خبرگزاری شبستان// چهارمحال و بختیاری
عرق از پیشانی اش می ریخت، ساعت ها بود که زیر آفتاب سوران از این سو به آن سو می رفت و عکس می گرفت، چشم هاش سرخ بود، گاهی دو دو می زد و گاهی هم انگشتش یارای فشردن دکمه را نداشت.
با خودش فکر کرد:« اگر آفتاب کمی پایین تر می رفت، نور بهتری می داد»
چند ساعت دیگر مانده بود تا تابش مستقیم آفتاب رو به افول بگذارد، مغزش سوت می کشید.
-:«عجب سوژه سختی است!»
طبیعت زیبا را نگاه کرد، جرعه ای آب نوشید:« این هم که گرم شده!»
نگاهی به بلندای کوه پیش رو انداخت: «خوبه چند متری بالاتر بروم، آنجا باید چیزهای قشنگی بررای دیدن داشته باشد.»
گام به گام جلوتر رفت:« چه کوه بدقلقی! اصلا جای پا ندارد.»
صخره ها صاف بود و نشان از فرسایش سالیان سال بارندگی آب و هوای کوهستانی داشت. راستی تا حالا کسی اینجا آمده؟ عجب طبیعت بکری! از سوزندگی آفتاب که بگذریم صفایی دارد نگفتنی!
دو روز بود که لابه لای صخره سنگ ها به دنبال کبک دری (1) می گشت، کبک دری هم که خدا می داند کی سر از صخره ها بیرون می آورد وقتی هم که بیرون بیاید خدا می داند با چه سرعتی پا به فرار می گذارد و باید تا می توانست سریع عکس می گرفت.
چند وقتی بود که داشت درباره زیبایی های ایران زمین عکس می گرفت. قبلا فقط خبرنگار بود و می نوشت، سبک های خبری را خوب می شناخت، هر خبری را در کمتر از 5 دقیقه به خوبی تنظیم می کرد، در همه حوزه ها هم کار کرده بود؛ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی ... تنها عیبی که داشت این بود که همیشه همه جا دیر می رسید، و خوب آن هایی که در خبرنگارند می دانند که دیر رسیدن خبرنگار یعنی چه!!حالا دلش می خواست عکس را بیشتر تجربه کند.
می گفت:« عکاس باید با چشم هایش بنویسد!» به یاد نمی آورد این جمله را کجا و از چه کسی شنیده است ولی به آن ایمان داشت با خود گفت:« دم گوینده اش گرم!!»
ناگهان صدایی شنید، چیزی شبیه «هوهو یا هاها» یا چیز دیگری. انقدر سریع اتافق افتاد که نمی دانست چه شنیده ولی حسی درونش صدازد که:« بالاخره آمد!» به طرف تخته سنگ پیش رویش رفت. درست است! یک چیزی آن پشت دارد تکان می خورد، می لرزد، نزدیک تر رفت:« ای ول!!! خوشه!»
شروع به عکس گرفتن کرد، صدای فلش چلیک و چلیک به گوش می رسیدچرخ دنده ها تند و تند می چرخید، فرصت نداشت نگاهی به عکس ها بیاندازد فقط لنز را می چرخاند و دکمه را می فشرد.
کبک با صدای فلش پابه فرار گذاشت و عکاس هم به دنبال آن، چند باری سکندری خورد، نزدیک بود از صخره ها پایین بیافتد، تا می توانست احتیاط می کرد ولی عجب سرعتی داشت این کبک!
طوق قرمزش زیر نور آفتاب برق عجیبی داشت، درشت بود و بین صخره ها گم نمی شد، کبک پشت تخته سنگی پرید،
-:« چه جای خوبی رفت! دررو ندارد! همان جا گیرت می اندازم و حسابی عکس می گیرم.»
به طرف تخته سنگ رفت، نزدیک و نزدیک تر شد، کبک پشت سنگ کز کرده بود توی خودش، دوربین را جلوتر برد، دکمه را به آرامی فشار داد، عجب عکسی می شود،ناگهان درد عجیبی در ساق پای چپش حس کرد! دردی همراه با سوزش، عرق بر تمام تنش نشست، عرق سرد، فرصت نکرد سر بچرخاند، بی حال روی زمین افتاد،
-:« خدایا! چی شد؟!»
به زحمت سرش را چرخاند، آنچه را می دید باور نداشت! چند بار چشم هایش را باز و بسته کرد، مردمک چشم هاش را تنگ کرد و به دقت نگاه کرد، مار سیاهی داشت از او دور می شد، نگاهی به ساق پایش انداخت، خون می چکید و شلوار سفیدش را لکه دار کرده بود!
مار جلوتر رفت، از تخته سنگی بالا خزید، روی تخته سنگ «چمبره» (2) زد و سرش را رو به آفتاب بالا گرفت. کبک از پشت صخره ها بیرون آمد. درست نمی شنید هاها می کرد یا هوهو یا چیز دیگری بود.
آفتاب همچنان بر صورت آفتاب سوخته اش شلاق می زد، عرق تمام تنش را خیس کرده بود، پایش بی حس بود، دست هاش توان نداشت به زحمت دوربین را بالا آورد به سمت مار گرفت، لنز را چرخاند، چشم هاش تار بود، دکمه را فشرد، صدای فلش کبک را ترساند، کبک روی شکم عکاس پرید و به سرعت پا به فرار گذاشت.
کاش به حرف محیط بان گوش کرده بود،
-:« پسر! درسته اینجا حفاظت شده است ولی کوه و کمره، تنها نرو، خطرناکه، هزار نمونه جانور اینجا هست ها!»
و به اصرار خودش تنها از کوده بالا آمده بود. به زحمت دست به جیب برد و تلفن همراه اش را بیرون کشید،
-:« لعنتی! اصلا آنتن نداره!»
صدای کبک توی گوشش زنگ می زد:« هاها، هوهو، یا هرچیز دیگری...»
حالا می فهمید وقتی می گویند خبرنگاری شغل پرخطری است یعنی چه؟ کاش کسی سر می رسید، کاش محیط بان ...
خودش را به خدا سپرد و چشم هایش را بست...
1- کبک دری جثهای بزرگ تر از کبک دارد و در کوههای مرتفع زندگی میکند. شکار این پرنده به علت شمار کم آن ممنوع است. زیستگاه این پرنده در ایران و بخصوص در مناطقی از استان چهارمحال و بختیاری، در شهرستانهای اردل و لردگان و در منطقه حفاظت شده تنگ صیاد در نزدیکی شهرکرد میباشد. وزن نوع ماده کبک معمولی حدودا 400 گرم و نوع نر آن 500 گرم میباشد ولی کبک دری با جثهای تقریبا به اندازه یک مرغ و وزنی در حدود 800 تا 900 گرم میباشد، از طوقهای زیبای قرمز و قهوهای رنگ روی بال های کبک معمولی معمولاً در این پرنده خبری نیست و به جای آن خالهای زیبای روشن و تیره سراسر بدن این پرنده زیبا را پوشانیده است. متاسفانه به علت شکار بیش از حد و تخریب زیستگاههای این پرنده امروزه تعداد معدودی از این پرنده در طبیعت وجود دارد.
گونه نر «کبک دری» 58 سانتیمتر و گونه ماده آن 55 سانتیمتر طول دارد، همچنین تفاوت دیگر پرنده نر با ماده این پرنده بومی ایران این است که پرنده ماده تضاد نقش و نگار صورتش کمتر است و در پاها سیخک ندارد.
2- چَمبَره: حلقه زدن مار در اصطلاحات محلی چهارمحال و بختیاری
پایان پیام/
نظر شما