رازی که «جراحی در خاکریز» آن را برملا کرد/ مشاهدات عینی یک پزشک از روزهای نخست جنگ

خبرگزاری شبستان: گلوله از سقف آمد وسط سفره و مهره ها و نخاع پسر مانند یک حفره سوراخ شد. دست من از پشت می رفت داخل شکم او. در عملیات های کربلای ۵ حدود ۶۰۰ جراحی فک انجام دادم و ۵ روز از اتاق عمل بیرون نیامدم.

خبرگزاری شبستان- کرمان

 

۳۶ سال از آن روزها می گذرد؛ روزهای موشک و دود، اشک و آه و خون، درگیری در مجنون و... آن روزها با همه آلامی که برای ملت ما بر جای گذاشت، اما مملو از صحنه های زیبا و شگفتی بود که تا ابد، چون دانشگاهی انسان ساز می تواند تحول آفرین باشد.

 

از کنار آن روزها نمی توان ساده و راحت و بی سر و صدا گذاشت

 

تجاوز ظالمانه ای که به خاک میهن شد؛ ضرورت «دفاع» را ایجاب کرد. هر کسی از هر قشری برخاست تا سینه سپر کرده در برابر این تجاوز بایستد. جان و مال و خانواده و کار و تحصیل و... همه رها شد تا عزت و استقلال و تمامیت ارضی به یغما نرود.

 

از کنار آن روزها نمی توان ساده و راحت و بی سر و صدا گذاشت؛ باید گفت و گفت و گفت! آنقدر که فضیلت هایش در جانت جا بگیرد و دشمن شناسی اش هماره درس باشد برایت. آنقدر باید گفت و شنود کرد درباره آن روزهایی که امروز خیلی ها از سر کینه و حقد و حسادت، تاب شنیدنش را ندارند که جاری زندگیت شود.

 

نمی دانم گفتنی ها درباره روزهای دفاع که حقاً و انصافاً چه خوب« مقدس» لقب گرفته، چندهزارجلد کتاب می شود؟! اما می دانم که باید همیشه گفت و نوشت از آن روزها! شاید مناسبت هایی از جمله هفته دفاع مقدس بهانه را برای پرداختن به آن روزها بیشتر می کند.

 

چند سال پیش که «جراحی در خاکریز» به کوشش آذر همتی در کرمان رونمائی شد برای نخستین بار نام او {راوی کتاب} را می شنیدم. فوق تخصص جراحی پلاستیک و ترمیمی و استاد دانشگاه علوم پزشکی کرمان، جزو اولین گروه پزشکان ایرانی است که در نخستین روزهای جنگ ایران و عراق، به صورت داوطلب اضطراری به جبهه‌های جنگ اعزام شد.

 

 

ظریف ترین جراحی میکروسکوپی جهان در کرمان

 

جراحی ۶۶۰ فک در طول چهار ماه طی عملیات کربلای ۴ و ۵ تنها یک نمونه از فعالیت های جراحی او در جنگ ایران و عراق است. متولد ۱۳۳۱ در صغاد استان فارس و در حال حاضر رئیس بیمارستان خصوصی مهرگان در کرمان است و با ارائهه مقالات متعدد در ژورنال‌ها و نشریات پزشکی دنیا، در مجامع علمی و پزشکی جهان چهره‌ای شناخته شده به شمار می‌آید، در روز ۴ اسفند ماه سال ۱۳۸۹ خورشیدی، به گونه‌ای منحصر به فرد، و ضمن انجام ظریف ترین جراحی میکروسکوپی جهان بر روی دست یک جوان عنبرآبادی انگشتان قطع شدهٔ دست وی را در جای خود پیوند زد.

 

 

هفته دفاع مقدس بهانه ای شد تا جمعی از خبرنگاران فعال حوزه دفاع مقدس با حضور در محل کار دکتر کرامت یوسفی، فوق تخصص جراحی ترمیمی و رئیس بیمارستان خصوصی مهرگان کرمان حضور یافته و گفتگویی خواندنی با وی داشته باشند که در ادامه از منظر خوانندگان می گذرد:

 



دکتر کرامت یوسفی که در تمام عملیات های دوران دفاع مقدس به عنوان پزشک داوطلب اضطراری، داوطلبانه به جبهه می رفته از هفت روز نخست جنگ می گوید و می افزاید: تا کسی خودش در بطن آن روزها قرار نگیرد و در آن فضای حجمی قرار نگیرد -البته این فضای حجمی معنی دارد و آن اینکه دورتادور رزمنده و فضای بالاسر تیر و ترکش و هواپیمای جنگی و روزی سه بار سهمیه برای بمباران شدن داشته باشی-نمی تواند آن را درک کند.

 

 

می توانم ادعا کنم تاریخ زنده جنگ هستم


فضایی که در آن انسان هایی می بینی که دست و پا و جدار شکم و... نداشته باشند و حال و هوایی که بر اعتفاد و فکر و اندیشه این انسان هایی که آن فضا آنها را احاطه کرده، حاکم است؛ همیشه از خدا خواستم قدرت قضاوت را از من بگیرد و با واقعیت ها سر و کار داشته باشم و صحبت کنم.

 


می توانم ادعا کنم تاریخ زنده جنگ هستم. این فیلم ها دور از واقعیت و آن فضا است. ۵ موشک 9 متری  همزمان یک منطقه وسیع را تخریب می کرد و نزدیک 108 کشته و 500 تا 600 زخمی و بقیه هم فقط خون می بینند و تمام نمازخانه و غذاخوری و...بیمارستان تماما'' مجروح است اما سکوت معناداری حاکم است و هیچکس چیزی نمی گوید.

 


در فضایی قرار داریم که شما فقط زخمی و کشته می بینید. من توپ و ترکش ندیده بودم و نمی دانسم خمپاره چیست؟ روز ۳۱ شهریور سال ۵۹ حوالی ساعت ۲ بعدازظهر در بیمارستان شهدای تحریش بودیم که اعلام شد هواپیماهای عراقی، شهرهای اهواز را بمباران کردند و از داوطلبین پزشک دعوت شد که 6 صبح روز بعد مسجد دانشگاه تهران باشند.

 

کلاً هفت پزشک داوطلب در روزهای نخست جنگ بود


من و دکتر پاک روان که او دزفولی بود، با مسجددانشگاه تهران تماس گرفتیم و بعنوان انسان و وظیفه اخلاقی داشتیم که وامدار این مملکت هستم، اعلام آمادگی کردیم. کلا''هفت نفر داوطلب بودیم و نرسیده به 8 صبح در قسمت نظامی فرودگاه مهرآباد بودیم که یک بمب درست روی پمپ بنزین فرود آمد اما عمل نکرد.دومی هم آمد روی یک هواپیمای سی 130 و عمل نکرد اما بمب سومی عمل کرد و دررفت و از کوه های مسیر کرج رفت.

 


دلم مثل سیر و سرکه می جوشید که اهواز چه خبر است. بعد از چند ساعت تا آماده سوار شدیم آژیر قرمز شد و ما زیر کاج ها به عنوان سرپناه ایستادیم!!! دوباره چند ساعت بعد آمدیم سوار شویم گفتند آژیر قرمز شده و خلاصه ما که از صبح آمده بودیم، ساعت 5 تا 6 بعداز ظهر 7 پزشک و با خدمه هواپیما عازم اهواز شدیم.

 

 


از پایگاه وحدتی آمدیم بیمارستان افشار دزفول. نه امداد نه بسیج و... هیچکس نبود. بک گروه داوطلب از سیستان و بلوچستان از شیعه و سنی آمده بودند. عراقی ها شوش را گرفته و در 7 کیلومتری ما بودند. دزفول هم در حال تخلیه بود. گروه دانپزشکی سیستان با دو ماشین شخصی که آورده بودند، دائم برای ما مجروح می آوردند. تنها پزشکان منطقه فقط من و پاک روان بودیم و یک تکنیسین بیهوشی به نام  آقای احمدی. حتی پزشک عمومی هم نبود. پزشکان هندی و پاکستانی هم رفته بودند.

 

معده دختر مجروحی که مانند دستگاه رشته بری، رشته رشته بود

 

دختر مجروحی را آوردند که معده او مانند دستگاه رشته بری، رشته رشته بود. مادرش کشته شده بود و پدرش او را نزد ما آورد. آنقدر له شده بود که نجات پیدا نکرد. دشمن، مرتب غیرنظامی ها را هم می زد. پشت بیمارستان را هم زدند با اینکه پرچم سفید داشت اما ابایی از زدن نداشتند.

 


همه اینها که می گویم از هفت روز اول جنگ است؛ در یک خانواده، گلوله از سقف آمد وسط سفره و مهره ها و نخاع پسر مانند یک حفره سوراخ شد. دست من از پشت می رفت داخل شکم او، اما نجاتش دادیم.ما باید هم خانواده ها هم رزمنده ها را درمان می کردیم. در همین شهر که اینجور زخمی و کشته می داد روز 7 مهر 5 موشک 9متری زدند در محله فقیرنشین دزفول و در مناطق پرجمعیت.

 


در چند متری بیمارستان موشک زدند اما تمام بیمارسنان بهم ریخت و فکر کردیم بیمارستان را زدند. از تلویزیون تماس گرفتند و خواستند آمار بدهم. اتاق بزرگی ته بیمارستان بود که جنازه ها را آنجا می گذاشتیم. 161 جنازه بود و آخرین کشته یک نوزاد در لباس های خود مچاله. 500 تا 600 زخمی داشتیم. یک راننده آمبولانس بود که خانواده7 نفره او در شبادون(عمق ۱۴ متری زمین) گیر کرده بودند اما او بدون وقفه، دائم زخمی ها را می آورد و بعد از 48 ساعت به خانواده او دسترسی یافتند که چند تا بچه هاش کشته بود.

 

وامدار مملکتم هستم

 


در عملیات های بزرگ همیشه داوطلبانه می رفتم. فکر می کنم وامدار جامعه هستم. معجزه گر و قدیس نیستم.اما وامدار مملکتم هستم و جایی که فوق تخصصی را یدک می کشم. سال 58 که سیل خوزستان آمد 11 شبانه روز روی قایق ها با یک تکه نان و خرما کار کردم. در تمام طول جنگ داوطلب اضطراری بودم. عملیات که تمام می شد، می آمدم و دوباره برمی گشتم.

 


98 درصد مریض های بیمارستان تجریش، مجروحین جنگی بودند. در عملیات آزادسازی فاو در یک شب 200 تخت خالی کردم. خدا می داند چقدر مجروح درمان کردم. زمان و مکان در طول این 8 سال نداشتم برای درمان. همیشه پا در رکاب بودم. نه حق مسئولیت و نه ورقه ای گرفتم و نه مقامی خواستم.

 

تجربه امدادرسانی دفاع مقدس در زلزله بم

 

دکتر یوسفی در اثبات ادعای خود مبنی بر اینکه کار او حدود به زمان و مکان خاصی نیست به کمک رسانی در زلزله رودبار و انتقال مجروحین با دو هواپیما به پیشنهاد وی به کرمان هم اشاره کرد و گفت: زلزله بم 13 شبانه روز، مجروحین را درمان مر کردم  و 335 جراحی در بیمارستان شفا بدون اینکه یک امتیاز بخواهم، انجام دادم.

 

 

در زلزله بم، ۳۶ هزار کشته و 24 هزار زخمی داشتیم که 12 هزار نفر آنان در بیمارستان های استان، 10 هزارنفر در بیمارستان های تهران و تنها دو هزارنفر به استان های دیگر منتقل شدند. تجربه ای که از جنگ داشتم به کمک مردم بم آمد و 1200 مجروح با مسئولیت خودم گرفتم که یک مورد مرگ نداشتیم. تنها 27 کشته شدند که 23 نفر آنان در حین انتقال و 4 مجروح مردند اما در اتاق عمل و بخش ها، هیچ مرگی نداشتیم. این از برگ های زرین زندگی من است.

 

36 ساعت مطلقا'' پلک نزدم


دانشگاه بود برای خودش دفاع مقدس! یک وقتی 36 ساعت مطلقا'' پلک نزدم اما بالاترین زمان مربوط به عملیات کربلای ۴ و ۵ است که 5 شبانه روز مداوم از اتاق عمل بیرون نیامدم و 4 تا 6 صبح می خوابیدیم. بعد این چند روز  رفتم یک بیمار ویریت کردم و برگشتم. فقط برای دسته بندی و اولویت بندی مجروحین بیرون می آمدم. در آن روزها هیچوقت سر سفره ننشستم.

 


دکتر محور، مسئول بیمارستان بهمن تهران شاهد این موضوع است. در یک روز 36 جراحی فک انجام دادم. در کربلای 5 حدود 600 جراحی فک! من جای همه نیستم؛ دیگرانی هم بودند. همه بودند و فقط من نبودم. اول انقلاب 12 هزار پزشک داشتیم که با آغاز جنگ 6 هزارنفر آنان به خارج از کشور رفتند و از ۶هزار نفر مانده، چند نفر جراح بودند؟خیلی کم. اینها{خارجی ها} که اینقدر ادعا دارند، یک پزشک خارجی هم در آن روزها برای کمک نیامد.همه را خودمان بدون اسم و رسم پوشش دادیم.

 


فقط حدود بیش از 20 هزار زخمی درمان کرده بازگشت داده به جبهه در عملیات کربلای 5 و 4 داشتیم. جنگ و عملیات تمام شد اما آیا مسئولیت من تمام شده؟ تا سالها هیچکس نمی دانست من در جنگ بودم و چه کارهایی انجام دادم تا اینکه خانم همتی{نویسنده جراحی در خاکریز} آنها را برملا کرد.

 

 


بعد از جنگ در حالی که به هر یک از مراکز استان ها که می خواستم، می توانستم بروم اما فکر کردم بیام یک منطقه محروم. در ۱۶ خرداد سال ۶۶ وارد کرمان شدم و بنیان گذار بخش جراحی ترمیمی دانشگاه علوم پزشکی. اولین پیوند کلیه را در این استان در اردیبهشت سال 72 با دکتر عزیزاللهی انجام دادم.

 

جهاد همچنان ادامه دارد...



بعد از بازنشستگی، اولین کار، راه اندازی بیمارستان خصوصی به معنای واقعی بر اساس قواعد کشور بود. بیمارستان مهرگان را با 50 تخت از سال 90 راه اندازی کردیم و تا الان 40 هزار و 200 نفر در اتاق عمل درمان شدند و بیش از 120 هزار نفر درمان سرپایی در اورژانس! آیا این کمتر از حضور در جبهه است؟

 


باز هم ننشستم و مجوز طرح توسعه بیمارستان برای 150 تخت گرفتم که 90درصد ساختمان مجاور انجام و بیش از 2500 متر فضا برای جراحی قلب به دلیل نیاز مردم این استان پیش بینی کردم. بهترین کلینیک ناباروری را نیز در حال راه اندازی داریم که 90 درصد آن تمام شده و فاز سوم بیمارستان را شروع کردیم و این مسئله تمام نشده و پروژه چهارم هم شروع می شود.

 


200 نفر هم اکنون و 300 نفر در طرح توسعه بیمارستان در این شرایط بیکاری، نان خور می شوند. چند صد میلیارد به نفع مردم این شهر شده با راه اندازی این بیمارستان. چندین فوق تخصص تثبیت کردیم که نروند و به مردم خدمت کنند.به جای اینکه چند خانه و پاساژ و... داشته باشم اما این بیمارستان را راه اندازی کردم.

 

بر اساس هذیان نمی توان به باور واقعی در زندگی رسید


زمانی فرد می تواند این خدمات را بدهد که به باور و اعتقاد و ایمان و اعتماد واقعی رسیده باشد؛ بر اساس این باور بچه ها زیر تانک می رفتند و سر از پا نمی شناختند و نیت خالصانه برای باور خودشان بود که دیگر مال و جان و... معنا ندارد. باور دارم وظیفه انسانی است و باید مثل شمع بسوزید. حداکثر استراحت من 4 ساعت در شبانه روز است.



وقتی به باور واقعی خود در هر زمینه رسیدید آن وقت به وظیفه خود عمل می کنید البته این باور واقعی را بر اساس هذیان و مالیخولیایی نمی توان دریافت. سطح توقع و گلایه را باید به صفر رساند و اینجوری هر کاری می شود کرد و این می شود انرژی مثبت. از انرژی منفی بشدت باید پرهیز کرد. تمام حاصل تجربه علمی و عمرم را برای این بیمارستان بکار گرفتم. اما چند آجر آن را می توانم با خودم آن دنیا ببرم؟

 


3600 عمل شکاف کام و لب انجام دادم. این ها نعمت خدا است و اگر با نیت خالص کار کنیم خدا به شما توفیق و نعمت می دهد. من هم خوب و بد زیاد دارم در زندگی. تنها آرزویم این است تا زنده هستم بتوانم خدمتگزار جامعه باشم.

 

 

 

 

کد خبر 576663

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha