تزریق واکسن ضدعاشورا به اسیران/ مقاومت در آن سوي ديوار اسارت

خبرگزاری شبستان: آزاده سرافراز بیرجندی می گوید: عراقی‌ها هر سال در روز هفتم و هشتم محرم به همه واکسن کزاز (ضد عاشورا) تزریق می‌کردند؛ پنج ساعت بعد دست دردناک می‌شد و تا ۷۲ ساعت بالا نمی‌آمد، می خواستند که رزمندگان در تاسوعا و عاشورا عزاداری نکنند.

خبرگزاری شبستان خراسان جنوبی؛ حکایت مردانی که سال‌ها اسارت در اردوگاه‌ها و زندان‌های عراق را به جان خریدند حکایت قهرمانانی است که برای دفاع از خاک وطن پای در میدان نبرد گذاشتند و سرنوشت برای آنها اینگونه رقم خورد تا سال‌ها گمنام و دور از وطن زیر شکنجه دشمن، روزهای سختی را سپری کنند.

 

همان دلاورمردانی که امام خمینی(ره) خطاب به آنها فرمود: «اگر روزی اسرا برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود».

 

آزادگان، کبوتران از بند رسته، رها از ديار ظلمت به نور پر کشيدند و با خود مهر و آشتی و عشق آوردند، آزادگان اسوه‌های صبر و صبوری و استقامت و ستيز اين امت خداجويند و گفتن از اين عزيزان و نشستن پای صحبت آنان، نه تنها خالی از لطف نيست، بلکه حلاوتی ديگر دارد.

 

دفاع از اسلام و جبهه برای او بهتر از درس است

محمد حسین علیپور یکی از کم سن و سال‌ترین اسرای ایرانی هشت سال دفاع مقدس است که همچون نوجوانان هم نسلش دل درگرو مهر حضرت امام (ره) داشت، تازه 14 ساله شده بود كه با فرمان ايشان براي حضور در جبهه‌ها، درسش را نيمه كاره رها كرد چرا که معتقد بود جبهه و دفاع از انقلاب و اسلامی برای او بهتر از درس است. با هزار مشقت برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد اما فقط 15 ساله‌ها به عنوان نیروی رزمی اعزام می شدند به ناچار با دستکاری شناسنامه اش توانست به عنوان امدادگر راهی جبهه شود.

 

یک هفته در بیمارستان سید مشهد به همراه چند تن از دوستانش دوره فشرده امدادگری را گذرانند و پس از یک هفته استراحت در 20 آبانماه سال 62 از طریق ایلام غرب و سایت 4 و 5 به سمت جزیره مجنون هورالهویزه (منطقه عملیاتی خیبر) رفتند و در حالی که در لشکر 5 نصر در روستا «القرنه» نزدیک شهر «العماره» عراق مشغول امدادگری به مجروحان بود در محاصره دشمن قرار گرفته و در هشتم اسفندماه سال 62 به اسارت نیروهای بعثی در آمد و بعد از تحمل هفت سال(78 ماه یا همان 2340 روز) اسارت به آغوش میهن بازگشت.

 

این آزاده بیرجندی در گفتگو با خبرنگار شبستان گفت: در عملیات خیبر ستون پنجم دشمن وارد عمل شده بود در این عملیات ۲۰ هزار نفر از رزمندگان ایرانی به شهادت رسیدند و نزدیک به ۲ هزار نفر از آنها به دست رژیم بعث عراق افتادند با من یک مجروح بود که داشتم به عقب برمی‌گشتم اما به صورت مثلثی توسط عراقی ها قیچی شدیم و به همراه چندتن از دوستانم اسیرمان کردند.

 

وی افزود: ابتدا ما را به یک پادگان نظامی در العماره عراق بردند و یک سری بازجویی‌ها انجام دادند، پس از سه روز کتک و شکنجه، ما را به بغداد بردند و از آنجا به موصل یک، موصل چهار و سه بردند چون در حال شناسایی فرماندهان، پاسدارها و روحانیون بودند. 

 

 

استقبال با دیوار مرگ

علیپور با بیان اینکه امداگران آن زمان لباس چریکی داشتند عراقی‌ها ابتدا خیال کردند پاسدارم، ادامه داد: هنگامی که وارد اردوگاه شدیم عراقی ها دو طرف ورودی ایستاده بودند و هرکدامشان کابل و چوب دستی به دست داشتند تا به محض ورود اسرا آن ها را به باد کتک بگیرند به این استقبال از اسرا، دیوار مرگ می گفتند.

 

به گفته وی عراقی ها بعد که متوجه شدند محصل هستم شبانه ما را به همراه 450 نفر دیگر از بین اسرا جدا کردند و به اردوگاه رمادی 2 کمپ هفت انتقال دادند این اردوگاه مشهور به اردوگاه اطفال مخصوص اسرای کم سن و سال بود.

 

تا هفت ماه خانواده ام از اسارت من خبر نداشت

علیپور با تاکید بر اینکه «تا هفت ماه کسی از خانواده از اسارتم خبر نداشت» گفت: صلیب سرخ از حضور ما هیچ اطلاعی نداشت تا اینکه اسرای اردوگاه کنار ما اعلام کرده بودند اگر نمایندگان صلیب سرخ به رمادی سر نزنند، اجازه ورود به آنها نخواهند داد.

 

نوشتن نامه نامرئی با آب پیاز

وی یادوآور شد: مدت هفت ماهی که من مفقود بودم خبر شهادتم را به خانواده‌ام داده بودند که در جزیره مجنون غرق شده و مفقودالاثر است و آنها حتی مراسم شهادت، سوم،‌ هفتم و چهلم مرا برگزار کرده بودند ( این خبر حتی بعد از آزادی برایم مشکلاتی ایجاد کرد وقتی رفتم گواهی تحصیل از مدرسه بگیرم باور نمی‌کردند و می‌گفتند علیپور شهید شده  است).

 

آزاده بیرجندی با اشاره به اينکه یکی از مشکلات در اسارت عدم ارتباطمان با خانواده‌هایمان بود و کوچک‌ترین چیزی که در نامه‌هایمان می‌دیدند، جزو لیست سیاه قرار می‌گرفتیم حتی حق نوشتن بسم الله... را در نامه نداشتیم، اظهار کرد: اسرا با آب پیاز نامه‌هایی می نوشتند که مخاطب با قرار دادن نامه بر بالای شعله ی گاز و با حرارت دادن به آن، کلمات هویدا می شد.

 

از غذای بخور نمیر تا پخت حلوای اسارتی

علیپور با بیان اینکه در دوران اسارت غذای بخور و نمیری داشتیم، یادآور شد: سهمیه‌ نان هم روزمان دو عدد بود که عراقی‌ها به آن سمون می‌گفتند و نان‌ها به شکل باگت بود که بیش از نصف این نان‌ها نپخته و خمیر بود خمیر داخل آن را مقابل آفتاب می‌گذاشتیم تا خشک شود، بعد آن را خرد می‌کردیم و با آن حلوا درست می‌کردیم طریقه پخت آن چنین بود که آرد تهیه شده از خمیر نان را با استفاده از کمی روغن سرخ می‌کردند، سپس مقداری شیره خرما به آن اضافه و بدین ترتیب حلوای اسارتی آماده می‌شد.

 

این آزاده به لیست ناهار و شام در اردوگاه اشاره کرد و افزود: سهمیه صبحانه هر نفر 14 قاشق آش یا همان شوربا بود برای ناهار نیز یک بیل برنج برای 14 نفر می‌آوردند که به سختی 5 نفر را سیر می‌کرد! شام آب بادمجان، آب پیاز، آب نخود و یا خوراک لوبیا بود.

 

وی عنوان کرد: یک سطل آب 5 لیتری برای 68 نفر به ما دادند که که باید با آن هم آب میخوردیم و هم ظرف می‌شستیم و هم به دستشویی می‌رفتیم که بعد برای صرفه جویی یک سرم غذایی با پیچ درست کردیم تا بچه ها با چندقطره آب بتوانند خود را تطهیر کنند.

 

وی تزیین آسایشگاه مناسب با ماه محرم را از مراسم رایج در اسارتگاه ها دانست و عنوان کرد: برای تزیین پتوهای سیاه رنگ به دیوار نصب می‌کردیم و با صابون روی آنها جمله‌های مانند « السلام علیک یا ابا عبدالله» می‌نوشتیم.

 

تزریق واکس ضدعاشورا همزمان با هفتم و هشتم محرم به اسرا

آزاده بیرجندی با بیان اینکه عراقی‌ها عزاداری و نماز جماعت را ممنوع کرده بود، ادامه داد: خاطره ای که من از محرم در اسارت دارم این بود که عراقی‌ها طبق عادت هر ساله شان روز هفتم و هشتم محرم به همه آمپول(واکسن کزاز) تزریق می‌کردند پنج ساعت بعد دست دردناک می‌شد و تا 72 ساعت بالا نمی‌آمد هدف این بود تا رزمنده های ایرانی نتوانند در روزهای تاسوعا و عاشورا عزاداری کنند بچه‌ها اسم این آمپول‌ها را واکسن ضد عاشورا گذاشتند و با همان حال به سختی عزاداری می کردند.

 

به گفته وی آزادگان در دوران اسارت خود را با برگزاری تئاتر، برنامه‌ها و کلاس‌های مختلف درگیر می‌کردند اگر این برنامه‌ها نبود و آزاده‌ها به حال خود رها می‌شدند، غصه بچه‌ها را زمین‌گیر می‌کرد و تمام این برنامه‌ها را خود بچه‌های آزاده چون ممنوع بود مخفیانه برگزار می‌کردند.

 

 

شکنجه با شوک الکتریکی و کشیدن اتوی داغ کف پا !!

علیپور با اشاره به بدترین شکنجه که عراقی‌ها انجام می‌دادند، گفت: شوک الکتریکی به بدن اسرا وصل می‌کردند همانند گیره‌های نوار قلب گیره به نوک انگشتان و گوش اسیرها وصل می‌کردند و سپس دستگاه را می‌چرخاندند تولید برق می‌کرد و همین موجب لرزیدن تمام اندام اسرا می‌شد که یادم هست یکی اسرا براثر این کار خیلی وقت‌ها در داخل آسایشگاه یکدفعه دچار شوک و لرزش می‌شد و بر زمین می‌افتاد و دهانش کف می‌کرد.

 

این آزاده یکی دیگر از شکنجه ها را کشیدن اتوی داغ کف پا اسرا می‌دانست که بر اثر آن تا مدتها زیادی کف پا مانند قیر سیاه بود، بیان کرد: عراقی‌ها با بهانه و بدون بهانه آزادگان را می‌زدند و شکنجه می‌کردند و برای این کار از شلنگ زیر دوش آب سرد، کابل‌های کلفت و گاهی با کابل‌های بدون روکش و دستهٔ کلنگ استفاده می‌کردند.

 

زیارت حرم امام حسین(علیه السلام) بهترین خاطره‌ از دوران اسارت

وی بهترین خاطره‌ از دوران اسارت را زیارت حرم امام حسین(علیه السلام) در کربلا دانست و افزود: در آن شرایط که هیچ کسی فکر نمی‌کرد به کربلا برود، یک روز افسران بعثی آمدند و گفتند: «می‌خواهیم ببریمتان کربلا» پیش خودمان گفتیم حتما تبلیغاتی در کار است اما آن‌ها تعهد دادند که تبلیغاتی نیست.

 

علیپور ادامه داد: در آنجا بعد 5 سال و نیم به ما برنج سفید با کمی زعفران دادند و از آن برای بچه‌های اردوگاه برای تبرک در پلاستیک بردیم.

 

این آزاده با بیان اینکه در اسارت که باشی، یک کف دست آسمان معنا پیدا می کند، گفت: بچه ها همه « شب کور » شده بودند، چون در مدت اسارت تاریکی را ندیده بودند.

 

کم‌کم روزهای اسارت به پایان خود نزدیک می‌شد اما باورش برای او که بارها عراقی ها با تبلیغات این سخن را گفته بودند و بچه‌ها را تا لب چشمه آزادی می‌بردند اما تشنه بازمی‌گردانند سخت بود اما بعد از 78 ماه که بهترین دوران زندگی اش را در زندان های رژیم بعث عراق زیرسخت ترین شکنجه های روحی و جسمی سپری کرد در شهریورماه سال 69  پس از سال‌های دوری از وطن به خاک میهن پای گذاشت.

 

هفت سال دوری از خانواده باعث شده بود چهره آخرین دیدار از پدر در ذهنش بماند در راه بازگشت به خانه نزدیک شهر قائن پدر به استقبالش می‌آید وقتی چهره پدر را می‌بیند باور نمی‌کند او پدرش باشد!! سالهای اسارت تک پسر خانواده مویش را سفید و کمرش را خم کرده بود...

 

امروز شاید بتوان هزاران هزار خاطره را از سینه‌های رزمندگان و آزادگان بیرون کشید و ثبت کرد که چگونه با اتکا به خدا و ایمان راسخ و در اوج مظلومیت در برابر سخت‌ترین حملات و ددمنشانه‌ترین کارهای دشمن غدار مقاومت می‌کردند. آنچه مایه دلخوشی رزمندگان و آزادگان بود این بود که همه این سختی‌ها به خاطر خداست و در مقابل چشم خداست و خداوند متعال آنها را می‌بیند و پاداش این سختی‌ها و رنج‌ها را به بهترین شکل که همان اجر بی‌حساب است می‌دهد. این نگاه ایثارگران جنگ تحمیلی به سختی‌ها و مصائب جهاد دقیقاً یادآور سخن گهربار سالار شهیدان حسین‌بن علی(عليه السلام) در آن صحنه‌های غم‌انگیز عاشورا است که فرمود: «هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ»(4) ، یعنی آنچه که این مصائب بزرگ را بر من آسان می‌کند این است که همه اینها در برابر چشمان خداست و او این فداکاری‌ها و جانبازی‌ها را می‌بیند.

 

 

 

گفتگو: زهرا مهرور

 

کد خبر 566571

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha