خبرگزاری شبستان_اهواز:
چه واژه عجیبی است جان باز، کسی که جان شیرین را در راه اعتقاد خویش بر کف می گذارد و به میدان نبرد می رود، جانبازانی که نام خود را وامدار مولایمان ابوالفضل عباس اند.
آمده ام بیمارستان اعصاب و روان جانبازان اهواز، جانبازان بسیاری را جنگ هدیه داد، جانبازانی که چشم، دست یا پایشان را در جبهه جا گذاشتند اما حکایت جانبازان این بیمارستان شبیه به بقیه همرزمانشان نیست، جانبازان اینجا ماندگاران همیشه جنگند.
اینجا که می آیی می بینی دفاع مقدس هنوز تمام نشده؛ در شهرها نفس میکشد، در کوچه و خیابان راه میرود و بودن خود را مستقیم و غیرمستقیم به ما نشان می دهد. جنگ و بقایای جنگ هنوز در بسیاری از خانه ها هست و با خانواده ها زندگی می کند، میان خانواده هایی که یادگاران روزهای آتش و خون را تیمار می کنند.
جانبازهای اعصاب و روان جنگ نشسته اند. برنامه خندوانه را نگاه می کنند، جناب خان می خواند و آنها به لطف قرصهای آرامبخش آرامند و دست می زنند. مردانی با مرام جبهه ای های آن روزها، با لباس های آبی نخی که هنوز در روزهای جنگ نفس می کشند.
بعضی هايشان روزانه می آیند، دارو می خورند، تلویزیون نگاه می کنند، کاردستی یاد می گیرند، ناهار می خورند و می روند و بعضی ها چند وقت مي مانند، ميروند، بعد دوباره مي آيند و بعضي سال هاست كه پشت درهای بخش مزمن بیمارستان روز را شب ميكنند.
کاردرمانی سرگرمی جانبازان
در سالن کاردرمانی، تعدادی از جانبازها خاطره هایی دور را در عروسک ها، گل ها و قالی خلاصه میکنند یا با رنگ هایی درهم، روی بوم میریزند، حدود 27 نفر از جانبازان اعصاب و روان روزانه به این مرکز می آیند تا در کنار درمان مشغول به فعالیت های هنری سرگرم کننده شوند.
کارگاه های گل سازی و معرق و نقاشی و عروسک سازی و گلیم بافی در کنار هم قرار گرفته اند و مربی ها در کلاس ها منتظر شاگردانشان.
آجیلی از مربیان این مرکز می گوید: جانبازان 25 تا 70 درصدی که سه سال متوالی در کارگاهش حضور دارند اصلا مایل به ترک اینجا نیستند.
وی ادامه می دهد: جانبازان هر روز ساعت 8 صبح به مرکز روزانه می آیند صبحانه می خورند، تلویزیون تماشا می کنند، ورزش می کنند، دارو می گیرند و بعد، 2 ساعت در کارگاه کار می کنند و در آخر هم با دریافت داروهای ظهر و شب شان بعد از خوردن ناهار مجدداً به منزل فرستاده می شوند.
آجیلی می گوید: ما اینجاییم که به بچه ها یادآوری کنیم مفیدند. هستیم که بدانند کارشان ارزش دارد، وجودشان ارزش دارد و اینکه بفهمند مصرف کننده نیستند. کارهایشان را در نمایشگاه هایی که گاهاً نیروی انتظامی، اوقاف یا سپاه برگزار می کند می فروشیم و درآمد حاصل را ماهانه به حسابشان واریز می کنیم تا کمک خرجی برای خانواده هایشان باشد.
کسی به دیدار ما نمی آید
جانبازان در اتاق عروسک سازی دور تا دور میزی نشسته اند با چشمانی که مظلومیت را فریاد می زنند. دوست دارند حرف بزنند از خود و کارهایشان بگویند...
مرداسی جانبازی است که اسفند سال 62 در عملیات خیبر آسیب دیده می گوید: مسئولین رسیدگی نمی کنند، انتظار داریم به ملاقات ما بیایند؛ به ما روحیه بدهند؛ انگیزه ادامه راه باشند؛ مشکلاتمان را بشنوند؛ پای درد دلمان بنشینند، ولی هیچ مسئولی به دیدار ما نیامد که ما را دلگرم کند و بگوید که از یادشان نرفته ایم.
بغض می کنم، یادم می آید خیلیها در توفان آتش گم شدند و ما پلاک های نیمه و استخوان هایشان را سال ها بعد در آغوش فشردیم، لالایی خواندیم و به خاک سپردیم، سنگ مرمر مزارهایی را که با گلاب شستیم و... اما این ها هنوز هستند، زنده اند و منتظر ما شاید تسلی دهنده خاطری شویم.
جانباز دیگری می گوید: بنیاد به ما حقوق می دهد حقوقی که در این روزگار کفاف زندگیمان را نمی دهد اما این کافی نیست ما به حمایتشان نیاز داریم.
محمدرضا جانباز 30 درصد است با اندوهی در چهره و بغضی در گلو می گوید: موج انفجار در آبان ماه سال 62 به من آسیب رساند، دو سال بعد از آن تاریخ شروع به مصرف دارو کردم و در تمام این سال ها بسیار اذیت شدم.
قبل ترها اردو می رفتیم
محمد رضا دست به سرش می کشد، نگاهی به مربی خود می اندازد و سپس رو می کند به من و ادامه می دهد: سردرد های بسیار، سرگیجه های شدید و کبود شدن دست و صورتم از عوارض داروهایی بود که می خوردم تا اینکه به این بیمارستان آمدم.
وی می گوید: پزشک معالجم استادی است که مشکلاتم را حل کرد. خدا را شکر که این مرکز بنا شده تا ما روزانه علاوه بر کار تفریح هم بکنیم و بعد با خیالی راحت به خانه برویم البته قبل تر ها اردو هم می رفتیم اما هشت ماه است که دیگر خبری از اردو و گردش نیست.
جانبازان اینجا ناچارند مادام العمر دارو مصرف کنند؛ جانبازانی که در اوج جوانی سرمایه ای را از دست داده اند که دیگر بازگشتی برایش نیست.
بعضی می گویند: برای خانواده هایمان اسباب دردسریم و حس می کنیم حضورمان باعث آزار خانواده هایمان است.
بیمارانی که حسرت به دل مانده اند
پله ها را یکی یکی بالا می رویم و به بخش مزمن آسایشگاه می رسیم. محوطه ای کاملاً محصور و در فضایی کاملاً بسته. اینجا همان بخش جانبازان اعصاب و روان با وضعیت حاد است. اینجاست که با دیدن آن ها می خواهی گریه کنی بغض بدجور گلویت را می فشارد می مانی میان بلاتکلیفی ماندن و نماندن.
اتاق هایی که هر کدام با چندین تخت پذیرای تن جانبازانی است که همه چیز خود را فدا کرده اند تا ما بمانیم، کشور بماند، دین بماند.
نگاه های مهربانشان را به ما می دوزند و با رئیس بیمارستان خوش و بش می کنند. بعضی سال هاست اینجایند و حسرت حضور در میان خانواده همچنان در دل آنهاست.
دکتر پیمان نجاتی، رئیس بیمارستان بوستان است، می گوید: متاسفانه جانبازان اعصاب و روان درصد بالا، درکی از بیمار بودن ندارند و در دارو خوردن اکراه نشان می دهند و ممکن است اگر بیرون از آسایشگاه باشند نگهداریشان برای خانواده هایشان مشکل باشد بنابراین به طور دائم در این مرکز نگهداری می شوند و اگر در بحث درمان اقدامی لازم باشد توسط بیمارستان انجام خواهد شد.
وی ادامه می دهد: 60 تا 70 درصد تخت های فعال ما متعلق به جانبازانی است که به صورت شبانه روزی درمان می شوند البته همه هزینه های درمانی و نگهداری با بیمارستان است و وجهی از خانواده های آنها گرفته نمی شود.
مشکل نگهداری جانبازان
نجاتی بیان می کند: بسیاری مواقع بیماران اعصاب و روان شرایط روحی به نحوی است که نگهداری آنها توسط خانواده ها امکانپذیر نیست. به طوری که گاهی مریض دو سه ماه پس از بستری مرخصی آن دو تا سه روز بیشتر طول نمی کشد که به بیمارستان برمی گردند.
وی می گوید: این بیمارستان درجه یک کشوری و بیمارستان نمونه جنوب و جنوب غرب است و جانبازان استان های همجوار را نیز بدون محدودیتی پذیرش می کنیم. بعد از 20 سال، سال گذشته توانستنیم مجوز دائم مرکز درمانی را بگیریم و متاسفانه به علت تبلیغات ضعیف در خود شهر اهواز هم کمتر کسی از وجود این مرکز مطلع است.
دکتر نجاتی می افزاید: خوشبختانه بیمارستان از لحاظ مالی مشکلی ندارد اما از لحاظ روحی و روانی، صد البته که نیازمند توجه مسئولین هستیم و گلایه مندیم که چرا مسئولان در مناسبت های مختلف به دیدار جانبازانی که آبروی نظام اند نمی آیند.
وی در خصوص درخواست برخی از جانبازان برای برگزاری اردو می گوید: به منظور برگزاری اردوهای خارج از استان نیاز به بودجه داریم، بنیاد شهید تا پارسال بودجه ای در نظر می گرفت اما امسال بودجه ای اختصاص داده نشده به همین دلیل بیماران دلگیرند.
وارد اتاق هایشان می شویم، به ما لبخند می زنند، دست تکان می دهند و آماده عکس انداختن می شوند.
دلشان می خواهد حرف بزنند اما پرستارشان می گوید وقت ناهار است و بچه ها باید به سالن غذا خوری بروند.
پرستار آنها را بچه ها خطاب می کند و به واقع آنها همچون بچه ها معصومند و مظلوم... از اتاق هایشان خارج می شوند به محض دیدن رئیس بیمارستان می پرسند کی مرخص می شویم؟ و من بغض می کنم چرا که این یعنی نهایت درد...
کاش یادمان نروند
به طبقه همکف بیمارستان بر می گردیم، بعد از نهار، دلاور مردان جبهه و جنگ آرام يکی يکی صف می كشند و پرستار داروهای هر كدام را با دقت كف دست هايشان می گذارد و یکی یکی می روند آرام آرام قدم بر می دارند تا به خانه باز گردند با ذهنی پر از تشویش روزهای جنگی.
کاش یادمان نرود جانبازان آیه های ایثار جامعه ما هستند. آنان پای بر خواهش های نفسانی خود گذاشته و به دنیا پشت کردند، هشت سال دفاع مقدس را جنگیدند و امروز تنها می خواهند فراموش نشوند.
گزارشی از معصومه صالحی
نظر شما