مبارزه بین قشون شاه و حزب توده در «مردگان باغ سبز»

خبرگزاری شبستان: کتاب «مردگان باغ سبز» نوشته محمدرضا بایرامی که روایتگر مبارزه بین قشون شاه و حزب توده بر سر مسئله آذربایجان و انتخابات دوره پانزدهم مجلس است از سوی افق چاپ شده است.

به گزارش خبرنگار شبستان، کتاب " مردگان باغ سبز " نوشته محمدرضا بایرامی به تازگی از سوی انتشارات افق چاپ و روانه بازار کتاب شده است. رمان " مردگان باغ سبز " در بستری تاریخی مبارزه بین قشون شاه و حزب توده را بر مسئله آذربایجان و انتخابات دوره پانزدهم مجلس روایت می کند. این رمان به زبان روسی در کشور روسیه منتشر شد و جایزه اوراسیا دریافت کرد، همچنین به عنوان یکی از ده اثر برگزیده بیست و هفتمین نمایشگاه بین المللی کتاب مسکو معرفی شد. ترجمه آذری این رمان نیز در دست انتشار است.

 

در قسمتی از کتاب " مردگان باغ سبز " که 375 صفحه است، می خوانیم: و هنوز یک ماه نشده بود که آرشام به قولش وفا کرد و نامه فرستاد، سعی کرده بود حسابی طولانی بنویسد تا مثلا سرگرمم کند. شاید هم اصلا همچه خیالی نداشت و من این طور فکر کرده بودم. خلاصه - هرچه بود- کلی چیزها نوشته بود آن تو. از دیدنی های شهر گرفته تا خانه ای که در آن زندگی می کردند و پیرزنی که صاحبخانه شان بود، بعد هم همان حرف موقع رفتن را تکرار کرده بود اگر بیایی اینجا، حتما بهت خوش می گذرد. از قادر هم خوشت می آید. می دانم که اختیارت دست خودت نیست اما نمی دانم که چرا فکر می کنم حتما گذرت به اینجا خواهد افتاد. اگر این دریای آدم ها را ببینی، می فهمی که دنیا چقدر بزرگ است و چه چیزهایی دارد که ما حتی نمی توانیم تصورش را بکنیم، حرف هاش به جای اینکه سرگرمم کند یک جورهایی بیقرارم کرد.

 

در بخشی از این کتاب آمده است: قرار شد نوزده افسر را اعدام کنند، تو خود پادگان و شب قبل ما باید آنها را تحویل سرهنگ فولادوند می دادیم که مسئول اعدام هاست. باد سردی می وزید و تکه های برف تو هوا سرگردان بود. زمین پادگان که بیرون شهر است و تو حتما دیده ای آن را، یخ بسته بود. همه جا سوت و کور بود، سرما دست ها را خشک می کرد و صورت ها را می گداخت. زندانی ها را سوار کامیون کردیم و خودمان نشستیم تو دو تا جیپ. یکی عقب و یکی جلوی کامیون، بردیم شان به طرف میدان اعدام. نزدیک که شدیم افسرها شروع کردند به خواندن سرودهای ترکی، آن هم تو آن سرمایی که پشت کامیون تنوره می کشید. ما هرچه لباس گرم داشتیم پوشیده بودیم و با این حال می لرزیدیم و آنها با تن های رنجور و کم لباس سرود می خواندند! همه چیز برای تیرباران آنها آماده شده بود، حتی قاضی عسکر هم آمده بود که وصیت ها را بشنود. آن طرف میدان یه گروهبان سرباز و چند افسر دیده می شود. کامیون ایستاد و ما پیاده شدیم و شروع کردیم به پایین آوردن افسرها. سرهنگ فولادوند، مضطراب و پریشان قدم می زد و منتظر بود.

 

در قسمت دیگری از کتاب " مردگان باغ سبز " می خوانیم: بدجوری دیر شده بود. سریع قمقمه را پر کردم و طوری از آت گئونی دور شدم که انگار از کابوسی فرار می کنم. می دویدم و فقط وقتی می ایستادم که نفسم به شماره افتاده باشد و دیگر نتوانم آن جوری ادامه بدهم و این طوری بود که رسیدم به سر آخرین تپه -همانی که اگر ازش بالا می رفتم می توانستم گله و هدیش را ببینم - و هنوز صدای او شنیده نمی شد و شاید هم حدس من دست بود، هرچند که معلوم نبود باید مدیون تشنگی باشم این را یا کمبود فحش و من با این دو تا چشم هام چه چیزها که ندیده ام! از تپه بالا رفته و دیدم همه چیز آرام است. گوسفندها کنار یونجه زار پراکنده شده بودند و دیگر نمی چریدند و این طور به نظر می رسید که خسته شده اند از پوزه گردان بی حاصل در کلش ها. هدیش هم معلوم نبود که کجا نشسته و دیده نمی شد. با خود گفتم چه فکرهای بیهوده ای که نکرده ام! و همان طور که باد سرد دامنه تپه صورتم را می نواخت، سرازیر شدم، پایین.

 

گفتنی است، کتاب " مردگان باغ سبز " نوشته محمدرضا بایرامی مشتمل بر 375 صفحه در شمارگان 1100 نسخه با قیمت 20000 تومان به تازگی از سوی انتشارات افق چاپ و روانه بازار کتاب شده است.

 

کد خبر 574196

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha