به گزارش خبرنگار کتاب شبستان ، «وداع با اسلحه» داستان گرفتار آمدن جوانی به نام فردریک هنری در جنگ بیهوده ای است که هیچ کس معنای آن را نمی فهمد.سربازانش با آن مخالف اند ، افسرانش سرورده اند و تکلیف خود را نمی دانند ، کسی از کار سردارانش سردر نمیآورد.
فرمان عقب نشینی می دهند ، آن گاه سر راه می نشینند و افسرانی را که . عقب نشینی کرده اند تیرباران می کنند. درست است که فردریک ظاهرا از جنگ جان به در می برد اما پیداست که جان او دیگر جان سالمی نیست....
در قسمتی از این کتاب می خوانیم :
«آخرهای تابستان آن سال ما در خانه ای در یک دهکده زندگی می کردیم که در برابرش رودخانه و دشت و بعد کوه قرار داشت. در بستر رودخانه ریگ ها و پاره سنگ ها زیر نور آفتاب خشک و سفید بود...
تنه ی درخت ها هم گردآلود بود و ان سال برگ ها زود شروع به ریختن کردند. و ما می دیدیم که قشون در طول جاده حرکت می کرد و گرد و خاک برمی خاست و برگ دها با وزش نسیم می ریختند و سربازها می رفتند و پشت سرشان جاده ی لختو سفید به جا می ماند و فقط برگ روی جاده به چشم می خورد...
در این کوه ها جنگ بود و ما شب ها برق توپ ها را می دیدیم ، در تاریکی مثل رعد و برق بود ولی شبها خنک بود و هیچ نشانه ای از آمدن طوفان نبود. اهی از میان تاریکی صدای سربازها را می شنیدیم که از زیر پنجره می گذشتند و صدای اابه های توپ را به دنبال ماشین ها کشیده می شدند...»
«وداع با اسلحه» در سال 1928 منتشر شد و اثری است که در آن همینگوی به خوبی به بیان حالات عاطفی نسل بعد از جنگ پرداخته است. گفتنی است کتاب حاضر با ترجمه ی «نجف دریا بندری» به فارسی برگردانده شده است.
نظر شما