خبرگزاری شبستان-کرمان
ششم مرداد بود که ساعاتی قبل از برگزاری نشست خبری مسئول شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان کرمان به مناسبت سالروز تأسیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی کشور، جهت یادآوری این نشست از شورا تماس گرفتند و بار دیگر برای حضور در جلسه دعوت کردند.
مهدی صدفی، مسئول شورای استان، توضیحات کامل و مبسوطی پیرامون مناسبت 12 مرداد بیان کرد و جلسه به انتها و طرح پرسش های خبرنگاران رسید. نمی دانم چه شد که ناخودآگاه یاد 24 مهر افتادم و موضوعی که چند سالی است در استان، پیگیری می شد. سئوال کردم: ببخشید آقای صدفی! پیگیر بودید جمعی از مردم استان در سالروز واقعه به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان، دیداری با رهبری داشته باشند؛ به کجا رسید؟
مسئول شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان پاسخ داد: مسئولین استان و نمایندگان خبرگان و سردار سلیمانی به دفتر رهبری نامه زدند و با این دیدار موافقت شده اما در 24 مهر انجام نمی شود و ان شاءالله به زودی این دیدار انجام خواهد شد.
وقتی آقای صدفی گفت «به زودی» تصور هم نمی کردم تنها 5 روز مانده به این دیدار؛ آخه هیچ خبری نبود. حتی در رسانه ها! به خبرگزاری برگشتم که از دفتر آقای صدفی تماس گرفتند و ایشان پشت خط بود؛ گفت: این دیدار دوشنبه 11 مرداد و با حضور ۵۰۰ نفر از اقشار مختلف مردم استان و چند استان دیگر انجام خواهد شد. باور کردنی نبود.
از زمان فهمیدن موعد دیدار تلاش ها شروع شد؛ به هر کدام از مسئولین که می توانستم و ارتباط داشتم پیامک زده و تماس گرفتم که اگر امکان دارد یک کارت ملاقات برای حقیر جور کنند؛ عصر جمعه«8 مرداد» بود که با یکی از مسئولین تماس گرفتم و اطلاعات بیشتری راجع به دیدار گرفتم و پیش خبر دیدار، در خبرگزاری منتشر شد؛ از او خواستم اگر امکان دارد یک کارت ملاقات هم به من بدهند.
قرار شد صبح یکشنبه(10 مرداد)تماس بگیرم و اگر کارت جور شد، خبر دهند. صبح یکشنبه پیامک زدم«سلام! آقای....! ببخشید، تونستید کاری بکنید؟» پاسخی دریافت نکردم. نزدیک ظهر شد و تقریباً مطمئن از اینکه این توفیق، نصیبم نخواهد شد. ساعت 12 و 10 دقیقه گوشی تلفن همراهم به صدا درآمد... خانم بادامچی؟ بله خودم هستم؛ بفرمائید. از دفتر ... تماس می گیرم. یک کارت ملاقات برای شما منظور شده. فقط سریع تشریف بیارید، کارت را دریافت کنید.
آنقدر هول بودم که تمام مسیر خبرگزاری تا... را پیاده رفتم و کارت ملاقات را دریافت کردم. سراز پا نمی شناختم. به خبرگزاری برگشتم و کارهای ناتمام آن روز را به اتمام رساندم و فوری برای جمع کردن وسایل ضروری به منزل رفتم. کمی زمان برد و تا آماده شوم، تنها کاروانی که امید بود با آن همراه شوم، به سمت تهران حرکت کرد و من جاماندم؛ قرار شد تنهایی، راهی سفر بشوم.
در تمام مسیر بیش از هر یک از وسایل، به شدت از «کارت ملاقات» محافظت می کردم چون در غیر این صورت هیچ راهی برای حضور در جلسه دیدار با رهبری نداشتم. کاروان تقریباً یک ساعت زودتر از من حرکت کرده بود؛ راننده اتوبوسی که با آن راهی تهران بودم، ساعت 7 و نیم تا 8 صبح را برای رسیدن به تهران وعده می داد و من به شدت مضطرب بودم. چون قرار بود رأس ساعت 7 و نیم مقابل بیت رهبری باشم.
شوق دیدار چنان بود که عبور از شهرستان ها و بخش های مختلف تا رسیدن به شهرمقدس قم و بعد از آن رسیدن به تهران که فاصله ای بیش از هزار کیلومتر است؛ چندان خسته ام نکرده بود؛ پس از رسیدن به ترمینال جنوب، با آژانس راهی بیت شدم. ساعت به 6 و 50 دقیقه رسیده بود که به ایست بازرسی سرکوچه بیت رهبری رسیدم. اولین نفر از بانوان استان کرمان بودم که در این ساعت می رسید. قبل از من، بانوانی از استان کرمانشاه در آن محل تجمع کرده و منتظر اجازه ورود بودند.
ساعت 7 و نیم اجازه ورود پیدا کردیم. 20 دقیقه بعد داخل حسینیه امام(ره) این مکان پرجاذبه ای که تمام جاذبه اش به سادگی مثال زدنی اش است؛ شدیم. سریع خود را به صف اول بانوان رساندم و همان جا نشستم. درست مقابل جایگاهی که قرار بود حضرت آقا برای ایراد سخنان خود بر آن، جلوس کنند؛ تا ساعت به 10 و 30 دقیقه هنگامه ورود رهبری عزیز برسد استان های مختلف به ویژه مردم کرمانشاه که زودتر از همه رسیده بودند، شعار و سرود سرمی دادند.
در همین حین، شخصیت های استانی را یک به یک می دیدم که به جمعیت ملحق شده و البته همگی در صف اول می نشستند. فرماندار، رئیس کل دادگستری، فرمانده نیروی انتظامی، فرمانده سپاه ثارالله علیه السلام استان، نمایندگان مجلس، امام جمعه کرمان از جمله شخصیت های استانی بودند که شاهد حضور آنان بودم.
ساعت به کندی می گذشت؛ آنقدر کند که دختران کرمانشاهی که نزدیک من نشسته بودند هم اذعان می کردند. یکی شان می گفت حالا اگر خواب بودیم ساعت به 11 رسیده بود، اما اینجا که منتظر نشستیم نمی دانم چرا اینقدر کند می گذرد.به پشت سر برگشتم، چند نفر از بانوان کرمانی را دیدم. خدائیش احساس غرور کردم. با اینکه دیر رسیده بودند اما خوب توانسته بودند خود را به ردیف های جلو برسانند.
ساعت که به 10 و نیم صبح نزدیک می شد بی تاب تر می شدم. آخه دو بار قبل از این هم توفیق دیدار داشتم و می دانستم حضرت آقا تقریباً حدودای 10 و نیم تشریف می آورند. چشم از پرده آبی رنگی که قرار بود از ورای آن امام خامنه ای تشریف آوردند بر نمی داشتم. یکباره پرده کنار رفت، جمعیت همچون موجی عظیم، خیز برداشت. دست ولایی حضرت آقا بر فراز جمعیت بالا رفت. به محض رؤیت جمال نائب امام زمان عجل الله تعالی، چنان سیل اشک از دیدگانم جاری بود که آرزو می کردم این لحظات به کندی همان ساعت های قبل بگذرد اما تمام این دقایق برایم به اندازه پلک برهم زدنی گذشت.
جمعیت شعار می داد. اشک می ریخت و ... و رهبری با وقار و متانتی که آن را مخصوص امام جامعه می بینی، بر جایگاه خود جلوس کرده و با نگاه های مهربان و پدرانه و لبخندهای رأفت آمیز، علاوه بر اینکه نوعی پاسخ به این همه هیجان بود، اجازه دادند تا جمعیت خود آرام آرام بر زمین بنشیند و البته جمعیت به حکم ادب، پس از فرمایش ایشان که «بفرمائید» در جای خود کمی آرام گرفت.
به محضر رهبری عرض شد که این جمعیت از استان های آذربایجان غربی، اردبیل، کرمان، سیستان و بلوچستان، کرمانشاه و لرستان تشریف آوردند؛ تواشیح و تلاوت قرآن انجام شد و فرمایشات رهبری آغاز. کلام معظم له، بی آنکه اغراق کنم و با توجه به تجربه سه بار دیدار ایشان، حقیقتاً آرامش بخش است. در همین دیدار بود که احساس کردم بعد از 10 ماه از رحلت پدر، کمی از سنگینی این غم، از جانم جدا شد. الحمدلله رب العالمین.
فرمایشات رهبری آغاز شد. جنبه های متعدد را مورد توجه قرار دادند. وقتی سخن از ماه های حرام کردند و تذکر دادند ماههایی است که مسلمانها بایستی با توجّه بیشتر به خدای متعال و تعبّد بیشتر، خودشان را آمادهی ورود در میدانهای حسّاس و مهمّ زندگی کنند» بر خودم فرض می دانم برنامه ریزی خوبی برای استفاده از این فرصت معنوی داشته باشم.
«وقتیکه ملّت ایران توانست خود را به آن نقطهای برساند که بتواند بهعنوان یک ملّت مُسلمِ به معنای حقیقی کلمه خود را به دنیا نشان بدهد، این بزرگترین تبلیغ اسلام است» فرمایش بسیار عمیقی است که رهبری در ادامه، مقدمه آن را الگو شدن می دانند و البته این الگو شدن هم شرایطی دارد که رهبری ادامه می دهند: راه، تکیهی بر مقدورات و امکانات داخلی و ظرفیّتهای خود این ملّت است.
در یک سخنرانی که تقریباً ۴۰ دقیقه و شاید کمی بیشتر به طول انجامید؛ مسائل مهم داخلی و منطقه ای را مورد اشاره و تبیین قرار دادند؛ با اطمینان و صلابت خاصی از رو به زوال بودن آمریکا سخن می گویند؛ تعبیرهایی که راجع به حکومت سعودی می کنند«دولتی است که دست بچّهها دارد می گردد، بچّههای نابِخرد. چند بچه پررو»خنده حضار را در پی دارد.
اشرافی گری، فساد، کالای قاچاق، معیشت مردم از جمله دغدغه هایی است که به خوبی از کلام ایشان احساس می شود. اما آنجا که فرمودند«خب معلوم است وقتیکه جنس خارجی وارد شد -چه از مبادی ورودی قانونی مثل گمرک و امثال اینها، چه از مبادی قاچاق که متأسّفانه خیلی هم زیاد است- تولید داخلی میخوابد» به خوبی اوج ناراحتی را در چهره ایشان می توان دید.
در خلال فرمایشات رهبری چند جایی تکبیر گفته می شود و ایشان هم کلام خود را قطع کرده و دوباره آن را از سر می گیرند اما این تکبیرها که از حد می گذرد و رشته کلام را نابجا قطع می کند، ایشان هم یادآوری می کنند که کلام ما را قطع کردید.
در تمام مدت سخنرانی، همه سراپاگوش هستند و با توجه، به فرمایشات رهبری دل سپرده اند. رفته رفته سخنرانی به انتها می رسد. فراز پایانی فرمایشات، عجیب به انسان روحیه می دهد« اگر ما ملّت ایران به وعدهای که خدای متعال داده است خوشبین باشیم و مقدّمات آن وعده را فراهم بکنیم، مشکلات برطرف خواهد شد. خدا فرموده است: اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم؛ اگر شما دین خدا را نصرت کنید و انگیزههای الهی را تقویت کنید و نصرت کنید، قطعاً خدای متعال شما را نصرت خواهد کرد؛ کسی را هم که خدای متعال نصرت بکند، هیچ موجودی در عالم نمیتواند او را تضعیف بکند؛ روزبهروز قویتر خواهد شد و پیروزتر خواهد شد»
همه آنچه که من از خود و دیگران در این دیدارها دیدم این است که رهبری واقعاً ملجأ و مأمن هستند. این مسئله در دیدارها بسیار مشهود تر است. آرامش خاصی بر وجود انسان حاکم می شود. کلام رهبر جامعه، علاوه بر هدایتگری و نشان دادن مسیر، باعث تقویت روحیه است؛ دیدار چهره به چهره با امام جامعه، مایه قوت قلب، آرامش خاطر، اعتماد به نفس و... است؛ لحظات بسیار شیرینی سپری شد. آنقدر شیرین که دلت می خواهد اگر همیشه نه، حداقل هرازگاهی این دیدارها می بود.
طاهره بادامچی
نظر شما