجاری نیست بلکه محصولات علوم تجربی است که تجاری می شود.
در علوم انسانی به طریق اولی تجاری سازی ممکن نیست. چون هیچ وقت کالایی تولید نمی کند که تولید انبوه شود. شاید این لفظ بیشتر به دلیل شرایط اشتغال فارغ التحصیلان رشته های علوم انسانی ایجاد شده باشد که در این صورت نیز اشتغال زایی فارغ از تجاری سازی است.
باید فارغ از بحث تجاری سازی علوم انسانی، با بهره گیری از سازوکار مناسب زمینه اشتغال فارغ التحصیلان این رشته ها را فراهم کنیم.
نظر شما