به گزارش خبرنگار شبستان، وقتی چشم باز کرد در تابوت وحشت بود و این بار تنها نبود. ویگرات را محکم توی مشت داشت و سرش را روی دامان زنی گذاشته بود که چهره ای آشنا، گیسوانی مجعد و بلند، چشمانی به سبزی برگ درختان و لب هایی ظریف و کوچک داشت. زن یک دستش را روی گونه او گذشته بود و دست دیگرش را روی قبضه شمشیر بلند برگ انگور نشانی که بر کمر داشت، قفل کرده بود. حالتی سایه مانند داشت و نگاهی در چشمانش موج می گرفت که بیش از هر چیز این حس را در ماندانا بیدار می کرد که گویی پیش از این بارها او را دیده بود. با حضور او احساس می کرد دیگر غمی نخواهد داشت؛ نه غمی، نه وحشتی و نه دردی.
جلد دوم از مجموعه 6 جلدی " دشت پارسوا " با عنوان " پیشگویی سپیده دم " نوشته مریم عزیزی به تازگی در 424 صفحه توسط انتشارات افق چاپ و روانه بازار کتاب شده است. این کتاب چهارمین رمان جوان انتشارات افق است. مریم عزیزی دانش آموخته رشته شیمی محض است. او در اولین مجموعه 6 جلدی اش " دشت پارسوا " می کوشد علاوه بر عناصر فانتزی از ویژگی های ادبیات وحشت بهره برد و با خلق فضایی سحرآمیز و شخصیت هایی به یاد ماندنی نگاه علاقه مندان جهان فانتزی را به سوی سرزمینش ایران بکشاند.
کتاب " پیشگویی سپیده دم " مشتمل بر 33 فصل است. تابوت وحشت، حقیقت آرزوها، قلعه سیاه، تیغه ها و شعله ها، مقصد، گل صبحگاه، نیروی بی همتا، دانه کوچک گندم، پشت دروازه اژدهانشان، نیروی اراده، برنامه تازه، زاویه ای دیگر، زمانی برای افشای رازها، حس پس از انتقام، کشور جهان جادو، میز پنج ضلعی، هدف های شبیه اما متفاوت، خوشی و اضطراب، آنچه به دنبال آن هستیم، فراموش شده، در عمارت سبز، دو زن مصری و ملاقات خورشید، رهبری احساسات و تلخی، نماینده تام الاختیار، اسب وحشی، نگاه ناصاف، پرواز سنگ ها، رد شدن از دیوارها، آه مظلوم، جادوی ویگرات، آیینه عبور، اجرای تصمیم آخر و مدار آشتی عناوین این کتاب هستند.
در قسمتی از کتاب " پیشگویی سپیده دم " می خوانیم: ماندانا که می کوشید نگاهش را از چهره سنگ شده گورگونا و صدها مار باریکی که از سرش روییده و بی حرکت به اطراف سر کشیده بودند، منحرف کند. به طرف آبتین چرخید که همراه بنفشه و نریمان از زمین برمی خاست. حالا به خوبی می دانست که این آوای شفابخش او بود که روزهای اول ورودش به دشت پارسوا گهگاه میان تاریکی های پس از احیا و پیش از بیداری اش شنیده بود. نغمه ای دل انگیز که شجاعت و شرافت را به هم پیوند می داد، هراس را درهم می شکست و امیدهای از دست رفته را بار دیگر احیا می کرد.
در بخش دیگری از کتاب آمده است: لب هایش حرکت می کردند. کلمه هایی را به زبان می آورد که او نمی شنید. آسمان هنوز صورتی رنگ دشت و همین طور بخشی از بام غرق روشنایی یک ساختمان از پشت سر او دیده می شد، ساختمانی که مطمئن بود نامش را می داند اما در آن لحظه به یاد نمی آورد. چشم های کیانیک بسته بودند. سعی کرد حرکتی کند ته به او بفهماند دست کم قادر به دیدن اوست اما نتوانست. یک بار دیگر چشم هایش را بست و این بار سوی شنیدن متمرکز شد و بار دیگر آن کلمه های ناآشنا را شنید، کلمه هایی که حالا می دانست کیانیک زمزمه شان می کند.
در قسمتی از کتاب " پیشگویی سپیده دم " می خوانیم: ماندانا دست هایش را روی گوش هایش گذاشت و به سرعت قدم هایش اضافه کرد اما باز هم حرف های تند و تیز او را می شنید پس به ناچار ذهنش را به روی او بست. حقیقت آنچه کیانیک بر زبان آورده بود، چنان برنده بود که تا سه روز و سه شب علاوه بر اینکه کلمه ای با او حرف نزد، ذهنش را به روی او بسته نگه داشت.
گفتنی است، جلد دوم از مجموعه 6 جلدی " دشت پارسوا " با عنوان " پیشگویی سپیده دم " از سری رمان جوان انتشارات افق مشتمل بر 414 صفحه با شمارگان 2000 نسخه و قیمت 19000 تومان به تازگی از سوی انتشارات افق چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما