خبرگزاری شبستان: امروز اگر مسجد جامع خرمشهر را با مقاومت 34 روزه مردم و اندک رزمندگان این شهر در برابر سپاه سوم عراق میشناسیم، حکایت این مسجد از سنه 1250 هجری قمری آغاز میشود که عدهای از اهالی شهر در کنار صدها مسجد و حسینیه خرمشهر دست به احداث این مکان مقدس میزنند تا برگی پر افتخار در تاریخ کشورمان رقم بخورد.
در واقع اهالی خرمشهر شهرشان را دار المومنینی میخوانند که کوچهها و خیابانهایش بیش از هر شهر دیگری مزین به حسینیهها و مساجد متعدد است. هر مسافری که حداقل یک بار به این شهر سفر کرده باشد، به یقین اولین چیزی که به آن اذعان میکند، دیدن حسینیهها و مساجد بیشمار خرمشهر است که از شکل و شمایل ظاهریشان به خوبی پیداست در طول سال به تناوب مورد بهرهبرداری قرار میگیرند. شاید همین پیوند مردم با مساجد این شهر و جاری شدن آوای خوش کلام الهی بر دل و جان جوانانش باعث شد رویاهای سردار قادسیه برای فتح سه روز کل استان خوزستان تنها در خرمشهر به کابوسی 34 روز تبدیل شد تا اشغال سریع این شهر چون بغضی گلوی صدام را بفشارد. این بین اما نقش مسجد جامع در مقاومت مردم خرمشهر در طول دفاع مقدس حکایتی شنیدنی دارد که شاید در تاریخچه جنگ تحمیلی، بکر و منحصر به فرد باشد.
اما حکایت این مسجد برای ما از صفوف مملو از نمازگزارانش در یک ظهر گرم تابستانی آغاز شد تا در مسجدی نماز بگذاریم که به قول "ایادبرامزاده" از بازماندگان مدافعین خرمشهر، هر وجبش میزبان تن شهیدی بوده و هر گوشهاش ماجرایی شنیدنی از رشادت بهترین و پاکترین جوانان کشورمان در خود نهفته دارد. با برامزاده در صحن مسجد آشنا شدیم که این رزمنده پا به سن گذاشته با زخمی کهنه که بر چهرهاش نمایان است خود تاریخ گویای مسجد جامع بود. در شرح مثنوی عشق و حماسه و ایثار و شهادت، جاری در لابهلای خشت و آجر این مسجد قدیمی که در گوشهای از خونین شهر با زبان بیزبانی به ما میگوید: اگر مسجد جامع همه خرمشهر نبود، تمامی این شهر زمانی سقوط کرد که سد دفاعی مسجد جامع فرو ریخت...
• شهناز محمدی، اولین شهید مسجد جامع
برامزاده به عنوان یکی از اهالی قدیمی خرمشهر ماجرای ایجاد اولین هستههای مقاومت در مسجد جامع را از همان نقطهای آغاز کرد که انقلاب اسلامی از آنجا شکل گرفته است؛ مساجد و نقشی که در پیروزی نظام اسلامی داشته اند. وی در این خصوص گفت: قبل از انقلاب مرکزیت بحث پیرامون فعالیتهای انقلابی در خرمشهر در مسجد جامع و مسجد امام صادق(ع) شکل می گرفت. این بین مسجد جامع مرکز ثقل به شمار میآمد و آغاز و پایان خیلی از راهپیماییها به اینجا ختم میشد.
وی ادامه داد: یکی از اولین شهدای انقلابی خرمشهر دختری به نام شهناز محمدی بود که سال 1357 درست مقابل مسجد به دست ایادی رژیم طاغوت شهید شد. بعد از پیروزی انقلاب نیز به دعوت مرحوم آیتالله سیدمحمدتقی موسوی (امام جماعت مسجد) شخصیتهای انقلابی نظیر شهید بهشتی به مسجد می آمدند و سخنرانی میکردند. در یکی از همین سخنرانیها شهید بهشتی بود که یک نارنجک توسط منافقین از پشت دیوار به داخل حیاط انداخته شد و چند نفر از مردم را شهید کرد.
• تاریخچهای سرخ
از ابتدای شروع حکایت مسجد از زبان برامزاده، سرخی خون شهدا در جای جای حکایتش احساس میشد و تاریخچهای سرخ را برای این مسجد رقم میزد. برای اینکه بهتر بتوانیم از گفتههای او مطلع شویم، به همراه برامزاده به محل وقوع هر اتفاق میرفتیم تا به صورت عینی به تعریف ماجراهای متعددش بپردازد. یکیشان درست در زیر پایمان اتفاق افتاده بود ودیگری بالای سر، روی دیوارها وحتی گنبد، مثلا ردیف سوم بعد از محل ایستادن امام جماعت، همان جا که به طور اتفاقی نماز خواندیم و ندانستیم که زیر پایم چه اتفاقاتی افتاده است، یکی از همین مکانها بود که برامزاده در شرح آن بیان داشت: در اثنای جنگ در همین نقطه که شما نماز خواندید یک خمپاره از قسمت باز مناره به صحن میافتد و هشت رزمنده را در همین نقطه به شهادت میرساند، البته آمار شهدا بیش از این بود، چرا که عدهای نیز بعدها در بیمارستان به شهادت رسیدند.
برایم بسیار جالب بود که جزء به جزء این مسجد به نام شهیدی شناخته میشود و گوشهگوشهاش به خون مطهر این عزیزان آغشته است. زخم جنگ به وضوح بر پیکر صبور این مسجد نمایان بود و حکایت برامزاده همچنان ادامه داشت: قبل از آغاز رسمی جنگ، ما در تیرماه سال 59 نیز عدهای شهید در مرز داده بودیم و با توجه به کارشکنیهای مدنی، استاندار خائن بنیصدر، تحصنی به همراه عدهای از بچههای مذهبی در خود مسجد انجام دادیم که شهید جهانآرا ما را از این کار منع کرد و گفت به جای تحصن بهتر است به پاسداری از شهر بپردازیم. از همان جا هم تقریباً تمامی افراد حاضر در تحصن به سپاه ملحق شدند. با آغاز جنگ نیز در نبود قرارگاه مشخصی، خود مسجد پایگاه مدافعان شد و تا آخرین روز مأمن نیروهای مردمی بود.
• سه دلاور مسجد جامع
شهید محمد جهانآرا، شیخ شریف قنوتی و آیتالله سیدمحمدتقی موسوی، سه نامی آشنا بودند، که برامزاده از آنها به عنوان اسطورههای مقاومت نام میبرد. وی در این خصوص گفت: سیدمحمدتقی موسوی، امام جماعت مسجد بود که با حضورش در مسجد به جمع آوری کمکهای مردمی برای مدافعان و آوارهها میپرداخت. در روزهای مقاومت تمامی حرکات و اقدامات به این مسجد ختم میشد. هر کس خانهاش را از دست میداد به مسجد میآمد. هرکس زخمی میشد به مسجد میآمد. مدافعان برای ساماندهی و تجدید قوا به مسجد میآمدند. هر کس دنبال گمشدهای میگشت به مسجد میآمد. آن زمان مردم همدلی زیادی نسبت به هم داشتند و خوب یادم میآید برخی از تجار بازار صفا، کلید مغازه خود را به آیتالله موسوی میدادند تا وی هر طور که بخواهند از کالاهای آنها برای رفع نیاز مدافعان و سایر مردم استفاده کنند. خیلی از مردم عادی هم بنزین اتومبیلهای خود را در اختیار ما قرار میدادند تا برای درست کردن بمبهای آتشزا و موارد دیگر استفاده کنیم. این کار آنها در حالی صورت میگرفت که این سوخت را برای اتومبیلهای خود نیاز داشتند ولی کمک به مقاومت را به خانوادههای خود ترجیح میدادند.
• عاشورای مسجد جامع
فضایی که برامزاده در تشریح ماجرای مقاومت در مسجد برایمان به تصویر کشیده بود، حس عجیبی به آدم منتقل میکرد. اینکه زخمیها در کجای صحن کنار هم گذاشته شده بودند و فلان پیرمرد عرب زبان بااندک وسایلش چطور در کنار در چوبی مسجد تا آخرین ساعات سقوط شهر، مانده و مسجد را ترک نکرده بود، همه و همه تنها گوشه هایی از واقعیتی بودند که این مسجد مقاوم به خود دیده بود. برامزاده در این تشریح این موقعیت بیان داشت: وقتی که وارد این مسجد میشوم صحنههای تاثیرگذار زیادی را به خاطر میآورم. یکی از این خاطرات مربوط به ایام دفاع و کودکان بیسرپرست میشود. در روزهای مقاومت تعداد زیادی کودک قد و نیم قد را به مسجد آورده بودند که رفتهرفته به دلیل شدت حملات دشمن، این کودکان از حداقل امکانات نظیر آب آشامیدنی محروم شدند.
وی ادامه داد: در یکی از این روزها به همراه شهید ریحانی برای تهیه آب، دبهای به دست گرفته بودیم که این کودکان به محض دیدن شهید ریحانی و دبه آب در دستش به تصور اینکه او آب به همراه دارد به طرفش هجوم بردند و فریاد آب آب و ماء ماء سردادند. شهید ریحانی هم برای اینکه نشان بدهد آب ندارد در دبه را باز کرد و آن را به طرف پایین کج کرد، در همین هنگام کودکان دهان خود را به طرف در دبه گرفتند و صحنه عجیبی خلق شد. اینکه شهید جهانآرا در وصیتنامهاش مینویسد هر روز مقاومت در خرمشهر مثل کربلا بود درست است. آن روز من به عینه یکی از صحنههای عاشورا که همان تشنگی فرزندان اباعبدالله بود را این بار در وجود کودکان خرمشهری دیدم.
• همه خرمشهر
طبق گفته برامزاده خرمشهر زمانی لقب خونین شهر میگیرد که جنت آبادش به دست دشمن میافتد و از روز 27 مهر که دیگر نه مهماتی برای مدافعان باقی میماند و نه رمقی برای آوارهها، وجب به وجب مسجد جامع و اطرافش مملو از اجساد شهدا میشود. وی در توضیح گفت: از روز بیست و هفتم یا بیست و هشتم مهر وضعیت شهر به جایی رسیده بود که دیگر کسی توان دفن شهدا را نداشت. مهمات ما نیز رو به پایان بود و وضعیت اسفناکی رخ داده بود. همه خیابانهای منتهی به مسجد پر از اجساد کشتهها بود و از همان روز دیگر آثار سقوط شهر رفتهرفته نمایان میشد. در این زمان تمام تلاش ما برای خروج مجروحان از مسجد و انتقال آنها به آن سوی کارون معطوف شده بود، اما توان خارج کردن همه را نداشتیم و یکی از این افراد همان پیرمرد عرب زبانی بود که وقتی از او خواستیم به جای امنی پناه ببرد، گفت که جایی امنتر از مسجدجامع، یعنی خانه خدا، نمیشناسد.
نقطهنقطه این مسجد برای برامزاده که از اولین روز جنگ وارد کارزار شده و تا آخرین روز همپای شهدای بسیاری بود، مملو از خاطره است. وقتی که از او پرسیدم آیا خود را قهرمان جنگ میداند؟ حرفی جز سکوت نداشت. گویی که در سکوتش به یاد آخرین لحظات دفاع در ساعات پایانی روز چهارم آبان ماه افتاده بود. همان لحظه که شهید جهانآرا به مدافعان داخل مسجد میگوید دیگر هیچ مهماتی برایشان نمانده و هر لحظه امکان دارد نیروهای خصم به مسجد هجوم آورند. برامزاده خوب به یاد میآورد که چطور شهر خیابان به خیابان و کوچه به کوچه سقوط کرد تا به آخرین دژ مقاومت یعنی خود مسجد جامع ختم شد. در واقع سقوط مسجد جامع، به معنی سقوط خرمشهر بود. همان طور که آزادیاش نماد آزادی کل شهر شد و چه خوش گفت شهید آوینی که: «مسجد جامع همه خرمشهر بود.»
پایان پیام/
نظر شما