بعد ۲۸ سال؛ اولین دیدار و آخرین وداع مادر  با «محمد»

خبرگزاری شبستان: هر چقدر هم شیرزن باشی و قوی، می شکنی وقتی بعد از سال ها چشم انتظاری قنداق کرده اند و به آغوشت می دهند؛ پسری را که وقتی می رفت برای بوسیدنش مجبور به ایستادن روی پنجه هایت می شدی اما اکنون براي ديدنش، بايد به آغوشش بکشي.

خبرگزاری شبستان- خراسان جنوبی؛ گویی اين بار جمع همه جمع شده است، همه آمده بودند «مادر، ۴ خواهر و ۲ برادر»، اما نه، جاي پدر خالي بود، پدري که ديگر طاقت دوري «محمد» را نداشت و شش سال قبل به ديدار فرزندش شتافته بود.

 

مادر، خواهران و برادران «محمد» آمده بودند تا با پيکر پاک و مطهرش بعد از ۲۸ سال ديدار کنند،‌ براستي نمي دانم اين را «اولين ديدار» بنامم يا «آخرين وداع»!

 

موعد سربازی که فرا رسید، ارتش را برای خدمت انتخاب کرد. بعد از سپري کردن ۱۰ ماه از خدمت در سالهاي آخر جنگ، راهي جبهه هاي حق عليه باطل مي شود، «فاطمه حسيني» مادر شهيد مي گويد « به رفتنش راضي بودم»؛ به شهادتش هم راضي بودم و الان هم راضی هستم به رضاي خدا.

 

 

وقتی فرزندش را راهی جبهه می کرد، وقتی او را با قرآن بدرقه می کرد، حتی وقتی که به دنبالش آب می ریخت تا زود برگردد می دانست شاید این رفتن بازگشتی نداشته باشد. می دانست که شاید این آخرین باری باشد که پسر جوانش را می بیند، می دانست که احتمال دارد آرزوی دیدن گل پسرش در لباس دامادی به دلش بماند اما چون می دانست که کشورش به محمد و امثال محمد نیاز دارد، پسرش را راهی جنگ کرد.

 

براستی که مادران شهدا با تمام مادران دیگر زمین فرق دارند، یک مادر باید خودش شیرزن باشد تا شیر پرورش دهد، باید دلیر باشد تا دلیرمرد پرورش دهد، باید غیور باشد تا غیور پرورش دهد، باید صبر زینبی داشته باشد تا بتواند پسرش را، جگر گوشه اش را به صحنه کشنده جنگ بفرستند، باید آنقدر صبور باشد تا بتواند 28 سال دوری و بی خبری از پسرش را تحمل کند.

 

اما هر چقدر هم شیرزن باشی و قوی، می شکنی وقتی بعد از سال ها چشم انتظاری قنداق کرده اند و به آغوشت می دهند؛ پسری را که وقتی می رفت برای بوسیدنش مجبور به ایستادن روی پنجه هایت می شدی اما اکنون براي ديدنش، بايد به آغوشش بکشي.

 

گويي خود محمد هم بی تاب شده بود، بی تاب آغوش پرمهر مادر، بی تاب بودن در کنار خانواده اش، بی تاب شهر و دیارش که در آخرین لحظات یعنی درست در یکشنبه شب هفته گذشته با تطبیق جواب آزمایشات DNA او با مادر و برادرش،‌بالاخره پیکر مطهرش صاحب نام می شود.

 

 

ديروز صبح همه خانواده به تشييع پيکر پاک شهيدشان «محمد دهقاني» رفتند. مردم هم به رسم ادب و وظيفه آمده بودند تا «چشم روشني» به خانواده شهيد بگويند. اما دل مادر، براي به آغوش کشيدن فرزندش «ديگر» آرام و قرار نداشت. قرار مي گذارند تا عصر همه براي آخرين وداع به معراج شهداي بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس استان بيايند.

 

من هم می روم چرا که نمی شود ماند! زودتر از خانواده شهيد آمده ام،‌ تابوت بهشتي شهيد مرا به خود جذب مي کند، فرصتي ناب براي نجوا پيدا کرده ام؛ ديري نمي گذرد که خانواده شهيد وارد مي شوند، دل هاي مادر و خواهران شهيد هر لحظه بي قرارتر مي شود، دیگر آرام ندارند.

 

فرصتي ناب براي هم کلام شدن با مادر شهيد را يافته ام، از احساساتش جويا مي شوم که با اشاره به تابوت فرزند شهيدش مي گويد «خوش آمدي از شهر غريب»؛ زیر لب اشعاری را می خواند، اشعار و نجواهايي که حکايت ۲۸ سال فراغ را دارد و لحظه وصال را!

 

 

در طول اين همه سال، ‌باور نداشتند که شهيد شده است، هميشه چشم انتظار بازگشتش بودند،‌۱۷ سال از شهادتش گذشته بود که به همت بنياد شهيد، «روحش» را تشييع کردند و يک صورت قبر برايش درست کردند تا همدم لحظه هاي تنهايي و فراغ مادر باشد، اما نمي دانستند که مادر، صبورانه منتظر بازگشت «محمد» است.

 

چند لحظه اي مي گذرد و مداح با اشعار خود «گلي گم کرده ام مي جويم او را- به هر گل مي رسم مي رسم مي بويم‌ را، گل من يک نشاني در بدن داشت- يکي پيراهن کهنه به تن داشت ...» مجلس را حال و هوایی دیگر می بخشد، موعد باز کردن تابوتی که مزین به پرچم سه رنگ کشور عزیزمان ایران است، فرا می رسد، مادر را تا سر پيکر پاک و مطهر فرزندش همراهي مي کنم، خود را در آغوش «محمد» رها مي کند، «خوش آمدي به شهر و ديار خود مادر- از شهر غريب آمدي مادر، چه دير آمدي مادر- مادرجان حالا که آمدي به به پيش بابايت می روی»؛ زيبا و با صلابت اما با قامتي شکسته «قنداقه» محمد را به آغوش مي کشد.

 

خواهران و برادران شهيد هم هر يک،‌ حال و هوايي خاص دارند، يکي از خواهران شهيد از حال مي رود، دلتنگي ها امان شان را بريده است،‌ گويي دوست ندارند ديگر براي ثانيه اي هم که شده از «برادرشان» جدا شوند.

 

 

مادر شهيد آه مي کشد و با لب هاي خود؛ پيکر پاک فرزندش را که در ميان پارچه اي سفيد پيچيده شده است «بوسه باران» مي کند و می گوید همه چیز را برای مراسم تشییع جنازه ات آماده کردم و از همه دعوت مي کند که در تشييع جنازه فرزندش، شرکت کنند و با تاکيد به من مي گويد «مامان جان، منتظرت هستم،‌ حتما بياي».

 

و امروز پس از 28 سال، پیکر پاک شهيد به زادگاهش در روستای سنوک از توابع سربیشه منتقل و با حضور پرشور اقشار مختلف مردم تشییع و خاک سپاری می شود.

 

 

 

گزارش: زينب رمضاني

 

 

 

کد خبر 562004

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha