هلا بیکم یا زوار/سفرنامه «گذرگاه بهشت»

خبرگزاری شبستان: سفرنامه ای خواندنی از گذرگاه بهشت، به کربلای معلی، یک بار دیگر مغناطیس عظیم اربعین حسینی همه عشاق را به سمت حسین بن علی(علیه‌السلام) کشاند،

خبرگزاری شبستان_ صومعه‌سرا: یک بار دیگر مغناطیس عظیم اربعین حسینی همه عشاق را به سمت حسین بن علی(علیه‌السلام) کشاند و مسیرهای پیاده روی نجف تا کربلا همچون رودی خروشان انسان‌های دلداده را به اقیانوس بی‌کران کربلا متصل کرد.

 

بزرگداشت اربعین حسینی درکربلا نزد مردم عراق حتی از روز عاشورا باشکوه تر است و این شکوه آنقدر جلوه دارد که بدون شک مراسم بزرگداشت روز اربعین کربلا را باید در زمره عجائب موجود در جهان شمرد.

 

جلوه‌های مختلف عظمت و شکوهمندی این روز را، نه می‌توان گفت و نوشت و نه حتی آنگونه که هست دید. حتی اگر همه وجود انسان چشم شده باشد باز جلوه هایی از این شکوه و عظمت بی مانند نادیده می‌ماند.

 

شامگاه دوشنبه(24آبان) از گلزار شهدای رشت به سمت مرز چزابه حرکت کردیم که ساعت 23 روز (25 آبان) به مرز چزابه رسیدیم، در آنجا موکب‌های ایرانی فراوانی برای استقبال و پذیرایی از زوار اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) برپا شده بود که کاروان 139 نفر ما شب را در آنجا گذراند.

 

ساعت 4 صبح از موکب‌ها  بیرون زدیم و در آن هوای سرد، چفیه هایمان را دور سر و گردنمان بستیم و به سمت مرز راه افتادیم، کاروان به گروه‌های 10 نفره تقسیم شد تا عبور از مرز به راحتی و سهولت انجام گیرد.

پس از یک ساعت و ربع صبوری اتوبوس‌های عراقی آمدند تا ما را به نجف برسانند و نزدیک اذان ظهر، در موکبی پیاده کرد تا نماز ظهر را را در آنجا اقامه کنیم و پس از نماز و غذا دوباره به راه خود ادامه دادیم، هنوز مقدار زیادی با نجف فاصله داشتیم و دل دردل نبود که چه زمان به حرم امیرالمومنان، علی (علیه‌السلام) خواهیم رسید.

 

هنگام نماز مغرب بود که به شهر نجف اشرف رسیدیم، نجف مملو از زائر بود از هر ملتی آمده بودند، ما برای رسیدن به محل اسکان حدود یک ساعت پیاده راه رفتیم تا رسیدیم به هتلمان که روبه روی حرم حضرت علی(علیه‌السلام) واقع شده بود.

 

نجف تقریباً یک روز و دو شب میهمان بودیم؛ همه از این مسیر برای سفر پیاده‌روی می‌رفتند، این سیل جمعیت تمامی نداشت. هرچند یک روز به شروع رسمی پیاده روی مانده بود، اما همه ما هوایی شده بودیم و دم هتل به نظاره پیاده روندگان با حالی مبهم و غریبی ایستادیم.

 

یکی قرآن در دست داشت تا زائران را از زیر آن رد کند و یکی دیگر کفش ­های زائران را واکس می­ زد که گرد ­و­خاک آن را بزداید و دیگری برای زائران اسفند دود می­ کرد. احساس خوبی به آدم دست می ­داد از این همه احترام ،و از اینجا می­ فهمی که دیگر زائر حسین شده ­ای و دلت برایش تنگ­تر و تنگ­تر می ­شد.

 

همراه با کاروان به سمت حرم حضرت علی(علیه‌السلام) با مداحی به راه افتادیم، شور و شعف خاصی در چشم‌ها موج می‌زد، کم کم به حرم شاه نجف نزدیک شدیم و دل‌ها بی‌قرار بود، وقتی وارد صحن علی بن ابیطالب شدیم، ناخداگاه اشک‌ها جاری شد و دل‌ها به تپش افتاد، با خود می‌گفتیم چه کار کرده‌ایم که هم اکنون در صحن و سرای شاه عرب طلبیده شده‌ایم.

 

بعد از چند ساعت ماندن در ایوان طلا و ذکر مصیبت و نوحه و ادعیه و زیارت دوباره به سمت هتل رفتیم و خود را برای مراسم روز بعد که توسط قافله عاشقی برگزار می شد، آماده کردیم، اما متاسفانه به دلیل برخی از بی‌برنامگی‌ها نتوانتسیم در این مراسم باشکوه تجمع گیلانیان در ایوان طلا حضور داشته باشیم.

صبح روز جمعه( 28 آبان) از جلوی هتل با سخنرانی حجت‌الاسلام منوچهر احمدی‌پور و مداحی امین اسماعیل‌زاده سفر پیاده روی خود را آغاز کردیم، چند کیلومتری در داخل نجف گام بر داشتیم تا از دروازه شهر خارج شویم. هر چه جلوتر می‌رفتیم به جمعیت پیاده‌ای که از گوشه و کنار و خیابان‌های اطراف به مسیر اصلی می رسیدند، افزوده می‌شد.

 

بسیاری در مسیر پیاده‌روی با پای برهنه حرکت می‌کردند و بسیاری هم پرچم‌های یا حسین(علیه‌السلام)، کلنا عباسک یازینب(سلام‌الله علیها)، یا اباصالح المهدی(عج) و... را بر دوش داشتند و خیلی‌ها هم سربند‌های مختلفی همچون«هیهات من الذله»، «نحن ابناء‌الخامنه‌ای»، «لبیک یابن الزهرا(سلام‌الله اعلیها)»، و... را به پیشانی بسته بودند.

 

عرراقی ها در پذیرایی‌هایشان سعی می‌کنند به قول ما، برای مهمانشان سنگ تمام بگذارند، زائران بین راه با انواع غذاها، نوشیدنی‌ها و لوازم مورد نیاز پذیرایی می‌شدند.

 

این مراسم عظیم جهانی، انسان را به فکر ایام بعد از ظهور فرو می‌برد، زمانی که خدمت به هم نوع، پیر و جوان نمی‌شناسد، کوچک و بزرگ نمی‌شناسد، همه در فکر یک چیزند، کسی فکر گناه کردن را در ذهن ندارد، همه مقصد خود را شناخته‌اند و به سوی آن حرکت می‌کنند.

بی اغراق، شاید در هر کیلومتر، فاصله خالی سمت راست جاده، یعنی خالی از هر گونه پذیرایی به چند متر نرسد. تمام این مسیر را مردم خالصانه و با عشق زاید الوصفی و گاهی با گریه و التماس و گاهی با زور! به پذیرایی از زائران پیاده مشغولند. پیرمردی در حد وسعش با عطر کوچکی، زائران مولا را خوشبو می‌کند و کودکی با دستان کودکانه‌اش و با نوای «هلابیکیم یا زائر» دستمال کاغذی به زوار حسین می‌دهد.

 

در بین راه، موکب‌های کوچک و بزرگ متعدد فراوانی وجود دارد که پُر از پتوهای نو یا شسته شده برای کسانی که بخصوص برای ظهر و شب نیاز به استراحت و خواب دارند، است و این مردم از خدمات دهی به زوار حسین در این مسیر هیچ کوتاهی نکرده‌اند.

در بین راه چشم‌هایمان به تنورهایی گلی می‌خورد که بانوان عرب بر سر آن ایستاده‌اند و نان تازه می‌پزند و بین زائران پیاده توزیع می‌کنند و کمی آن طرف‌تر هم عده‌ای در حال پاک و سرخ کردن ماهی هستند تا به زوار بدهند.

 

هلا بیکم یا زوار پی در پی در وجودم طنین می‌اندازد، بی شک اینجا گوشه‌ای از محشر حسینیان است، آنگاه که در پی ندای یا لثارات روانه می‌شوند تا خود را به موج الحسین بهشت برسانند و فرقی نمی‌کند که مسلمان باشی یا نباشی، فقط کافی است به حسین دل داده باشی .. به حسین که دل دادی این نوا برای تو خواهد بود: هلا بیکم یا زوار!

صدای پای زائران نشانی از آن بود که برای رسیدن به موج الحسین شب و روز ملاک نیست. باید رفت تا رسید …آنچنان که سید شهیدان اهل قلم گفت: عالم همه در طواف است و دایره دار این طواف حسین(علیه السلام) است .. هلابیکم یا زوار نغمه این احرام است و ذکر لبیکش، لبیک یا حسین ..

 

به ساعات آخر سفر پیاده روی نزدیک می شدم و تنها چیزی که دلم به آن انس گرفته، همین پیاده رفتن به سمت کربلا بود، تیرها را یکی پس از دیگری می‌شمردم و شماره هایشان را در ذهنم ردیف می‌کردم. در آن واحد حساب و کتاب می‌کردم که چقدر دیگر مانده و در همان لحظه غصه گذشتن از تیرک‌ها را می خوردم و شوق رسیدن به تیر بعدی را داشتم! یک حسی که در هیچ جای دنیا تجربه‌اش نکرده بودم.

 

متاسفانه از تیر 978 بود که پاهایم شروع به درد عجیبی کرد و در به در دنبال هلال احمر می‌گشتم و یکی از خادمان کاروانمان وقتی دید تنها هستم و لنگ لنگ زنان در حال گام برداشتنم، به سمتم آمد و در پیدا کردن هلال احمر خیلی کمک کرد، بعد از باندپیچی پا به مسیرم ادامه دادم و با شنیدن هر صدای نوحه جانی تازه می‌گرفتم و به راه خود ادامه می‌دادم.

 

خلاصه پس از 48 ساعت پیاده روی توانستم خود را به عمود 1392 برسانم کمتر از دو کیلومتر تا حرم حضرت عباس فاصله است، در این مکان صدای آشنایی به گوش می‌رسید، عده ای از جوانان ایرانی دور هم جمع شده بودند و با نوایی زیبا و یکدست می‌خواندند: ای اهل حرم میر علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار نیامد، فرزند علی ساقی کوثر که به غیرت، شد ساقی اطفال عطش دار نیامد.

 

سیطره‌های ورودی شهر را رد کردم و عاقبت به کربلا رسیدم، جایی که گنبد را در زاویه‌ای کوچک از لا به لای ساختمان‌ها دیدم و تمام وجودم اشکی شد که بر پهنای خاک کربلا چکید

 

قدم‌های خسته‌ام نیرو گرفتند و این بار خیره بر آسمانی که طلایی گنبد را در خود جای داده بود قدم نهادم تا بین الحرمین … تا موج الحسینتا به عمود 1452 برسم.

کربلا مملو از زائر بود، به گونه‌ای که راه رفتن به سختی صورت می‌گرفت، ترجیح دادم راه خود را به سمت محل اسکان تغییر دهم و فقط از دور عرض ارادتی به ساحت مقدس حضرت عباس(علیه‌السلام) داشته باشم.

 

صبح اربعین تجمع بزرگ گیلانیان در ساختمان محل اسکان برگزار شد، مراسم باشکوهی توسط قافله عاشقی برگزار شد و مداحان مختلفی در این مراسم به نوحه خوانی پرداختند.

 

غروب اربعین، گروه فرهنگی قافله عاشقی اقدام به بردن هیئت بزرگ گیلانیان به  سمت حرمین کربلا کرد، از محل اسکانمان بیرون آمدم و با جمعیت گیلانیان همراه شدم، مثل رها شدن در رودخانه ای که قرار است به دریا برسد.

 

از طرفی ابتکار جالب قافله عاشقی توزیع پرچم منقش به تصاویر شهدای مدافع حرم گیلانی با رنگ زرد بود که در دست زوار گیلانی در هیئت می‌درخشید، و نظر هر بیننده‌ای را جلب می‌کرد.

 

پرچم مشکی حرم سیدالشهدا با تکانی که می‌خورد، ضربان قلب را بالا می‌برد... تمام کربلا سیاه پوش است... تمام حرم سینه زن‌اند و صدای نوحه بلند است، از پنجره‌های سقف حرم نور می‌بارد و با عود و اسپند مخلوط می‌شود و این تابلوی عاشقانه را کامل تر می‌کند،اشک در تمامی این لحظات همراهی‌ام می‌کند و یک لحظه من را تنها نمی‌گذارد.

بعد از اتمام هیئت، به سمت حرم حضرت عباس پیش رفتم، بعد از یک سال دلم می‌خواست بروم ضریح اباالفضل را درآغوش بکشم و به قدر همه دلتنگی‌های یک‌ساله‌ام ببارم، یادم است که در بسیاری از مشکلاتم با خود می‌گفتم ای دل کمی آرام شو، سپردمت دست کبوتران، تمام حرف‌های ناگفته‌ات بماند در حریم پسر ام البنین..در کرب و بلا...اما وقتی رسیدم به حرم حضرت عباس، به قدری جمعیت زیاد بود که خادمان آنجا فقط اجازه دو ثانیه زیارت را به هر کسی می‌دادند و دلم بیشتر شکست...چندثانیه فقط ماندن در کنار حضرت عشق، برای انتظار یک ساله واقعا کم بود.

 

هنوز در کربلا پرچم عباس بلندترین پرچم است و ضریحش بلندترین ضریح است و وفا و صبر و مرامش قصه مادران کربلایی است...
این فاطمه زاده علوی تبار آنچنان در تاریخ شرافت درخشیده است که هنوز از در و دیوار حرمش ادب و وفا و شجاعت می بارد.

 

از حرم ساقی عطشان بیرون آمدم و وارد بین‌الحرمین شدم تا به پابوسی امام حسین(علیه‌السلام) بروم، نمی‌دانم چرا برای رفتن به حرم سیدالشهدا حس و حال عجیبی داشتم، انگار وقتی وارد شوم و ضریح مطهرشان را ببینم دیگر به همه آرزوهایم رسیده‌ام.

 

به درب روضه منوره‌اش رسیدم که حدیث «حسین منی و انا من حسین» از پیامبر گرامی اسلام روی آن نقش بسته بود. اشک های بی اختیار را آنجا می‌توانی درک کنی و کافیست طنین " لبیک یا حسین " در فضای حرمش بپیچد که تو را از تمام عالم هستی فارغ کند.


لبیک یا حسینی که هزار سال بعد شهادت خونین مردی غریب در سرزمین کربلا می پیچد، دلت را انگار می برد به همان سال 61 ... انگار باز این حسین فاطمه است که یاری می طلبد و حالا میلیون‌ها نفر از همه جای کره زمین به یاری آمده‌اند. آمده‌اند برای دل مادرش...

 

سیل جمعیت است، با داربست شبکه بندی کرده‌اند تا افراد به نوبت وارد ضریح حسین بن علی(علیه‌السلام) شوند، حدود یک ساعت و نیم منتظر ماندم تا نوبت به من برسد، هر چه به حرم نزدیکتر می‌شدم از خود بی‌خود می‌گشتم و دلم میخواست فقط به حرم برسم و آنرا محکم بغل کنم و بسوزم و خاکستر شوم.

شش گوشه را مقابل چشمانم می دیدم در حالی که همه مثل من دلشان را پپیشکش آورده بودند به حضرت صاحبدل...آه از عمیق ترین بطن قلبم به لبانم می‌آمد، در حرم امام حسین(علیه‌السلام) هم فرصتی برای زیارت نداشتی و فقط در حد اینکه یک دست به ضریح بزنی و برای بیرون رفتن حرکت کنی.

 

اما رفتم رو به روی ضریح حدود نیم ساعتی نشستم تا عقده دل را وا کردم، قرار بود کلی گلایه داشته باشم از اتفاقات مختلفی که بعد از سفر اربعین سال گذشته برایم افتاده بود، اما دهانم کلا بسته شد و جز نگاه هیچ کاری نکردم، اصلا نمی‌دانستم چه باید بگویم،نمی دانم محضر حضرتش جز زاری چه کار دیگری کنم، چه بگویم کنار ضریح عشقی که از لحظه آغاز سفر با من همراه بوده است، چه آرزویی دارم کنار ضریحی که تمام آرزوست؟

 

بعد از مدتی که آرام شدم آرام آرام همراه با سیل جمعیت از ضریح بیرون آمدم، آرامش غیرقابل وصفی همه وجودم را فرا گرفت، احساس کردم که حالا آرام ترین فرد زمینم که قدم میزنم و دور حرم می گردم.

 

همه ماجراهای این سفر پر خاطره را سریع به یاد می آورم... نمی‌دانم شاید در این مسیر پیاده روی تا کربلا من از کنار نهمین فرزند حسین بن علی(علیه‌السلام)عبور کرده باشم، شاید هنگامی که در موکب‌ها خواب بوده‌ام به بالین من هم سری زده باشد ... نمی دانم شاید من هم میان دعاهایش جایی داشته باشم. او بهترین آرزوی هر انسانی است..

من به آرزویم رسیده‌ام ...

دنیا به نام آل حسین است والسلام

 

گزارش/مائده فلاحتکارضیابری

کد خبر 590369

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha