به گزارش خبرگزاری شبستان، علامه آيت الله حاج سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى (ره) در رمضان المبارک سال ۱۳۹۸ هجری قمری (حدود 39 سال پیش) فقراتی از دعای شریف ابوحمزه ثمالی را شرح کرده که بخش دوم برگزیده متن پیاده شده آن سخنرانی ها ذیلا می آید.
قسم دوم: تأدیب به لطف
یک قسم تأدیب هست امّا تأدیب به عقوبت نیست؛ آدم را گوشمالی نمی دهند. تا آدم سرش را اینوَر و آنور میکند، یک صدای لطیفی از بالا میآید عزیزم، چرا رویت را آن ور کردی؟! آدم متوجّه میشود. خُب بینِ این عزیزم و بین گوشمالی خیلی فرق است دیگر! آدم دو مرتبه سرش را بالا میکند و میگوید: أستغفر الله ما این قدر کار بد کردیم که خدا به ما گفت: عزیزم، چرا این کار را کردی! باز هم که شنیدیم دو مرتبه غافل می شویم و دو مرتبه یک نداء میآید. شبهای ماه رمضان تا صبح ملائکه نداء میکنند: ای گناهکارها بیائید! بیائید! درِ خانه رحمت باز است، ما میپذیریم، گناهان را میآمرزیم، دعاها را مستجاب میکنیم، دنبال شهوات نروید، غفلت نکنید، بیائید سراغ ما! ملائکه شبهای جمعه از اوّل شب تا طلوع فجر، دائماً از آسمان میآیند و برمیگردند، هَل مِن مُستَغفِرٍ؟ هَل مِن دَاعٍ؟[3] «کسی هست استغفار کند؟ کسی هست خدا را بخواند؟» ما دعای او را مستجاب میکنیم دعوت او را قبول میکنیم، رد نمیکنیم، ای آدمهای عاصی بیائید!
اینها تأدیب است ها! امّا تأدیب به عقوبت نیست، تأدیب به لطف است و رفق است. و این خیلی خوب است دیگر! یعنی بنده که طاقت ندارد که خدا انسان را ادب کند به عقوب؛ و کیست که بتواند بگوید که: خدایا بیا ما را ادب کن به عقوبت؟!
مرحوم حاج سید جمال الدّین که سالهای سال سلوک کرده بود و در این رشته استوار بود و زحماتی کشیده بود، این تازه میرود خدمت امیرالمؤمنین و میگوید: آنچه من میخواهم به من بده و هر کاری میخواهی، بکنی! یک پیچ را میگیرند یکخورده محکم میکنند تمام میشود کار. این غرور و استکبار و اینها درهم میریزد، آب دهانمان و آب بینی با هم یکی میشود. اینقدر قوا و استعدادها از بین میرود و ضعیف میشود. امّا اگر ادب به غیر عقوبت شد، با لطف می برند بطوری که اصلاً حسّ نمی کند!
تأدیب به لطف از اسرار شریعت و سلوک است
و چقدر حضرت سجّاد علیه السّلام به مسأله وارد بودند! که این خصوصیات را در مقام سلوک در نظر گرفته است. اصلاً مثل یک آفتابی در مقابلش روشن بوده که چه خبر هست؛ و الاّ مثلاً این دعا را مگر همه کس می تواند بکند؟!
از معجزات قرآن این است که این قسم ادب و پیغمبر در مقابل پروردگار در قرآن مجید دارد و به ما تعلیم میکند و این اذکاری که میگوید: لا اله الاّ الله، سبحان الله این اختصاص به آن حضرت دارد و کسی که خاتم النّبیین نباشد اصلاً نمیتواند مسیر را اینطور باز کند و ذکر را اینطور بگوید! و کسی تا مثل حضرت سجّاد نباشد نمیتواند بگوید: إِلَهی لاَ تُؤَدِّبنِی بِعُقُوبَتِک!
من بندهام، من قدرت ندارم، من چیزی ندارم، مرا به عقوبت میخواهی ادب کنی؟! کجا من میتوانم؟! نه اینکه بچّه ما را بگیری و بکشی، خانه را بر سر ما خراب کنی، مثل حضرت ایوب آن بلاها را بر سر ما بیاوری، مثل حضرت یعقوب ما را به فراق یوسف مبتلا کنی، نه، نه، از این عقوبتها پائینتر، یک دانه پشه اگر شب بیاید سراغ ما و به ما سر به سر بگذارد، آن شبِ ما، آن شب جهنّم است و ما تا صبح خواب نداریم؛ یک دانه پشه! یک دانه مگس، اگر این بنا بشود به انسان سر به سر بگذارد، آدم بیچاره میشود، آخر دنبال این مگس کجا برود؟ تا میخواهد بزند فرار میکند، آدم هم که بال ندارد برود دنبالش؛ انسان بیچاره ذلیلِ یک مگس و یک پشه است. از این بیائید پائینتر، از مگس پائینتر، از پشه پائینتر، از آنچه کوچکتر دیگر فرض نمیشود شما فرض بکنید، ما طاقت نداریم؛ ما طاقت نداریم!
حضرت میفرماید: ما طاقت نداریم و درست هم همین است. خدایا ما بنده توئیم و محتاج به تو، همه چیز ما مال توست، چیزی ما برای خودمان نداریم که آنچه را که داریم برای خود نگهداریم و آنچه نداریم از تو تقاضا کنیم؛ امور دنیایمان الحمد لله خوب است، آخرت را از تو میخواهیم؛ زندگی مان خوب است، مغفرت را از تو میخواهیم؛ دکان و تجارتمان خوب است، مکه و مدینه از تو میخواهیم؛ نه، هیچ چیز نداریم. اگر انسان بگوید خدایا! الحمد لله امر دنیایمان خوب است آخرت به من بده، (یعنی در دنیا محتاج به تو نیستم) جدّاً بگوید، معلوم میشود چه خبر است؛ دروغ میگوید، دروغ. یک قطره آب دیر به انسان برسد ناله انسان بلند است که یک قطره آب دیر رسیده.
آدم کجا میگوید امور دنیا مهم نیست؟! ما آب نمیخواهیم؟ نفس نمیخواهیم؟ ما محتاجیم به خدا، در ضروریات زندگیمان! در همین نفسی که داریم میکشیم محتاجیم و باید بدانیم که این از پروردگار به ما می رسد و ما محتاجیم. اگر همین راه نفس بسته بشود، دو دقیقه این نفس به آدم دیر برسد، چه حالی دارد انسان؟!
حکایتی مرحوم حاج هادی ابهری
خدا رحمت کند حاج هادی ابهری را، میگفت: یک سفر من میرفتم برای قزوین – ابهر. از اینجا ماشین نبود. جلوی یک ماشین باری نشستم که برویم برای قزوین، پهلوی من هم یکی از آن ژاندارمها أمنیه ای نشسته بود. این ماشین نمیدانم در راه کرج، در کجا، برگشت؛ افتاد در رودخانه. ما آن زیر بودیم و دیگر راه نفس هم بسته شده بود و اگر چند لحظه دیگر نرسیده بودند، آنجا مرده بودیم. میگفت: خُب من نمرده بودم، میشنیدم؛ این ژاندارم دائم پهلوی من میگفت: من ژاندارمم! من ژاندارمم! به داد من برسید! من هم توی دلم میگفتم: آره تو ژاندارمی، اینجا دیگر ژاندارمی به درد نمیخورد.
حاج هادی میگفت: همین نسیمی که قیمت ندارد، وقتی انسان به آن درد مبتلا میشود میفهمد چقدر قیمت دارد، همین نسیم! یک نسیم که بوزد، آدمِ مرده را زنده میکند؛ اگر نوزد مرده است. پس ما در یک نسیم محتاجیم، یک نسیم!
«إِلَهِی لاَ تُؤَدِّبنِی بِعُقُوبَتِک» خوب توجّه کردید؟
معنی مکر و خدعه
«وَلاَ تَمکر بِی فِی حِیلَتِک» حیله به معنی آن حذاقت و شدّت نظر و تیزی ذهن است. میگویند: انسان در کاری حیله میکند. معنی أصلی حیله این است که نظرش را تند میکند و با یک تیزبینی و زیرکی میخواهد از اساس آن مطلب سر در بیاورد.
خدایا! در حیلهای که با من داری، (حیله یعنی تدبیر در این نظر، و در این حذاقتی که با من داری و در این تیزبینی که در امور من داری) با من مکر مکن و خدعه نکن.
خدعه یعنی چی؟ مگر خدا هم خدعه میکند؟! نه. خدعهای که خدا میکند این است که عکس العمل خدعه انسان را به خود انسان وارد میکند. خدعه خدا همین است که: انسان با خدا خدعه میکند، آن وقت خدا انسان را متوجّه خدعه انسان نمیکند، ولش میکند؛ خدعه انسان به خدا نمیرسد، برمیگردد گریبان خودش را میگیرد؛ چون انسان که از حکومت خدا خارج نیست و نمیتواند قدرتی و علمی داشته باشد و یک نقشه ای بکشد که آن نقشه خدا را و اراده خدا را عقب بزند و غلبه کند؛ اینطور نیست. هر چه انسان خدعه کند باز در حکومت خود خداست؛ و خدعه به خدا، یعنی من میخواهم تو را گول بزنم و از امر تو سبقت بگیرم، و این نمیشود؛ پس همین ناشی از نفهمی و جهل است و همین جهلِ او یک بلائی به سر خودش میآورد.
پس آن کسی که میخواهد به خدا خدعه کند، دارد به خودش خدعه میکند؛ به خدا که خدعه نمیشود. آن وقت اگر خدا انسان را متوجّه کند به این خدعه، انسان استغفار میکند و برمیگردد و روش خودش را عوض میکند و دیگر خدعه نمیکند؛ و اگر متوجّه نکند انسان را رها می کند، این خدا به انسان خدعه کرده، یعنی عِنان را گردن خود انسان گذارده؛ خدعه را به خود انسان برگردانده.
موش نمیتواند در مقابل گربه فرار بکند، گربهِ با این موش بازی میکند. گربهِ این طرف موش هم آن طرف. آرام این گربه نشسته و تماشا میکند؛ بعضی اوقات چشمش را می بندد که ببیند موش چه کار میکند. موش هم در عالم خودش میخواهد خدعه کند، و این گربهِ را گول بزند و او را غافل کند و فرار کند؛ موش هم تکان نمیخورد و نمیخورد، یک مرتبه خدعه میکند و فرار میکند؛ و خیال می کند که به گربه دارد خدعه میکند و گربه را دارد گول میزند؛ دیگر نمیفهمد این گربه که چشمش را بسته، جانش دارد برای این موش میرود و تمام این پنجهها و چنگالها کشیده شده و با یک پرش او را طعمه خودش میکند؛ تا این موش میخواهد خدعه کند و از دست او فرار کند و از حکومت او خارج بشود، یک تکانی که به خودش میخورد این گربه میپرد آنجا با دست میزند به سرش و نمیکشدش، دو مرتبه میآید سر جایش مینشیند. میگوید: ساکت باش! تکان نخور! کجا فرار میکنی؟! این بیچاره موش… خوب بیا در وهله اوّل تسلیم بشو دیگر! تسلیم نمیشود، هی ردّ و بدل میشود.
خدایا ما فهمیدیم همه کار دست توست؛ دیگر چرا آدم با خدا بازی کند. وقتی میبینیم که همه کار از خدا برمیآید و از غیر خدا برنمیآید، چرا خدا را امتحان میکنیم؟
شما خیال میکنید ما خدا را امتحان نمیکنیم، در روزی هزار مرتبه، دائم امتحان میکنیم ببینیم آیا راست در آمد؟ دائم توکل میکنیم ببینیم آیا دنبال توکل چیزی هست؟ میسپاریم امر خودمان را به خدا و دنبال آن نگاه میکنیم که آیا راست در میآید یا نه؟ اینها همه امتحان است دیگر! آن هم آنجا بزرگوار است، و واقعاً بزرگوار است! عجب خدای بزرگواری است که این همه ما داریم او را امتحان میکنیم و یک بار به روی ما نمیآورد: ای بنده تو داری مرا امتحان میکنی؟! خیلی بزرگوار است! مثل یک بچّهای که به پدر و مادرش جسارت میکند و پدر و مادر به روی خودشان نمیآورند و از او معذرت میخواهند، میگویند: در فلان امر ما معذرت میخواهیم ما به شما جسارت کردیم و بیادبی کردیم.
ما داریم به خدا خدعه میزنیم و دائم یک کاری میکنیم و میگوئیم إن شاء الله خدا نمیفهمد، مهم نیست، این کار، آن کار خداوند علی أعلی حذاقت نظر دارد دیگر، علم دارد دیگر! «عالم الغیب والشهادة»[4] است؛ تمام کارها در دست اوست، در مشیت اوست.
اگر نظر رحمت داشته باشد ما را متوجّه میکند ولو به واسطۀ عقوبت ما را ادب میکند؛ چون ادب کردن به واسطۀ عقوبت بهتر از این است که اصلاً ادب نکند و انسان در مرحله استدراج برود تا اینکه برسد به أسفل سافلین.
معنی استدراج
استدراج یعنی: عنان را میاندازند به گردن انسان و انسان خودسر میشود، درجه به درجه، کم کم پائین میآید، بطوری که خودش هم نمیفهمد پائین آمده؛ میگوید: الحمد لله حالم خوب است، روحم خوب است، دنیایم خوب است، آخرتم خوب است، کی از من بهتر؟ ولی نمیفهمد چه بلائی به سرش دارد میآید. اگر یکمرتبه او را هُل بدهند به سوی پائین، یک تکانی میخورد؛ ولی یکمرتبه هُل نمیدهند کمکم میآورنش پائین که خودش هم نمیفهمد؛ و بزرگترین عذاب استدراج است! یعنی انسان درجه به درجه پائین میآید و نمیفهمد. و چون خداوند علی أعلی نظر رحمت دارد آن کسی که با پروردگار میخواهد حیله و خدعه کند و جلو بیفتد از امر پروردگار، او را متوجّه میکند؛ امّا اگر خداوند علی أعلی بخواهد او را متوجّه نکند، این خدعه ای که انسان به خدا کرده به خودِ انسان بر میگردد؛ این میشود مکر به خدا. «و مکروا ومکرالله والله خیر الماکرین»[5] این مردم، این دشمنان مکر میکنند، خدا هم مکر میکند. مکر خدا مثل مکر ما نیست؛ یعنی آن مکر ما را به ما برمیگرداند.
خدعه مردم به خدا در اصل خدعه به خودشان است
﴿یخادعون الله وهو خادعهم﴾[6] «اینها میخواهند خدا را خدعه بزنند و گول بزنند، امّا نمیدانند که خدا دارد آنها را گول میزند.» یعنی نفس خدعه ای که اینها میخواهند به خدا بکنند، خدعه ای است که خدا دارد به اینها میکند. اینها یک کاری میخواهند بکنند که خدا نفهمد، امّا نمیدانند همین کاری که از روی نفهمی میکنند خدعهای است که دارند به خودشان می زنند؛ چون این کاری که انسان از روی نفهمی میکند، از مَرأی و مَنظر خدا که دور نمی شود؛ خودش کور و نابیناست و آن عمل را در کوران جهالت و کوری دارد انجام میدهد.
آن کبکی که در زمستان از دست صیاد خودش را مخفی میکند و سرش را در برف فرو میکند، سرش را در برف فرو میکند که صیاد او را نبیند، امّا مسکین نمیداند که صلاً این کار را میکند برای اینکه صیاد او را بزندش و بگیرد و صیاد میآید صاف او را میگیرد. اگر میخواهی خودت را از دست صیاد مخفی کنی، باید بدنت را توی برفها مخفی کنی و چشمت بیرون مراقبِ صیاد باشد ؛ نه اینکه سرت را در برف فرو کنی که خودت را نابینا کردی نه دیده صیاد را. پس این به واسطۀ این عمل که میخواهد از دست صیاد نجات پیدا کند، نمیتواند؛ نمیداند که به واسطۀ همین عمل دارد خودش را در دست صیاد میاندازد.
این خدعه ای است که مردم دارند با خدا میکنند و نمیدانند که نفس همین خدعه، مکری است و خدعه ای است که دارند خودشان به سر خودشان میآورند؛ یعنی خدعهای که خدا به آنها دارد میکند و آنها را به عکسالعمل و واکنش خدعه خودشان مبتلا میکند.
حضرت میفرماید: پروردگارا! در حیلهای که با من داری یعنی در این شدّت نظر و آن حذاقت نظر و دقّتی که در امر داری، با من مکر نکن. یعنی چی؟ یعنی من که به تو دارم مکر میکنم؛ من جاهلم، عبدم، وِلی این مکر را به من برنگردان! عکس العمل مکر مرا به من بر نگردان! اگر برگردانی خیلی خیلی بیچارگی است! امّا نه اگر به بزرگواری خودت بگذرانی، و ما هم بندگان جاهل هستیم؛ ما را متوجّه کنی، حالا یا ادب کنی به غیر عقوبت، یا ادب کنی با عقوبت؛ باز هم بهتر از این است که مکر کنی با ما، یعنی عنان را به گردن ما بیندازی و ما را به خدعه خودمان متوجّه نکنی، برگردانی خدعه ما را به خود ما؛ آن وقت ما در عالم نابینائی و کوری یک عمری سیر میکنیم و نمیفهمیم از کجا سر در میآوریم؛ خیال میکنیم کار خوبی میکنیم عمرمان را به خوبی داریم میگذرانیم و نمیفهمیم که کجا داریم میرویم؛ این مکری است که خداوند علی أعلی به انسان میکند.
انسان با خدا میخواهد حقّهبازی کند، یک وقت خدا به انسان فوراً میگوید: حقّهبازی نکن! انسان هم میگوید: چشم! معذرت میخواهم، دیگر نمیکنم. اما یک وقتی انسان با خدا حقّه بازی میکند و خدا هم خودش را به ندانستن میزند؛ میگوید: واقعاً نظر شما اینطور بود؟ میگوید: بله! خُب ممنونم، خیلی خیلی محبّت کردید. این میخواهد حقّهبازی کند ولیکن به نظر محبّت و به نظر خدمت دارد به او تحویل میدهد، آن هم به نظر خدمت و محبّت تحویل میگیرد؛ این بلاء به سرش میآید.
امّا نه اگر متوجّهاش کند که آقا در این کارت اشتباه بود، فلان جایش اشتباه بود، فلان جایش ریا بود، فلان جایش سُمعه بود، فلان جایش استکبار بود، فلان جایش شائبه دوئیت و نفاق بود، این آدم متوجّه میشود؛ و اگر نه، خدا به انسان برنگرداند آدم متوجّه نمیشود و دائم کار را انجام میدهد، علم و قدرت و ثروت و عمر و عزّت و سایر جهات را دائم انباشته می کند و با اینها جهنّم را کسب میکند و متوجّه هم نیست که دارد به سوی جهنّم حرکت میکند؛ این مکر در حیله است.
خیری نیست مگر از جانب خدا
مِن أینَ لِی الخَیرُ یا رَبِّ وَ لاَیوجَدُ إِلاَّ مِن عِندِک «خیر کجاست ای پروردگار من که من بروم این خیر را بدست بیاورم؟! پیدا نمیشود مگر پیش تو.»
وَ مِن أینَ لِی النَّجَاةُ وَ لاَتُستَطَاعُ إِلاَّ بِک «نجات و رستگاری کجاست؟ اصلاً در تحت یدِ ما نمیآید، در تحت استطاعت و قدرت ما نمیآید مگر به واسطۀ تو.»
حضرت خیلی خوب میفرماید! یعنی اگر خیر در پیش تو بود و پیش غیر تو هم بود، خب ما تو را فریب می دادیم و میرفتیم از آنجا خیر جمع میکردیم؛ اگر نجات و سعادت و فلاح پیش تو بود و پیش غیر تو هم بود، ما محتاج نبودیم که تو ما را ادب کنی به غیر عقوبتت، یا محتاج نبودیم که تقاضا کنیم که حیله و مکر را به ما برنگردانی و در حیله ما مکر نکنی، ما تو را گول میزدیم و میرفتیم سراغ آن نجات و آن سعادت و آن خیر را از ناحیه غیر تو میگرفتیم؛ ولی مسأله این است که هر خیری در هر جا باشد پیش توست و هر نجات و رستگاری که متصوّر باشد مال توست. «وَ لاَ یمکنُ الفِرَارُ مِن حُکومَتِک»[7]
مسأله این است از کجا برای من خیری باشد ای پروردگار من! تو پروردگار منی، تو ربّ منی، من نمیتوانم طلب خیر کنم، جایی خیر نیست، پیدا نمیشود مگر پیش تو، نجات و رستگاری نیست مگر اینکه تو مُستطاع میکنی آن نجات و رستگاری را؛ یعنی از ناحیه قدرت تو آن نجات و رستگاری برای ما پیدا میشود.
نه محسن بینیاز از رحمت است و نه گنهکار خارج از قدرت خدا
لاَ الَّذِی أحسَنَ استَغنَی عَن عَونِک وَ رَحمَتِک «آن کسی که کار خوب و نیکی میکند، بینیاز از رحمت و کمک تو نیست که کارهای خوب را به حول و قوّه خودش بکند و بدون کمک و رحمت تو این مستقل باشد در اینکه کارهای خوبی انجام بدهد.»
وَ لاَ الَّذِی أسَآءَ وَاجتَرَأ عَلَیک وَ لَم یرضِک خَرَجَ عَن قُدرَتِک «آن کسی هم که بدی می کند و کار زشت و سوء انجام میدهد و دلیری و چیرگی میکند و بر تو تجرّی میکند و از دایره عبودیت پا بیرون میگذارد و تو را راضی نمیکند، او هم از قدرت و سلطنت تو خارج نیست.» یعنی در تحت قدرت تو دارد این کارها را میکند. آخر اگر انسان میتوانست از قدرت پروردگار و حکومت او خارج بشود و کار زشت بکند، خُب خوشا به حالش! ولی نه، هر جا انسان کاری زشت انجام بدهد و تجرّی کند، همانجا عین مُلک پروردگار است و عین قدرت پروردگار است.
پس بنابراین، بنده مسکین اگر خوبی کند، نمیتواند بهخودش ببندد، باز محتاج به عون و رحمت پروردگار بوده؛ چون استقلال وجودی ندارد که از ناحیه خودش رحمت إفاضه بشود، این از ناحیه خداست که رحمت افاضه میشود و طلوع کرده در این وجود تا اینکه به دست او کار خوبی انجام داده بشود؛ و اگر کسی کار بد کند در عین اینکه دارد کار بد میکند باز به حول و قوّه خودش متّکی نیست و در تحت حکومت پروردگار است.
یا ربّ! یا ربّ! یا ربّ! یا ربّ! یا ربّ! «حضرت فرمودند: ای خدای من! ای خدای من! ای خدای من!» آنقدر گفتند تا دیگر نفس تمام شد. انسان چند مرتبه یک نفس میتواند بگوید یا ربّ؟ اینجا که میخواهد برسد باید بگوید: یاربّ! یاربّ! یاربّ! یاربّ!
معنی «یا ربّ!»
یاربّ، یعنی چی؟ یعنی تو هستی و بس؛ تو ربّ منی، در احسان تو ربّ منی، در عون تو ربّ منی، در رحمت تو ربّ منی، در وقتی که من دارم تجرّی میکنم و إسائه میکنم تو ربّ منی، در وقتی که من دارم با تو مکر میکنم و خیال میکنم که میتوانم از امر تو جلو بیفتم، اینطور نیست، تو ربّ منی؛ « والله غالب علی امره ولکنّ اکثر الناس لایعلمون»[8]
خدا کار خودش را میکند، تو ربّ منی و من معترفم، تو خدای منی؛ ربّی، ربّی، ربّی، ربّی، تمام جهات من را تو متکفّلی و بس.
آثار روحی معرفت خدا به خدا
بِک عَرَفتُک وَ أنتَ دَلَلتَنِی عَلَیک وَ دَعَوتَنِی إِلَیک وَ لَولا أنتَ لَم أدرِ مَا أنتَ. «خدایا! من تو را به خودت شناختم، من میشناسم تو کی هستی، و تو مرا دلالت کردی بر خودت، من ترا به غیر تو نشناختم که آن غیر بین من و تو حجاب و فاصله باشد، من ترا به خودت شناختم؛ تو خودت دست مرا گرفتی و به خودت معرفی کردی و مرا دعوت کردی به سوی خودت و اگر تو نبودی من نمیدانستم تو کی هستی؛ من فهمیدم که غیر از تو هیچ خبری نیست.
تا انسان معرّفی به خود پروردگار نشود بلاواسطه، کار تمام نمیشود دیگر؛ چون انسان همیشه بین خودش و بین پروردگار قائل به یک حجاب و واسطه ای است، البتّه واسطه مستقلها. امّا نه اگر انسان خدا را به خود خدا شناخت، و خورشید را به خود خورشید شناخت، نه به واسطۀ نور و تاریکی، آن وقت میتواند واقعاً اعتراف کند که از حکم و حکومت پروردگار هیچ وقت خارج نیست و تمام اعمال و رفتارش زیر نظر پروردگار است و در تمام کارها باید به خدا متوسّل باشد؛ وَ لِکلِّ طَاعَةٍ وَ مَعصِیة لاَحَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَهِ العَلِی العَظِیم. اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد
1. مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد (دعای ابوحمزه ثمالی)، ج 2، ص 582.
2. الامالی صدوق، ص 411 با کمی اختلاف.
3. سوره الزّمر آيه 46.
4. سوره آل عمران آيه 54.
5. سوره النساء آيه 142.
6. فرازی از دعای کمیل.
7. سوره یوسف آیه 21.
نظر شما