به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز، این روزها کمتر کسی است، که با واژه مدافعان حرم آشنا نباشد. مدافعان حرم، عاشقان و دلدادگانی هستند که با یقینی مستحکم و ایمانی پرشور پا در رکاب دفاع از آستان حرم اهل بیت (علیه السلام) نهاده اند. هربار که خبر شهادت یکی دیگر از این رهروان عاشق کوی یار می رسد، رهروان دیگری را برای رفتن و دفاع کردن مشتاق می کند و این اشتیاقی است، که برای آن حاضر هستند از مال، جان، زن و فرزند بگذرند.
حبیب عبداللهی نیز از جمله یکی از آن مدافعان حرم است، که سال گذشته درست زمانی که مادر در شب قدر قرآن به سر گرفته بود و به ذکر یارضا یارضا رسیده بود، آمد و کنار گوشش گفت: مادر جان، شهادت من را بخواه از خدا. مادر که مانده بود میان ذکر رضا و حبیب جانش از خدا درخواست فرزندش را طلب کرد.
و امّا امروز، مجلسی که حبیب عبداللهی در آن مداحی می کند، برای نوجوانان و جوانان سوز دیگری دارد، سوزی که با عشق به حضرت زینب (سلام الله علیها) آکنده شده است.
آن زمان که به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت، کسی فکر نمی کرد وقت برگشت مادرش او را در بیمارستان به جا نیاورد. مادر حبیب دیگر او را اینگونه وصف می کند، حبیب یاس سپیدی بود، که امروز کبود گشته است. آری او بسان یاسی که کبود شد، به عنوان جانباز مدافع حرم به دیار خویش برگشت.
به همراه تیم خبرگزاری شبستان در استان البرز، به رسم ادب به منزل این جانباز مدافع حرم رفتیم. پیش از این دیدار نیز در محفل روضه در مسجد سلمان فارسی از نزدیک شاهد مداحی پرشور و گداز وی بودیم.
مادر حبیب در را به رویمان گشود و به خانه دعوتمان کرد. به اتاق حبیب راهنمایی شدیم و منتظر ماندیم. داخل شد، با عصایی در دست و جانی که در میقات عشق سوخته است، شاید سوز درونش را در مصیبت اهل بیت (علیهم السلام) به تصویر کشیده است.
قصد نداریم از او بپرسیم که چگونه میان چندین تن از دوستانش که با اصابت موشک به شهادت رسیدند تنها او مانده است و این که برایمان از جنگ در سوریه بگوید، خیر . آمده ایم تا از او بپرسیم بهترین جادّه زندگی کدام است و تمامیّت عمل را چگونه باید به سرانجام رساند .
آلام مجروحیت در وجودش پیداست، عصا را کنار می گذارد و بر تختی که کنج اتاق انتظارش را می کشد می نشیند. نخستین سوال در خصوص خود او و خانواده اش است، می گوید: در خانواده ای بزرگ شدم، که نماز، روزه و دیگر شعائر اسلامی جایگاه ویژه ای داشت، به خصوص محبت و میل به اهل بیت (علیهم السلام) نیز از مرتبه خاصی برخوردار بود.
انس با شهداء یک جا در زندگی انسان گل می کند
سرفه ها را یکی پس از دیگری رد می کند و ادامه می دهد: سرنوشت انسان در مسیر زندگی در جایی به نقطه خاصی می رسد، که خودش هم تصور نمی کند. پدرم از قاریان و ذاکران حرم رضوی بودند و دو برادرم نیز از مناجات خوان ها و مداحانان موفقی بودند که این فضا مرا نسبت به مسائل دینی بیشتر پیوند داد. در این میان نام اهل بیت (علیه السلام) بیشتر از همه موارد ایجاد علقه و پیوند می کند و در عین حال میزان ارادت متفاوت است. خلوص مادرم و لقمه حلال پدرم زمینه ساز رشد و احیاء این پیوند بود. نقطه ثقل این باورها، شهداء بودند، که اوج آن با راهیان نور در سال 84 – 85 بود. در فضای آن سفر معنوی و رسیدن به کتاب « خاک های نرم کوشک» به نوشته سعید عاکف بود که با خواندن آن بیش از صد جلد رو هدیه دادم.
مجتبی دانایی، عکاس خبرگزاری شبستان در استان البرز همین لحظه از حبیب اجازه می خواهد که کتاب خاک های نرم کوشک را از کتابخانه در آورد و به دست خود او دهد تا مسیر کلامش را قوام بیشتری بخشد و بیش از پیش دلدادگی اش را به تصویر کشد.
حبیب با در دست گرفتن کتاب، گفت: من خیلی حضرت زهرا (سلام الله علیه) را دوست دارم، در بیمارستان صحرایی یکی از راوی ها صحبت کرد، دراز کشیده بودم صحبت کرد و گفت ایشون همون کسی که نوای ملکوتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) در عملیات رمضان به گوشش رسیده است. با شنیدن این جمله پرسیدم مستند هست این که می فرمایین، گفتند بله و بعد کتاب رو معرفی کردند. روایت داستان برونسی. وقتی از سفر راهیان نور برگشتم دیگر علاقه ای به فوتبال نداشتم در حالی که فوتبال را تا آن زمان حرفه ای دنبال می کردم.
وی ادامه داد: در همان سن هجده سالگی، آمدم و جلسه ای راه انداختم به نام بیت الشهداء و امروز اون نوجوان ها هر یک به جایی رسیدند.
هدف ام در مداحی، جذب حداکثری بود
به این رشته از کلام که می رسد، از او می پرسیم این که مداحان، افسران جنگ نرم هستند، یعنی چه و او توضیح می دهد: مداح تریبون دارد، یکسری از اقشار مختلف جامعه دور مداح جمع هستند که با اخلاقش، رفتارش می تواند تاثیر بگذارد. همین باور بود که جذب حداکثری را به عنوان زاویه نگاه مقام معظم رهبری برای من پس از سفر عرفانی راهیان نورعینی شد و به باور نشست.
با همین باور دیگر کسی نبود که از خودم او را برانم و سعی ام بر این بود بیش از پیش محبت و مودّت را با نوجوانان و جوانان داشته باشم.
بله، به واقع مداحان افسران جنگ نرم هستند ، آن چنان که آیت الله صدیقی، پس از فتنه فرمودند که مداحان در این فتنه مردود نشدند و این جایگاه مداحان را بیشتر تبیین می کند.
باور دارم که محبت انسان ساز است، یار ساز است و این که با یک دید ناسیونالیستی نمی توان و نباید به یکسری از مسائل نگاه کرد و تنها این سایه سار محبت است، که انسانیت را معنا می کند. به عنوان مداح اهل بیت (علیه السلام) سعی ام بر این است که تا آن جا که می توانم کسی را از خود نرانم و با قشرهای مختلف دوست باشم و اساس کارم را بر محبت بی غل و غش گذاشته ام.
همدلی و همزبانی نیاز امروز جامعه است
حبیب ادامه داد: آن چه امروز در جامعه باعث شده از آن محبت و رأفت دهه پنجاهی با حسرت یاد کنند، نبود همدلی و همزبانی است. در اوج جنگ شاد بودم برای این که ناموس ام در امنیت است. حس اینکه امنیت هموطنان خود را فراهم کنم این حسی بود که مرا آرام می کرد.
معتقدم، جنس محبت باشد دعوای سیاسی می رود کنار جناح بازی می رود کنار و همه زیر پرچم اسلام خواهند بود هرچه این علم محکم تر باشد امنیت بیشتر خواهد بود.
جانباز مدافع حرم به این رشته از کلام که رسید، به یاد یکی از صمیمی ترین دوستانش افتاد . پدر حلما از شهدای مدافع حرم همان که او را محمّد می نامید.
از محمد برایمان می گوید: هنوز تلما یکسالش نشده بود که محمد در سوریه شهید شد. او خیلی خوب بود، بسیار مقیّد بود. شوخی می کردیم ، می خندیدیم. محمد خشک مقدس نبود مثل همه انسان ها بود. شاخص او مثل مرد پای کار ایستادن بود. به شدت به پدرش احترام می گذاشت. وصیت نامه محمد را بخوانید می بینید که تا چه اندازه دغدغه نظام و انقلاب را داشت.
منتظر بودم که حبیب این راه را برود
از مادر حبیب درخواست می کنیم، به جمع ما ملحق شود تا او نیز برایمان از ناگفته هایش بگوید. او نیز نخستین کلامش این می شود که امیدوارم حبیب سلامتی کامل خودش را زودتر بدست آورد و دوباره برای دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام) برود.
این مادر ادامه داد: هربار که به زیارت می رفتم، حبیب از من می خواست که از خدا شهادت را برایش بخواهم . در این بین یکبار ناخودآگاه پای ضریح امام حسین (علیه السلام) بودم، این جمله حبیب یادم آمدم ولی هرچه کردم نتوانستم و گفتم دوست دارم شهید شود ولی نه تا زمانی که من زنده ام . تا این که در حرم امام رضا (علیه السلام) شب قدر در حالی که قرآن به سر داشتم آمد و گفت مادر بگو من شهید شوم ، آن زمان دیگر به ناچار حاجت فرزندم را خواستم.
به فرزندم افتخار می کنم و معتقدم نان حلال پدرش و ذکر یا حسین یا حسین او در زیر گوش حبیب او را به این مقام رسانده است.
در پایان جمله ای را یادآور می شود و آن این است، پسرم گل یاس سپیدی بود که گل یاس کبود برگشت.
نظر شما