به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان، همزمان با «31مرداد» روز صنعت دفاعی، تعدادی از خبرنگاران فعال در حوزه دفاع مقدس، با خانواده شهید مهندسی وزارت دفاع دیدار و گفتگو کردند که مشروح این گفتگو در ادامه می آید؛ پیش از آنکه این گفتگو تقدیم خواننندگان شود؛ لازم به ذکر است که استان کرمان دو شهید مهندسی وزارت دفاع «شهیدان محمدعلی زادگانی نسب و یدالله شوقعلی» و تنها یک شهید صنعت دفاعی« شهید ناصر اسلامی نیا» را تقدیم نظام و انقلاب کرده است.
مشروح صحبت های مهین قاسمی، همسر شهید محمدعلی زادگانی نسب در این گفتگو به این شرح است:
29 سال از شهادت آن شهید می گذرد؛ شهدای وزارت دفاع واقعاً گمنام هستند. من و محمدعلی، دخترخاله و پسرخاله بودیم. محمدعلی در سال 36 به دنیا آمد و در اردیبهشت 65 در جزیره مجنون و در حالی که تنها دارنده مهندسی خاک از استان کرمان بود؛ به شهادت رسید.
نیمه شعبان سال 60 باهم ازدواج کردیم. خیلی ساده. روزی که برای خرید عروسی رفیتم، روزه مستحبی گرفته بود. عروسی هم که گرفتیم عکس امام(ره)را زد جلوی ماشین. گفته بود هیچکس حق ندارد بوق بزند. شام عروسی پلو و قورمه سبزی و سالاد بود. چند نفر از بچه های سپاه هم حضور داشتند و دعای توسل خواندند. حرمت سپاه و لباس آن را خیلی داشت.
شهید زادگانی نسب در حال امضای عقدنامه ازدواج
یک ماه بعد به جبهه رفت؛ بعدها که از او پرسیدم چرا بلافاصله بعد ازدواج جبهه رفتی؟ گفت: ترسیدم علاقه به همسر آنقدر زیاد شود که {وظیفه الهی}را فراموش کنم. به نظرم در عملیات والفجر بود که مجروح شد و برگشت خانه. قبول نکرده بود او را با همواپیما انتقال دهند. با اتوبوس آمد؛ وقت نماز که شده بود با آن وضع مجروحیت از اتوبوس پیاده شده بود و همه تعجب کرده بودند.
به خانه که رسید تا نگاهش به من افتاد، زمین خورد. بعد از شهادت محمدکاظم کیانی(پسردایی من و محمدعلی)دیگه دوام نیاورد و راهی جبهه ها شد و در نهایت هم حدود دو ماه بعد از شهید کیانی به شهادت رسید و در پایین پای او دفن شد.
بعد از شهادتش بود که تازه فهمیدم او فرمانده بوده؛ در تیپ مهندسی کوثر، فرمانده قرارگاه امام رضاعلیه السلام؛ در حالیکه وقتی تلگراف می زد می نوشت: در مقر امام رضاعلیه السلام مشغول کار هستم. من هم فکر می کردم او یک رزمنده معمولی است.
همرزمانش می گفتند که یک روز که در چادر فرماندهی پنکه برایش برده بودند، قبول نکرده و گفته سربازان در گرما روی پا ایستادند و من از پنکه استفاده کنم؟! حتی هنگام توزیع غذای رزمندگان، برای دریافت غذا در صف می ایستاده.
دوقلوها که به دنیا آمدند، تماس گرفت و پرسید سالم هستند؟ حتی نپرسید دختر یا پسر هستند؟ بعد که برای دیدن آنان آمد از شدت خوشحالی ساکش را جا گذاشته بود. اسم بچه ها را هم با شهید کیانی انتخاب کردند. دوست داشت از القاب حضرت زهراسلام الله علیها باشد؛ گذاشت: راضیه و مرضیه. حالا هردوشان ازدواج کردند.
آخرین بار که خداحافظی کرد، دستانم را به گرمی فشرد و حلالیت خواست. کمی رفت و برگشت. پرسیدم چرا برگشتی؟ گفت یادم رفت بچه ها را ببوسم. یک روز قبل از شهادت، همه لباس هایش را فرستاده بود تا آنها را بشویم.
دعای توسل و کمیل او ترک نمی شد. به شدت از ریا پرهیز می کرد. اهل مسجد و کمک به فقرا بود. روی حجاب بسیار تأکید داشت. آنقدر که عصرها موتورش را برمی داشت و در خیابان تذکر می داد به بدحجاب ها.در کارِ خانه هم خیلی کمک کار بود. اولین و آخرین باری که به من تذکر جدی داد یک روز بارانی بود که در حیاط لباس می شستم. از در وارد شد تا این صحنه را داد، اورکت را درآورد و روی دوشم انداخت و گفت: دیگر حق نداری این کار را بکنی.
شبی که به خط رفته بود، وضو گرفته و نماز شبش را خوانده بود.وقتی جنازه اش را آوردند از معراج شهدا تا گنبد جبلیه جمعیت بود. همیشه می گفت: آنکس که تو را شناخت، جان را چه کند؟ همین را هم روی سنگ مزارش نوشتیم. بعد از شهادت، به خوابم آمد و گفت کاش برمی گشتم به دنیا برای اینکه یکبار دیگر شهید بشوم.
بعد از شهادتش، خیلی زجر کشیدم، در برابر ناملایمات و نامهربانی ها و بی انصافی هایی که گمان می کنند همه امتیازها برای خانواده شهدا است! جاده شهربابک، میناب و.. یادگارهای شهید زادگانی نسب است اما کمترین اسمی از او نیست. کوچه ای را هم که مدتی به نامش بود، عوض کردند و گذاشتند پرستو!
در بخشی از وصیت نامه شهید می خوانیم:
شور و عشقی که در دلم هم اکنون نهفته است نمی توانم توصیف کنم. در کنار رزمندگان بودن چه سعادت بزرگی است که خداوند نصیب این بنده حقیر خود کرده است. حال و هوای جبهه جسم و جان می بخشد و روح را شاداب می کند این اشتباه است که بعضی ها فکر می کنند جبهه سخت است؛ برای من جبهه عشق است. قلب و دل را صفا می دهد. این آرامش را خداوند ان شاء الله همیشه در دل ما زنده نگه دارد و بیشتر به آن بیفزاید.
بخشی از سفارش های شهید نسبت به پرداخت دیون
نظر شما