پیش چشمان تو پودر می شوم...

خبرگزاری شبستان: ایوب آقاخانی پس از شش سال از اجرای موفق نمایش «کسوف» بار دیگر آن را به صحنه آورده. اجرایی با حضور دوباره حمیدرضا آذرنگ و نسیم ادبی که هنوز حرف گفتنی کم ندارد.

به گزارش خبرنگار تئاتر شبستان، کسوف نوشته و به کارگردانی ایوب آقاخانی این شب ها روی صحنه ی تئاتر باران پذیرای مخاطبان است. نمایشی که از شانزده خرداد تا 25 تیرماه هر شب ساعت 21 به صحنه می رود.

 

اگر قرار باشد نمایش آقاخانی را در دو جمله تعریف کنیم باید گفت که کسوف حکایتِ تلخ بی سرزمینی است و دیگر آنکه حکایتِ امیدی است که پیش چشم آدمی هدر می شود.

 

قلمِ گزنده ی آقاخانی داستانِ یک عشق محکوم به نیستی را روایت می کند. داستان «میوند» افغان و «ثریا» ی ایرانی. یک عشقِ بی تکلف با تمامِ آنچه سرنوشت برای انسانِ جهان سومی خواسته است. جایی که جغرافیا همه چیز تو را تعیین می کند.

 

داستانی که آقاخانی انتخاب و روایت می کند، مضمونی آشناست. فقر، عشق و مهاجرت و جنگ که همه چیز را چون اژدهایی سرکش در خود می بلعد. اما آنچه که از اندیشه ی نویسنده به اثر اعتبار می بخشد نگاه انسانی او به پدیده ی اینچنینی است. آقاخانی بی آنکه درگیر قضاوت بشود و ایرانی یا افغانی را نسبت به هم والایی ببخشد از عشقی حرف می زند که مجالی برای بالیدن نمی یابد مگر در فاصله ی اندکِ میان دو سرزمین. جایی که نه خاک ایران است و نه خاک افغانستان. مرزی برای بی بهانه زیستن.

 

«میوند» یک مرد افغان است که جنگ او را رهسپار ایران می کند. با دستی خالی و قلبی هم اندازه مهربان. او به «ثریا» دل می بندد. به یک زن ایرانی بی چیز. شاید آنچه هر دو در آن تفاهم کامل دارند فقر و مهربانی است. آن ها زندگی شان را آغاز می کنند، بچه دار می شوند اما پایان اعتبار نامه ی میوند در ایران آن دو را سوی مرز می برد.

 

یک خیمه در بی مرزی سهمِ دو نفر از تمامیِ سرزمین شان است، افسوس که آنجا را هم جنگ دریغ می کند. این شاید همه ی آن چیزی است که آقاخانی می خواهد بگوید: اینکه چطور جنگ، آدمی را پودر می کند و خاکسترش را به باد می سپرد.

 

کسوف با یک بازجویی آغاز می شود. یک مرد که فقط صدایش را می شنویم از میوند سوال می پرسد. این کلید آقاخانی ست برای گشودن دری به گذشته ی داستان. نمایش در تکه هایی بین بازجویی و صحنه های دو نفره اتفاق میفتد. انتخابی از سوی آقاخانی شاید برای آنکه ریتم نمایش به یکنواختی نیفتد.

 

آقاخانی در کارگردانی هم شبیه نمایشنامه ای که نوشته، از شلوغ کاری پرهیز می کند. او میزانسن خود را در صحنه ای غبار گرفته و پسِ سیم خارداری که پیش چشم مخاطب کشیده، ترسیم می کند. سیم خارداری که تیغش به چشم مخاطب فرو می رود تا در همه ی مدت به مرزی فکر کند که می تواند سرزمین مرگ باشد نه خوشبختی.

 

حمیدرضا آذرنگ و نسیم ادبی در ارائه ی بازی هایشان موفق اند. البته که آذرنگ قدری درخشان تر. او با لهجه ی افغان ها سخن می گوید و از وسواسِ بازی او پیداست که برای اجرای این نقش زحمت بسیار برده است. نسیم ادبی نیز اگرچه نگرانِ لهجه ی شخصیت نمایش نبوده اما نقشی به مرتب پیچیده تر و دشوارتر از آذرنگ بر عده گرفته است. نقشی که در تکه های مربوط به گذشته ی نمایش با تکه های زمان حال، به لحاظ روانی دچار تغییر است. ناگفته پیداست که همین دوگانگی برای ایفای شخصیتی باورپذیر زحمت می برد.

 

کسوف تلخ است اما چندان نومید نمی کند. اگرچه تیرگی خورشید را دریغ می کند اما همچنان شاید، می شود به بعد از کسوف هم فکر کرد. شاید آقاخانی می خواهد به میوندهای دیگر فکر کند نه میوندِ داستانش تا ثریای دیگری این چنین تماشاگر به یغما رفتن عصاره ی جانش نشود.

 

نویسنده: علی یزدان دوست

کد خبر 550278

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha