به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از روابط عمومی اداره فرهنگ وارشاد اسلامی شهرستان میامی ،شهید سید کاظم موسوی سال ۱۳۱۴ ه ش درشهر میامی دراستان سمنان و در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود .او در سن هفت سالگی جهت آموزش قرآن به مکتب خانه رفت . اکثر اوقات را نزد جد پدرش که یکی از علما «میامی» بود و نسبت به وی محبت وافری داشت به سر می برد .در سن ۱۴ سالگی تحت مراقبت عمویش به «مشهد مقدس» روانه شده و از محضر علمای چون حاج شیخ هاشم قزوینی و حاج آقا بزرگ اشرفی استفاده نمود .کتابهای مقدماتی از قبیل فطرت العلوم ،جامع المقدمات ،لمعه ،وسائل و غیره ….را به پایان رسانید .در سال ۱۳۳۶ به تهران رفته و چون موقعیت را مناسب دید تصمیم به سکونت در تهران گرفته و در دبیرستان علوی مشغول تدریس شد .شهید پس از چندی با همکاری مدیر دبیرستان علوی مر حوم( روزبه) در جهت خدمت به فرهنگ اسلامی و فرا گرفتن علوم و صرف و نحو، اقدام به تالیف کتاب عربی آسان نمود. وی از دانشگاه در رشته ادبیات عربی گواهی فوق لیسانس گرفت .
انقلاب که پیروز شد اوبا جدیت بیشتر وارد عرصه آموزش وپرورش شد. او که مقلد امام و مومن به انقلاب بود به سمت نمایندگی امام در وزارت آموزش و پرورش منصوب گردید و در زمان نخست وزیری شهید رجایی به سمت معاون پژوهشی وزارت آموزش و پرورش منصوب شد . سر انجام عمر بابرکت این مرد بزرگ با شهادت همراه بود. دست جنایتکار آمریکا از آستین منافقین بیرون آمد و در هفتم تیر ماه ۱۳۶۰ خون سید کاظم و دهها تن همانند سید کاظم را به زمین ریخت و عاشورای دیگر را در تاریخ اسلام به ثبت رساند . آری شهیدان از یک قبیله اند و به سوی یک قبله نماز می خوانند .شهیدان از یک طایفه اند و در طواف کعبه دل ،پروانه وار می چرخند و آنگاه که لبیک نور ،آتش به خرقه زمینی شان می زند ،پرواز بی نیازیشان آغاز می شود .شهید در طول عمر پر برکت خویش ،منشاءخدمات بسیاری گشت که از جمله می توان به تالیف کتاب عربی آسان ،به اتفاق مرحوم روزبه در جهت ارتقاءآموزش نوجوانان نسبت به متون اسلامی بویژه قرآن کریم ،تاسیس مدرسه اسلامی روشنگر درتهران و تصحیح و تالیف کتب در سی ،اشاره کرد .شهید موسوی پس از پیروزی انقلاب ،به عنوان مشاور شهید رجایی ،مشغول خدمت بود وسپس معاونت پژوهشی وزارت آموزش و پرورش را بر عهده گرفت .شهید رجایی در رابطه با شهید موسوی می گوید :ما سخنان امام را گوش می دادیم و بعد منتظر می ماندیم که آقای موسوی با بر داشت های خاص خود به اداره بیاید و با باز گو کردن آنها ما را به وجد بیاورد .
بیدار دلانی که به خون در خفتند خواب همه سلفگان شب آشفتند.
بر دار بلند عاشقی بالب عشق هفتادو دو منصور ،انالحق گفتند.
فعالیت های مهم عبادی و معنوی شهید:
اقامه نماز شب ،تلاوت قرآن ،دعا و ذکر ،شرکت در مراسم سوگواری ،روزه،حج و غیره …
شهید موسوی که خود روحانی بودند در همه موارد فوق نسبت به جامعه خویش پیشگام بودند و درنشر احکام اسلامی و الهی در زمان حیاتشان شهره بودند و سعی در اشاعه فرهنگ ناب اسلامی را داشتند .
فعالیتهای مهم سیاسی ،اجتماعی شهید:ایفای نقش تعین کننده وهدایتگردر انجمن اسلامی ،ستادهای نماز جمعه ،شرکت در تظاهرات ،پخش اعلامیه و شرکت و تاسیس موسسات خیریه و صندوق قرض الحسنه ،شورای محل و…شهید سید کاظم موسوی روحانی مبارز بود و از خرداد ۱۳۴۲ مبارزات خویش را بر علیه رژیم خائن و جنایتکار شاهنشاهی آغاز نمود. در دوران انقلاب نیز فعالیتش را شدید تر نموده و بعد از پیروزی انقلاب عضو حزب جمهوری اسلامی در تهران شدند .
فعالیت های مهم علمی ،فرهنگی و هنری شهید: تالیف وتدریس ،شعر ،مداحی ،طراحی ،خطاطی ،فیلمنامه نویسی ،تشکیل کلاس های عقیدتی ،آموزش قرآن ،احکام مداحی و …
تحصیل و تدریس کتاب بحار (مرحوم مجلسی)تالیف کتاب عربی آسان به همراهی مرحوم روزبه، افتتاح مدرسه اسلامی (دخترانه )روشنگر در«تهران».
بارزترین خصوصیات شهید :
اخلاص در کارها بود و هیچ گاه آن مسئولیتشان در معاونت وزارت مانع او در همراهی و همدلی با محرومین نشده بود و ایشان در مراجعاتشان به روستا با کمال خوشرویی و خوش اخلاقی با اطرافیان بر خورد می کردند .
این شهید بزرگواردر حادثه بمب گذاری منافقین در دفتر حزب جمهوری اسلامی درهفتم تیرماه ۱۳۶۰همراه بیش از هفتاد نفر از مسئولان کشوربه شهادت رسید.
منبع:پرونده شهید در سازمان بنیاد شهید وامور ایثارگران سمنان ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید.
خاطرات
پدر شهید:
سرما خوردگی شدیدی داشتم. چون سید کاظم تماس گرفته بود برای معالجه به تهران رفتم.
شب یکشنبه بود یا دوشنبه درست یادم نیست. سید کاظم دیر کرد. پرسیدم: « چرا نیامد؟ ».
خانمش گفت: « بعضی وقتها شبها جلسه داره دیر مییاد. »
آن شب نیامد. صبح رانندهاش آمد و خبر داد. همگی آماده شدند. نگران شدم و گفتم: « من هم مییام! خبریه؟ ».
گفتند: « سید کاظم زخمی شده و در بیمارستان بستریه! ».
به چند تا بیمارستان سر زدیم. ولی در آنجا نبود. در یکی از بیمارستانها گفتند: « به پزشکی قانونی سر بزنید! ».
به آنجا رفتیم. هدایت شدیم به اتاقی. سرد سرد بود. دو ردیف جنازه چیده شده بود. وارسی کردیم ولی سید کاظم نبود.
جنازهای در ردیف سوم تنها روی تخت بود. خیلی گرد و خاکی بود. صورتش قابل رویت نبود. از طریق لباسش فهمیدم که سید کاظم است. فریاد زدم: « این که پسر منه! ».
جنازه را تحویل گرفتیم و او را به خاک سپردیم. بعدها فهمیدم که به خاطر انفجاری که رخ داده بود تمام کسانی که در جلسه بودند به شهادت رسیدند.
همسر شهید:
خیلی به صله رحم اهمیت میداد.
عید فطر بود. چند تا شیشه عطر خرید. گفت: « اینها رو میبرم به فامیل هدیه بدم! کار پسندیدهای است! ».
گفتم: « دیر نشده، بعداً ببر! ».
گفت: « هدیه دادن بهتره که زودتر انجام بشه تا دیگران پیش دستی نکردن باید داد! ».
صبحها با صدای بلند قرآن میخواند. بهش میگفتم: « بچهها خوابن! ».
میگفت: « اونها هم بهتره بیدار بشن و قرآن بخونند! ».
آن روز طیبه، دخترم نبود. گفت: « دلم برای طیبه تنگ شده! ».
گفتم: « خوب زنگ میزنم تا بیارنش! ».
گفت: « نمیخواد، باعث زحمتشون میشه! ».
سپس به اتاقش رفت و ساعتی بعد آمد. نواری در دست داشت. گفت: « این نوار قرآن رو به طیبه هدیه بده! خودم براش خوندم! ».
سپس خداحافظی کرد و رفت و دیگر باز نگشت.
آن روز همشیرهاش هم در خانه ما میهمان بود. صبح که از خواب بیدار شد آماده رفتن بود. با صدای بلند شروع به خواندن کرد: « هرکه داره هوس کرببلا، بسمالله! ».
گفتم: « چه خبره؟ همه خوابن بیدارشون میکنی! ».
گفت: « بهتره، بیدار بشن؛ چون ممکنه دیگه اونها رو نبینم! میخوام خداحافظی کنم! ».
دوباره شروع به خواندن کرد: « هر که داره هوس کرببلا، بسمالله! ».
همه بیدار شدند. با تک تک خداحافظی کرد و رفت؛ رفتنی بی بازگشت.
خانمها را به فعالیتهای اجتماعی در کنار تحصیل تشویق مینمود و میگفت: « چنانچه مانع کارتون شدن، با تدریس خصوصی به کار خود ادامه بدین و به تعهدات مکتبی عمل کنید! ».
سال هزار و سیصد و پنجاه، مدرسه راهنمایی دخترانه روشنگر و سپس دبیرستان روشنگر را تأسیس کرد. میگفت: « روشنگر حکم فرزند مرا داره! ».
پس از انقلاب در جواب یکی از شاگردانش که پرسیده بود حالا چه احساسی دارید گفته بود: « حالا تمام دانش آموزان در مدارس کشور حکم فرزندان مرا دارند! ».
در جهت تشویق خانمها به فعالیتهای همه جانبه هشدار میداد: « عمری برای مطالعه و خودسازی و عمری هم برای مبارزه به طور جدا جدا نداریم، بایستی به صورتی برنامهریزی کنیم که بتونیم به همه تکالیف خود در کنار یکدیگه بپردازیم! ».
در بازگشت از سفری که به اتفاق دکتر باهنر به جبهه رفته بود میگفت: « باید همه به جبهه بریم و از آن رزمندهها روحیه بگیریم! ».
پاسداران انقلاب و سربازان جبهه را رزمنده واقعی میدانست و میگفت: « دوست دارم هر پنج فرزند پسرم پاسدار باشن و از این خانه سرباز اسلام بیرون بییان! ».
شهید رجایی که سالها با او آشنا بود دربارهی وی میگفت: « موسوی مومن و متعهد به انقلاب و رهبر بود. من به عنوان یه شاگرد نه یه نخست وزیر درباره ایشان میگم که او همواره به انقلاب عشق میورزید. ما سخنان امام رو گوش میدادیم و منتظر میموندیم که آقای موسوی با برداشتهای خود به اداره بییاد و با بازگو کردن آنها ما رو به وجد بیاره. در هر یک از استانها که مشکل داشتیم، ابتدا با ایشان مشورت میکردیم. خود ایشان داوطلب شده و در اندک مدتی جهت رفع آن اشکال عازم سفر به آن منطقه میگردید. »
سید مرتضی(عموی شهید):
در جلسه بودیم. یکی از خانمها یک موضوع انحرافی مطرح کرد که بر خلاف افکار و عقاید سید کاظم بود. ولی او جواب را با متانت و صبر داد. پرسیدم: « اینکه مطابق افکار شما نبود چرا ناراحت نشدید؟ ».
گفت: « من با آرامش کامل و با صداقت جوابگوی این خانم هستم. دلیلی برای عصبانیت نمیبینم. باید روشنش میکردم! ».
آن روز پنجاه تومان به من داد و گفت: « این سهم ساداته! ».
گفتم: « به من بده تا به فلانی بدم! » کمی فکر کرد پول را به من داد.
بعدها به من گفت: « پولی رو که شما از من گرفتی فکر کردم که در ضمهی من بود آن پول را به دیگری دادم تا رعایت حق الناس بشه! ».
همراه با شهید باهنر به خط مقدم رفتند. وقتی برگشت با تأثر و تأسف گفت: « من خجالت زده آن جوونا هستم که در خط مقدم خالصانه فعالیت میکنند! من در مقابل آنها احساس حقارت و کوچکی میکنم! اینها سربازان امام زمان عجلالله هستن! ».
شک داشتم شهید شده یا نه.
یک شب خواب دیدم شهید در جای بلندی است و من در جای پایینی. هر دو لباس روحانی به تن داریم.
گفتم: « سیدکاظم، من خواب میبینم یا حقیقته؟ ».
گفت: « حقیقته! ».
گفتم: « عمو، شما شهید شدید؟ ».
گفت: « بله! ».
در آن دوران همه میترسیدند که اسم امام خمینی را بیاورند. ولی فهمیدم که ایشان مقلد امام خمینی و عاشقش است.
در اواخر عمرش یک روز به من گفت: « خوشحالم که یه لحظه از عمرم رو بیهوده تلف نکردم و همیشه مشغول مطالعه بودم! ».
لباسهایش را برداشت و گفت: « اینها رو اینطوری میپوشم. »
اتویی برداشت و شروع به اتو کردن لباسها کرد. گفتم: « عجب حوصلهای داری چه فرقی میکنه؟ حتماً باید اتو کنی؟ ».
گفت: « عموجان، مومن باید همیشه تمیز و پاکیزه باشه! ».
آثارمنتشر شده درباره ی شهید
واقعه دلخراش هفتم تیر در موقعی اتفاق افتاد که در حقیقت ملت شهیدپرور ایران دچار سبک نابسامانی سیاسی خاصی بود. بعد از انقلاب امت حزب الله با امید و آرزوی بسیار، رئیس جمهور انتخاب نمودند به این امید که مملکت سر و سامانی پیدا کرده و با یک نظم و برنامهای، کار این مملکت انقلاب کرده به پیش برود که متأسفانه با جریان بنیصدر خائن برخورد کرد. بنیصدر در اثر تبلیغاتی که داشت و در اثر بیایمانی وبیهمتی که داشت، توانسته بود تا حدود خیلی زیادی جو را علیه مجریان امور، حزب اللهیها و مخصوصاً بر علیه روحانیت تحریک نماید و دو دستگی خاصی حتی در بین رزمندگان که ما شاهد آن بودیم ایجاد کرده بود. در یک چنین جوی، وجود اشخاصی مانند شهید مظلوم، دکتر بهشتی رضوانا… و وجود یک تشکیلات وسیع منظمی که بتواند در مقابل شایعهپراکنیها و نشر اکاذیب او دوام بیاورد، حزب جمهوری اسلامی و شهید بهشتی بود که به قول امام، بهشتی به تنهائی یک ملت بود و چون بنیصدر میدید در مقابل خودش، جز یک تشکیلات وسیع و منظم هیچ کس دیگر نمیتواند دوام بیآورد چرا که ملت هم یک قدری در روحیه تضعیف شده بودند و مرتب سئوال میکردند که چرا باید این تضاد بین ارگانهای مختلف به وجود بیآید؟ و بعضیها هم علت العلل آن را نمیدانستند و نمیتوانستند ام الفساد را تشخیص بدهند، لذا دچار یک سرگردانی خاصی بودند در حقیقت توطئه بسیار بزرگ و شکننده ضد انقلاب را هم که به نام منافقین در پرده بود و هنوز اکثریت ما از تشکیلات و خیانتها و نقشههای شوم آنها که بر علیه انقلاب اسلامی میکشیدند بیخبر بودیم دست به کار بود حتی ما در خود مجلس به بعضی از برادرها توجه میدادیم که اینها واقعاً برای جامعه خطرناک هستند.
در یک چنین جوی که مردم یک مقدار در بیخبری مانده بودند، و آن تشتتی که برای با خبرها از جریان به وجود آمده بود، و آن عدم انسجام و دوگانگی که در بین همه امور مملکت، مخصوصاً بین سپاه و ارتش به وجود آمده بود، و حتی خود بنده خدمت حضرت آیت ا… مشکینی رسیدم و به ایشان گفتم که حال چه میتوان کرد: حضرت آیت ا… مشکینی فرمودند در این مورد هر چه فکر میکنم فکرم به جائی نمیرسد. و میبینم که با نابودی این هم (بنیصدر) کشتهها پشت سر کشتهها باید بدهیم، کاری است که شده و به این بنبست رسیدهایم که به حمدا… خداوند لطفی به این امت کرد و آن خبیث از میان برداشته شد. به هر حال این حادثه بزرگ (واقعه حزب) در هنگامی پیش آمد که خطر بزرگی انقلاب را تهدید میکرد و تنها کسی که میتوانست در مقابل این خطر بایستد سران حزب بودند و به همین جهت دشمن خونخوار ضربه کاری را به جائی زد که از همان جا وحشت داشت.
س: فاجعه هفتم تیر در رابطه رشد، تداوم و حاکمیت خط اصلی و اصیل انقلاب اسلامی و هم چنین افشاء ماهیت جریانات مخالف و مقابل انقلاب اسلامی را چگونه تحلیل و ارزیابی مینمائید؟
ج: من بسیار روی این مسئله فکر کردهام، عظمت هر خون و یا هر کاری به نسبتی است که در جامعه تحول پیش بیاورد با توجه به مطالب مقدماتی که بیان داشتم با آن ناآگاهی که یک سری از ما را فرا گرفته بود ائمه اطهار دوست را از دشمن نمیتوانستیم تشخیص بدهیم با آن جریان توطئه خزندهای که منافقین داشتند و ما باز بیخبر بودیم، در یک چنین موقعیتی، عظمت همین خونها همین قدر است که به نظرم میرسد انقلاب را توانست ۱۰۰ تا ۲۰۰ سال تضمین و به پیش ببرد یعنی اگر ما مدتهای مدیدی تبلیغات میکردیم و سند به دست این مردمی که هنوز از جریانات خبری نداشتند میدادیم با توجه به جو آن زمان که آن را طوری ساخته بودند که خیال میکردند هر کس بر علیه بنیصدر و منافقین و ضد انقلاب صحبت بکند از جناج روحانی یا حزبی هستند و دشمن طرف مقابل میباشند. لذا هر چه از حقائق برای اینها گفته میشد قابل قبول برایشان نبود، اما این مسئله که پیش آمد از صبح فردای همان روز، انقلاب را وارد مرحله جدیدی کرد، و بزرگترین پیروزی که رشد فکری در مردم است حاصل شد، چرا که هر چه قدر از نظر اجتماعی، انقلاب جلو برود و اما مردم از نظر رشد فرهنگی عقب مانده باشند، فقط ظاهر انقلاب پیش رفته است و در این صورت انقلاب عمیق نیست که بتوان آتیه آن را دید، در یک چنین زمانی، این خونها سبب شدند که یک آگاهی کلی که حکایت از رشد فکری مردم بود، پردهها را کنار زده و چهره منافقین و ضد انقلاب و چهرههای مقدسمآبهائی را که در زیر هالهای از نور، خود را پنهان کرده بودند و در حالی که بدتر از آتش ریشههای انقلاب را میسوزاندند، الحمدا… برای مردم روشن شد.
این خونها سبب شد چهرههای منافق و لیبرال و ضد انقلابی، که بیحساب سر سفره این انقلاب نشسته بودند، بدون این که کوچکترین کاری برای این انقلاب کرده باشند، به خوبی برای مردم روشن شود و این کار کوچکی نبود و این نشاندهنده ارزش این خونها بود.
دشمن با آن دید مادی که داشت، و هنگامی که در خط خدا نبود حتی اگر مفسر قرآن هم باشد تصور میکرد که این انقلاب وابسته به شخص خاصی میباشد و اگر اشخاصی را که در رأس امور هستند نابود بکند انقلاب هم به نابودی کشانده میشود در حالی که ما در قرآن داریم: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لؤلیه سلطانا، هر کس که به دست دشمنان خدا، مظلوم کشته میشود، خداوند شجاعت مادی و معنوی، آن را در رگ بازماندگانش تزریق میکند بدین ترتیب طبق همین آیه، ما ایمان داریم که رفتن امثال شهید بهشتیها که واقعاً هر یک کوهی بودند که اگر به اقیانوس میریختند اقیانوس را به لرزه درمیآوردند و حال میبینیم که تاریخ به لرزه درآوردهاند از دست دادن اینها برای ما کار آسانی نبود اگر معتقد نبودیم که رفتن آنها سبب خواهد شد، جامعه بهتر از پیش، راه خودش را طی نماید هم چنان که در عمل هم دیدیم، آن غافله سالار و آن کاروان رفت و آتش در دل ما گذاشت دودی از دلها بلند شد، اما طبق آن وعده پروردگار میبینیم که هم جامعه رشد نمود و هم کارها منظم شد و آنهائی که شهید بهشتی رضوانا… را در مجلس خبرگان دیده بودند میدانستند که او چه ابعاد مختلفی را در بر داشت و چه طور توانسته ابعاد مختلف انسانی خودش را رشد بدهد. وقتی که صحبت از شهید بهشتی رضوانا… میشود بعضیها که از عظمت روحی آن بزرگوار خبر ندارند خیال میکنند که ما را فقط به عنوان این که در رأس حزب جمهوری اسلامی بوده است از آن بسیار نام میبریم، و این اقرار و غلو است و بیشتر از آن اندازه که لازم است در بارهاش صحبت میکنیم و چرا درباره سایر شهدا صحبت نمیکنیم در حالی که ما میگوئیم نه، البته که همه شهیدان در پیشگاه خدا از مقام والائی برخوردار هستند اما به نسبت کارآئی و آن رشد ابعادی که در بهشتی رضوان ا… بود و آن خبرگانی که در آن جو بعد از انقلاب که از جهات مختلف دشمن توطئه میکرد و در مجلس هم پا را در یک کفش کرده بودند که زود باشید با وجود آن جاسوسهائی که نظیر مقدم مراغهای و … در مجلس وجود داشت و کنترل آن جلسات و کارهای به جا و به موقع و اقدام به رأی در لحظات حساس، نشاندهنده آن عظمت روحی شهید بزرگوار بود که کسانی که در آن جاها بودند میدانند که اگر حالا قلمها به کار بیافتند که از عظمت بهشتیها سخن بگویند، کم گفتهاند، اما تحمل ما به خاطر این است که خداوند بعد از آنها باز به سبب عظمت آن خونهائی که از شهید بهشتی ریخته شد، کمک کرد که روز به روز در پیشرفت انقلاب اسلامی موفق شدیم و نه فقط وانماندیم برخلاف زعم دشمن که اگر اینها را از ما بگیرند انقلاب را گرفتهاند، بلکه روز به روز به سپاس زحمات و ارزش خون آن شهیدان والامقام بیشتر از پیش به پیش رفتیم و الحمدا… الان که سخن میگوئیم در اوج فتح و پیروزی هستیم و این همان ثمراه خونهاست که در تاریخ ریخته شده و الان پایه تختهای حکام مرتجع منطقه را به لرزه درآورده است. به طوری که ابراهیم نافسح مقالهای نوشته که رساننده این است که واقعاً کشورهای مرتجع منطقه به چه کنم چه کنم افتادهاند، و مرتب از ما سئوال میکنند که از خرمشهر به این طرف خواهید آمد یا نه؟ و به عظمت خونهای امثال شهید مظلوم بهشتی و رجائی و باهنر و بقیه وزراء و وکلاء، الحمدا… در اوج قدرت هستیم و این انقلاب اسلامی هم تا مرحله نهائی که ظهور حضرت ولیعصر (عج) است به پیش خواهد رفت.
نیروهای خط امام هم چنان که خودشان متوجه هستند، میدانند تا این لحظه از تاریخ که ایستادهایم برای ما خیلی گران تمام شده به ناچار در مقابل این ارزشهائی که از دست دادهایم و میدهیم و هر روز چندین گل تقدیم ساحت مقدس حضرت ولیعصر(عج) مینمائیم در ذمه باقیماندگانش یک امانت بسیار سنگینی را ایجاب میکند. امانت سنگین که خدا در قرآن بدان اشاره فرموده که ما این امانت را به کوهی و آسمانی و زمین عرضه کردیم آسمان و زمین نپذیرفت و انسان پذیرفت، آن امانت همین ادامه راه شهیدان است. به نسبت خونی که هر روز میبینیم برای انقلاب ریخته میشود تعهدی به گردن ما ایجاد میکند اگر این تعهدها را متوجه نباشیم طبق آیهای که در سوره بقره است در حقیقت ما به خون شهدا خیانت کردهایم تعهدی که به گردن ما است اگر بخواهیم فهرستبندی نمائیم بسیار زیاد است. اما در یک جمله، اگر بخواهیم به شهیدان راست گفته باشیم، باید بعد از گفتن جمله «ای شهید راهت ادامه دارد»، باید کوشش کنیم که نظم جامعه به هم نخورد، و همان طور که حضرت علی میفرمایند: ا… ا… و نظم امرکم، خود پرستی و خود مطرح کردن را باید کنار بگذاریم و به پاس این خونهای مقدس که دادهایم کمترین هدیهتان به مؤمنین جانتا باشد. به مؤمنین کمک کنید. دل سوزی داشته باشید و باید در یک کلمه بگویم که اخلاق اسلامی داشته باشید. اما اگر با دشمنان که میشناسیم، سرآشتی داشته باشیم و خیال نمائیم که تعمداً بر علیه حکومت اسلامی، پنهانی و آشکار اعلام جنگ مسلحانه کردهاند، خیانت کردهایم.
نظر شما