ارادت شهید غوابش به ائمه اطهار(ع)/دعا کنید شهید شوم

خبرگزاری شبستان: شهید حاج کریم اصل غوابش ارادت خاصی به ائمه اطهار(ع) داشت؛ هر جا اسم شهید را می‌شنید منقلب می ‌شد و همواره از دیگران می خواست که برای شهادتش دعا کنند.

خبرگزاری شبستان_ اهواز

در سال 1348 هجری شمسی در منطقه محروم و فقیر نشین حصیرآباد ششمین فرزند خانواده اصل غوابش چشم به جهان گشود. بعد از چهار خواهر و یک برادر، دومین پسر خانواده چراغ خانه را روشن کرده و نعمت و برکت را به خانه آورد به همین خاطر او را عبدالکریم نامیدند و کرامت الهی را شکر و ثنا گفتند.

 

دوران کودکی‌اش را با خانواده خود در همان منطقه حصیرآباد گذراند و بعد از ایشان، چهار برادر دیگر او به دنیا آمدند و به یک خانواده پر جمعیت تبدیل شدند که زندگی برایشان شیرین‌تر شد.

 

حاج کریم برخلاف هم سن و سالان خود که عاشق بازی گوشی بودند، عاشق نقاشی و کارهای هنری بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه هجرت منطقه خود سپری کرد و قبل از بلوغ شرعی همه واجبات شرعی خود را از پدرش که پیش نماز محل مسجد امام علی(ع) و امام حسن مجتبی(ع) بود فرا گرفت.

 

حاج کریم که در ابتدای جنگ تحمیلی یازده ساله بود انگیزه زیادی برای انجام فعالیت‌های فرهنگی در مسجد امام محمدباقر (ع) که معروف به لشکر قدس بود، داشت و از همان زمان فعالیت خود را در مساجد محل شروع کرد.

 

مادر حاج کریم فرزندان خود را از زمان کودکی به دین‌داری تشویق می‌کرد. همین کار سبب شد که فرزندانش در راه اهداف انقلاب اسلامی قدم بردارند و به جبهه بروند و خودش نیز در طول دوران دفاع مقدس به همراه دیگر زنان حصیرآباد در پشتیبانی از جبهه فعالیت می‌کرد.

 

این بانوی مومنه در سال 1375 همراه با زنان حصیر آباد به زیارت حرم حضرت زینب کبری(س) به سوریه رفت ولی در بازگشت بر اثر سانحه تصادف در جاده تبریز به میانه به همراه 9 نفر از زنان کاروان شهادت‌گونه رخت از جهان فرو بست  و میهمان عقیله بنی هاشم شد.

 

پدر شهید اصل‌غوابش که به ملا علاوی (ملاعلی) و یک شخصیت دینی در حصیر آباد معروف بود، مدتی به عنوان پیش‌نماز در مسجد امام حسن مجتبی(ع) و مسجد امام علی(ع) فعالیت داشت و به مصالح فروشی ساختمان اشتغال داشت.

 

همیشه حامی دلسوزی برای فقرا، مساکین و یتیمان بود به طوری که گاهی مصالح رایگان در اختیار آنها می‌گذاشت و در بعضی جاها پول ساختن مسکن به آنها قرض می‌داد و بانی خیر برای ساخت مسجد امام حسن مجتبی(ع) شد.

 

ملاعلاوی بعد از فوت همسر به بیماری سرطان مبتلا شد که حاج کریم تا آخرین لحظات زندگی بالای سر او بود به طوری که شبانه روز از ایشان مراقبت می‌کرد و چندین بار برای انجام عمل او را به تهران انتقال داد ولی در نهایت به علت شدت بیماری در سال 1380 دار فانی را وداع گفت.

 

 

شهادت در روز قدس

در اواخر سال 1365 بعد از اینکه دوست صمیمی‌اش ناصر نبهانی به جبهه رفت، در دوره‌های آموزشی قبل از اعزام به مدت یک ماه در بهبهان شرکت کرد. بعد از پایان دوره به گردان امیرالمومنین(ع) پیوست و در عملیات نصر 8 و والفجر 10 به عنوان نیروی خط شکن شرکت کرد.

 

در عملیات والفجر 10 که در کردستان عراق در منطقه عملیاتی حلبچه بود شیمیایی و از ناحیه پا مجروح می‌شود بعد از پایان جنگ و گذراندن دوران نقاحت در سال 1368 ازدواج کرد و بعد در سپاه پاسداران استخدام شد و به گردان جعفرطیار(ع) از تیپ یکم حضرت حجت(عج) پیوست.

 

دوره‌های زرهی و تخصصی در تعمیرات تانک را در شیراز گذراند، به علت عوارض شیمیایی و جانبازی از ناحیه پا و کمر و داشتن روحیه فرهنگی به اصرار مسئولان در قسمت فرهنگی تیپ فعالیت خود را ادامه داد و برای برگزاری یادواره‌های شهدای والامقام فعالیت می‌کرد.

 

حاج کریم بعد از شهادت همرزم و دوستش شهید مدافع حرم جبار دریساوی آهنگ رفتن به سوریه را با خود زمزمه می‌کرد و در تاریخ  19 خرداد ماه سال 1394 داوطلبانه به سوریه اعزام شد و یک ماه بعد یعنی در روز جمعه نوزدهم تیرماه مصادف با بیست و سومین روز از ماه مبارک رمضان و روز قدس در اثر برخورد با تله انفجاری در منطقه تدمر سوریه به شهادت رسید.

 

پاسدار هنرمند

کمال اصل‌غوابش، برادر شهید، می گوید: حاج کریم در عرصه هنر خیلی مشتاقانه و عاشقانه کار می‌کرد به طوری که در بچگی من را در کلاس خوشنویسی ثبت نام کرد و این هنر را با کمک او یاد گرفتم.

 

در کودکی نقاشی را فرا گرفته بود و در این کار مهارت خاصی داشت که این موضوع باعث شد که از نظر شغلی بیشتر باهم باشیم و خُلقیات او را فرا بگیرم.

 

یادم هست در مدرسه شاهد کار خطاطی و نقاشی که می کردیم کریم با علاقه و خلاقیت ذهنی خاصی پلاک و پوتین و سنگر و تانک را می‌کشید و مسئولان مدرسه شگفت زده می شدند و هر وقت بحث مالی می‌شد می‌گفت که من این کارهای نقاشی را روز جمعه انجام می‌دهم که خستگی طول هفته را از جسم ناتوانم خارج کنم، هیچ‌گاه به فکر به دست آوردن سرمایه از طریق هنر نبود.

 

در کار نقاشی با آبرنگ، رنگ روغن، نقاشی سیاه قلم و نقاشی با رنگ پلاستیکی تبحر داشت بیشتر کار و هنر خود را در یادواره های شهدا خرج می کرد. کریم علاقه خاصی به ماکت سازی و مجسمه سازی داشت و در یادواره شهدا بیشتر عملیات‌های دفاع مقدس را با ماکت سازی برای بازدیدکنندگان به تصویر می کشید.

 

یادم هست که یک ماکت قرآنی با رحل را برای جشن تکلیف یک مدرسه درست کرد که من خودم تا الان مانند آن را ندیده بودم. تفریحش با کارهای هنری بود، وقتی که نوجوانان در مسجد دور او حلقه می زدند با قلم‌های رنگی برایشان نقاشی می کشید و از این راه به آن ها فرهنگ جبهه و جنگ را نشان می‌داد و فرهنگ شهادت را در ذهن آنها ترسیم می‌کرد.

 

 

من کردستان هستم حالم خوب است

وی ادامه می دهد: در سال سوم راهنمایی به مادرم گفت که می خواهم به جبهه بروم، مادرم مانند همه مادران احساساتی بود و می‌دید در منطقه حصیرآباد هر چند وقت یک بار شهید می‌آوردند به خاطر همین ترسیده بود و به کریم گفت که تو حتی ریش و سبیل نداری که می خوای بری جبهه.

 

کلاس سوم راهنمایی بود که مثل همیشه کتاب‌هایش را در بند کشی جا داد و آنها را مانند یک جعبه قنادی با خود به مدرسه برد، ظهر شد و همه منتظر کریم بودیم که از مدرسه برگردد ولی خبری نشد، حدس ما این بود که در مدرسه مانده تا با گروه نمایش و سرود همکاری بکند، تا غروب خبری نشد.

 

مادرم با برادر بزرگم به مدرسه رفتند به طور معمول گفتند که ظهر همه بچه ها به خانه هایشان برگشتند، مادرم به سرعت تمام به مسجد رفت آنجا هم نبود.

 

فردای آن روز یک تلگرافی از کردستان آمد و نوشته بود: «من کردستان هستم حالم خوب است. عبدالکریم»، نقطه شروع رفتن کریم به جنگ آنجا بود، بعد از چند روز لباس‌ها و کتاب‌هایش را در زیر زمین مسجد پیدا کردیم.

 

زندگی ساده

همسر شهید اصل غوابش هم می گوید: در سیزدهم مهرماه سال 1368 ازدواج کردیم، در ابتدای زندگی مشترک خود در خانه پدر حاج کریم بودیم ولی مدتی بعد در منطقه سه راه خرمشهر زمینی خریدیم که به علت مشکلات مالی برای گرفتن کارگر و بنا، مجبور شدیم خودمان شروع به ساخت خانه کنیم.

 

در این سال‌ها  خداوند یک پسر و یک دختر به ما عطا کرد، در نزدیکی خانه یک کارخانه آرد بود که با استشمام گرد و غبار حاصل از فعالیت آن، عارضه شیمیایی حاجی شدیدتر می شد و این موضوع سبب شد به سختی تنفس کند از طرف دیگر نیز بچه‌ها باید به مدرسه می‌رفتند ولی مدرسه‌ای در نزدیکی ما نبود به همین دلیل دوباره به حصیرآباد برگشتیم و در یک خانه چهل متری زندگیمان را ادامه دادیم، یک زندگی ساده بدون هیچ تجملاتی.

 

یک روز صبح بعد از یک تماس تلفنی به من خبر داد که می خواهم به سوریه بروم یک سالی بود که برای رفتن به سوریه تلاش می‌کرد متوجه شدم که روز رفتن حاج کریم است، تمام وسایلش را جمع کرد، هنگام خداحافظی به من گفت به بچه ها سلام برسان و از طرف من از آنها خداحافظی کن، خیلی دلم گرفت، برای اولین بار به حاجی گفتم می‌شود به سوریه نروی؟

 

هیچ گاه حاج کریم را اینطور ندیده بودم، گفت از تو بعید است که این حرف را بزنی می دانی که اگر به حرم اهل بیت(ع) تعدی و تعرض شود چه می شود؟! آن موقع می‌توانیم اسم خودمان را شیعه بگذاریم؟!

 

26 سال در تمام اهداف و کارها همراهش بودم، در همه کارها به من تاکید می‌کرد که کارهای خداوند و اسلام نباید روی زمین بماند به همین خاطر با رفتنش تعجب نکردم.

 

حاجی صبح آن روزی که برای آخرین بار با من دیدار داشت خیلی خوشحال بود آخرین حرفش با من این بود که حلالم کنید و از من حلالیت طلبید.

 

وقتی که خبر شهادت حاجی را آوردند هم خوشحال شدم و هم ناراحت. خوشحالی از این بابت که به درجه‌ای رسیده بود که آرزویش را داشت، من به چیزی که می‌خواست احترام می‌گذارم و ناراحتی من از فراق و دوری نیست، بلکه دوست داشتم بیشتر در این دنیا باشد و به اسلام و اهل بیت(ع) خدمت کند.

 

من از همین جا می گویم حاج کریم را تقدیم به اسلام و اهل بیت(ع) و امام زمان(عج) کردیم، شهید تنها به ما تعلق ندارد بلکه متعلق به همه ملت شهیدپرور ایران است، من و فرزندانم راهش را ادامه خواهیم داد و در این راه قدم بر می‌داریم زیرا معتقدیم شهادت چیزی است که نصیب هرکس نمی‌شود.

 

اهمیت به شخصیت فرزند

مجید اصل غوابش فرزند شهید، درباره پدر شهیدش عنوان می کند: اگر کار بدی از ما سرمی زد همان لحظه عکس العمل نشان نمی‌داد بلکه بعد از آن اتفاق از عواقب آن کار برایمان توضیح می‌داد که این کار زشتی است. این عکس العمل پدر بار مثبت تربیت صحیح را به ما یاد ‌داد چون به شخصیت فرزند خیلی اهمیت می داد و حریم خصوصی فرزند را همیشه رعایت می‌کرد.

 

اگر می‌خواست وارد اتاق ما شود اول در می زد و تا اجازه نمی‌دادیم وارد نمی‌شد من از این کار پدرم اشکال می‌گرفتم ولی می‌گفت که نباید از حریم خصوصی فرزند سوء استفاده کنیم.

 

اگر در یادواره ای شرکت می‌کردیم و پدرم راوی آن یادواره بود حتما درباره همرزمان شهیدش صحبت و اخلاقیات آنها را برای نسل جوان توضیح می داد و اهدافشان را تبیین و خاطراتی بیان می‌کرد.

 

پدرم در قطعه ای دفن شد که خودش دوست داشت. قطعه ای که بیشترین شهدای حصیر آباد در آن هستند و در کنار شهید بختیاری اصل، که همیشه از او یاد می کرد، آرام گرفت.

 

پدرم هر جا اسم شهید را می‌شنید منقلب می‌شد، یادم هست که برای انجام ماموریتی به زاهدان می رود و شایعه شد که به سوریه رفته به طوری که برایش پوستر شهادت طراحی ‌کردند بعد از اینکه پدرم از آن ماموریت آمد و آن عکس را دید که زیر آن نوشته بود مدافع حرم شهید کریم اصل غوابش، خندید و گفت: ان شاالله.

 

حضورش را حس می‌کنم

دختر شهید غوابش، هم تصریح می کند: با اینکه پدرم از پیش ما رفت ولی حضورش را در جمع خودمان حس می‌کنیم. پدرمان اخلاق خوبی داشت و در هر زمینه به ما کمک می کرد، هر وقت به من سر می زد کمی یا کسری در زندگی من می دید بدون اینکه بگوید برایم تهیه می کرد و می آورد.

 

خیلی ما را به نقاشی و خطاطی و مباحث هنری تشویق می‌کرد هر وقت می‌خواست برای مناسبتی مانند تولد هدیه‌ای بدهد وسیله هنری مانند آب رنگ و... می‌گرفت.

 

پدر هیچ وقت برای کارهای واجب ما را مجبور نمی‌کرد  و در زمان تکلیف و سن بلوغ پدرم برایم یک سجاده و چادر خرید و هدیه داد که من خیلی خوشحال شدم. در عالم کودکی من حجاب را با هدیه پدرم آموختم.

 

یک روز نشسته بودیم که تلویزیون برنامه‌ای درباره دفاع مقدس پخش می‌کرد متوجه شدم پدرم حالش منقلب شد، بغضش ترکید و شروع به اشک ریختن کرد. خیلی حسرت دوری از شهدا را می‌خورد و در یک سال اخیر همیشه حرف از شهادت و رفتن می زد و با خودش زمزمه می کرد: «شما رفتید و من را تنها گذاشتید».

 

شور حسینی

ابراهیم اصل‌غوابش برادر شهید، اظهار می کند: باران های شدید باعث شد که مسجد امام علی(ع) در یک وضعیت نابسامانی قرار گیرد به طوری که مسجد پر از آب و لجن ‌و تعطیل شدن نماز جماعت شد، حاج کریم نمی توانست این حادثه را تحمل کند دست به کار شد و با کمک جوانان شروع به ترمیم و بازسازی مسجد کرد.

 

پس از بازسازی مسجد، باز هم به علت برنامه‌های سرد هیئت مسجد ناراحت بود و نمی‌توانست نسبت به این وضعیت بی تفاوت باشد به همین دلیل دست به کار شد زیرا جوانان در برنامه‌های هیئت شرکت نمی‌کردند و با برگزاری مراسمات جوان پسند شور و حرارت حسینی را در محله ایجاد کرد.

 

در روز تشییع شهید همه دیدند که جوانان هم هیاتی و مسجدی و حتی جوانان به ظاهر غیر مذهبی محله حصیرآباد با شوری حسینی در کنار پیکر شهید عزاداری می‌کنند و بر سر و سینه می‌زنند.

 

 

عوض نشد

حجت الاسلام والمسلیمن عبدالصادق هردان امام جماعت مسجد امام علی(ع) حصیر آباد، هم بیان می کند: حاج کریم به عنوان یکی از اعضای هیات امنا و بانیان خیّر مسجد امام علی(ع) حصیرآباد محسوب می‌شد و خیلی از گره‌های مربوط به مسجد به دست وی باز می‌شد.

 

با تلاش و یاری جوانان محل انباری مسجد را بازسازی و در آن پایگاه مقاومت بسیج را ایجاد کرد، خیلی از جوانان به خاطر اخلاق و رفتار نیکوی حاج کریم جذب پایگاه شدند.

 

حاج کریم در کارها همیشه توکلش به خدا بود و به اهل بیت(ع) متوسل می‌شد، ارتباط عاطفی با حضرت امام حسن مجتبی(ع)، دومین امام شیعیان داشت و روز بیست و هشتم هر ماه در خانه خود برای این امام همام مجلس عزا بر پا می‌کرد.

 

اوج ارادت حاجی به ائمه اطهار(ع) را در ایام محرم و صفر مشاهده می‌کردیم زیرا در هیاتی که خودش آن را سر و سامان داده بود شرکت می‌کرد و با پای برهنه و سری گل آلود برای سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یاران باوفایش عزاداری می‌کرد.

 

انتظار شهادت

ناصر نبهانی دوست و همرزم شهید، می گوید: حاج کریم در واحد ادوات لشکر 7 ولی عصر(عج) روی خمپاره 120 کار کرد و در این زمینه خیلی متبحر بود به طوری که سال 66 در عملیات نصر 8 استعداد خودش را نشان داد و فرماندهی برای تخصص او خیلی حساب باز کرد.

 

فرمانده گردان امیرالمومنین(ع) درعملیات والفجر 10 به علت لیاقت‌هایی که حاج کریم نشان داد به عنوان معاون دسته از ایشان استفاده کرد و در منطقه راهبردی و حساس تپه رشن عراق به ایشان اعتماد کرد، متاسفانه در آن عملیات اکثر نیروها یا شهید شدند یا زخمی که حاج کریم نیز در بین زخمی‌ها بود.

 

همه از حاج کریم به خاطر اخلاق و رفتارش فقط انتظار شهادت داشتند ولی بعد از جراحت از ناحیه پا و شکستگی ها از آن ناحیه که علت آن پرت شدن با موج انفجار بود، به پشت جبهه برای مداوا منتقل شد.

 

در سال 68 به عنوان پاسدار به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در سال 69 با منحل شدن گردان امیرالمومنین(ع) به همراه دیگر نیروها به گردان جعفر طیار(ع) ملحق شد.

 

طراحی بنر قبل از شهادت

وی می افزاید: موقعی که حاج کریم به سوریه رفت هیچ کس خبر نداشت حتی نزدیکانش هم مطلع نبودند به طوری که برادرانش نیز مدتی بعد متوجه رفتنش شدند. روز سومی که حاج کریم به سوریه رفته بود برادرش حاج کمال به چاپخانه من آمد و گفت که موضوعی را می‌خواهم بگویم که بعد گلایه نکنی و از دست ما ناراحت نشوی، گفت حاج کریم سه روز است که به سوریه رفته و قرار است امشب یا فردا شب با شما تماس بگیرد وقتی که این را گفت، انگار خبر شهادت حاج کریم را شنیدم.

 

بعد از آن بدنم سست شد چون حاج کریم صفات و محسنات یک شهید واقعی را داشت و این صفات قبل از رفتنش به سوریه مشخص بود.

 

منتظر بودم حاج کمال از چاپخانه بیرون برود، وقتی رفت شروع به گریه کردم و بی اختیار در سیستم رایانه خود یک پوشه به اسم حاج کریم ساختم و همه عکس‌های او را کپی می کردم، بعد از آن به فرمانده گروهان‌مان در زمان جنگ طاهر عطایی پیام دادم که حاج کریم پرید...

 

در جواب نوشت حسینی یا زینبی که جواب دادم زینبی، بعد از لحظاتی زنگ زد و گفت که بنرهای شهادت حاج کریم را آماده کن و بعد هر دو بی اختیار گریه کردیم. بیست و هفت روز بعد از این مسئله خبر شهادت حاج کریم را آوردند و او به آرزویش رسیده بود.

 

شهادت در تله انفجاری

مسعود مطیری، دیگر همرزم شهید، عنوان می کند: وقتی به سوریه رفت به مسئولان آنجا معرفی‌اش کردند و گفتند که کریم غوابش آمده اینجا به عنوان مستشار کار کند ولی آن مسئول موضع تندی گرفت و گفت: آقای غوابش کارش فرهنگی است و تخصصی در مورد تانک ندارد و باید برگردد زیرا ما نیروی زرهی و فنی می‌خواهیم.

 

حاجی در کارش خبره بود، قبول کردند به مدت یک هفته به صورت آزمایشی در سوریه کار کند یک هفته که ماند آن مسئول در تعجب ماند و گفت که من نیرویی مثل حاج کریم می‌خواستم این رو از کجا آوردید. کاش زودتر می‌آمد.

 

فرمانده به صورت روزانه با حاج کریم تماس می‌گرفت و شیفته او شد. به طوری که نقل می‌کند که آقای غوابش یک ماهی که در سوریه مستقر بود اندازه یک سال تعمیرات تانک انجام داد زیرا شبانه روزی کار می‌کرد و هیچ وقت در مقر فرماندهی نخوابید، در طول این مدت چند سرهنگ و فرمانده زرهی سوریه زیر دستش کار می‌کردند تا کار را یاد گرفتند.

 

بعد از عملیاتی که در ارتفاعات انجام دادند حاج کریم در چادر بود و از یکی از دوستان خود خواست که عکسی از او بگیرد بعد از گرفتن عکس همراه نیروهای سوری به پادگان تیفور ارتش سوریه رفت و باید یک سری وسایل می آورد.

 

وقتی از پادگان حرکت کرد در راه برگشت از یک جاده مواسلاتی خودروی آنها با تله انفجاری برخورد کرد و منفجرشد و 10 تا 15 متر آن طرفتر واژگون می‌شود همه سرنشینان آن که چهار نفر بودند شهید شدند.

 

پس از واژگونی به علت وجود مواد قابل اشتعال، خودرو آتش می‌گیرد و پیکرهای شهدا نیز گرفتار شعله‌های آتش می‌شوند، پس از آن که شهدا به سردخانه دمشق منتقل شدند پیکر شهید غوابش از روی انگشتری که در دست داشت  شناسایی کردند.

 

پیکر شهید اصل غوابش بعد از چهار روز به تهران و پس از آن به اهواز منتقل شد و در یک تشییع به یادماندنی در کنار شهدای مدافع حرم در قطعه شهدای عملیات کربلای 4 و 5 و نصر 8 و شهدای گردان امیرالمومنین(ع) آرام گرفت.

 

پردیس ارادت

 

کد خبر 567667

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha