از یک گناه گذشتم چراغ قلبم روشن شد

خبرگزاری شبستان: وقتی چراغ روشن شود، من حرف هایی را می فهمم که منی که نمی توانم از گناه بگذرم، هیچ وقت آن حرف ها را نمی فهمم. فهم از کجا می آید آقا؟ از ترک گناه."

خبرگزاری شبستان سرویس قرآن و معارف: "از آن وقت یک چراغ روشن شد. کجا روشن شد؟ در دلم روشن شد. از یک گناه بزرگ گذشتم. در دلم یک چراغ روشن شد. وقتی چراغ روشن شد، مثلا فرض کنید منزل ایشان آن طرف شهر تهران است و من این طرف شهر هستم و می فهمم یک نفری به خدای متعال التجا کرده و خدای متعال به من دستور می دهد که برو این را بیاور. یعنی من اینطور می فهمم. وقتی چراغ روشن شود، من حرف هایی را می فهمم که منی که نمی توانم از گناه بگذرم، هیچ وقت آن حرف ها را نمی فهمم. فهم از کجا می آید آقا؟ از ترک گناه."

آنچه در ادامه می آید بخش اول بیانات آیت الله محمدعلی جاودان استاد اخلاق در اولین جلسه اخلاق سال جدید در جمع علاقمندان است که به نقل از پایگاه خبری ایشان در ادامه می آید.

جواب استغاثه به خدا  می آید

یک دوستی داشتیم اهل یک شهرستانی بود. گاهی هم به تهران می آمد. یک شب به منزل ما آمده بود. اینجا هم روضه خوانده بود. حالا در این مجلس و این حسینیه نه. اما قبل از این که روضه داشتیم، احتمالا در آن منزل انتهای کوچه؛ ایشان آمده بود . گاهی برای ما روضه خوانده بود. گاهی هم من روضه های خیلی گرم، خیلی گرم از او دیده بودم. کاری نداریم. ایشان گفت من یک وقتی از شهرستان خودمان به تهران آمده بودم. جایی نداشتم. به این مسجد روبه رو رفته بودم و آنجا رفته بودم خدمت امام جماعت آنجا که آشنایی داشتیم. در هرصورت در خود مسجد آنجا خوابیده بودم. زمان اوایل بهار بود و هوا سرد بود. اوایل بهار گاهی هوا سرد می شود. سرد بود. من در مسجد خوابیده بودم. یک عبای نازک هم داشتم رویم انداخته بودم. خب می گفتند آن عبا نازک ها سرما را صاف می کند. می گفتند سرما صاف کن است. از سرما خوابم نمی برد. به صاحب خانه عرض کردم که خب من مهمان خانه تو ام. یک آقایی آمد. سلام علیکم. بفرمایید برویم منزل ما. جواب آن استغاثه ای بود که من به خدای متعال کرده بودم که من در خانه تو ام و مهمان خانه تو ام، یک کاری برایم بکن. نمی توانم از سرما بخوابم. یک همچین چیزی. این آمده بود. خب بلند شو به منزل ما برویم. خب من بلند شدم و به منزل ایشان رفتیم. حالا اینکه چقدر در منزل ایشان مانده بود، یک روز، دو روز، اینها را اصلا  نمی دانم. بعد گفت با هم صحبت کردیم. خیلی با هم صحبت کردیم. حرف هایی از آن جهات. خب به چه دلیل؟ تو از کجا فهمیدی که من اینجا افتاده ام و جا ندارم و سرما خوردم و مثلا نمی توانم بخوابم؟ از کجا؟ کم کم به من گفت. این داستانش را می خواستیم عرض کنیم.

از کِی چراغی در دل روشن می شود؟

گفت من در یک حمامی کارگر بودم. این حمام بخش های خصوصی داشت. قدیم ها اینطوری بود. بعضی حمام ها بخش های عمومی و بخش های خصوصی داشت. بعضی ها خصوصی می رفتند و بعضی ها به عمومی می رفتند. حالا ناگزیر خصوصی یک کمی قیمتش بیشتر بود. گفت صبح اول اذان، خب من قبل از اذان بلند می شدم دیگر. کارگر حمام باید قبل از اذان بیدار باشد که مردم لازم دارند زود به حمام بروند، باشد. مثلا. حالا. یک کسی آمد. به یکی از این خصوصی ها رفت. من هم چون کارگر حمام هستم باید وسایل شست و شو را برایش می بردم. مثلا صابون ببرم. مثلا کیسه و از این حرف ها. بردم. آدم از لای در می دهد دیگر. او از لای در دست من را گرفت، که بکشد تو. من از این طرف می کشیدم که دستم را از دست او دربیاورم. او از آن طرف می کشید که برود داخل. خب زور مرد بیشتر است دیگر. جوان بود و مرد بود و زورش بیشتر بود. دستم را از دست او درآوردم. کشیدم و رفتم. دیگر در حمام نماندم. خب؟ از آن وقت یک چراغ روشن شد. کجا روشن شد؟ در دلم روشن شد. از یک گناه بزرگ گذشتم. در دلم یک چراغ روشن شد. وقتی چراغ روشن شد، مثلا فرض کنید منزل ایشان آن طرف شهر تهران است و من این طرف شهر هستم و می فهمم یک نفری به خدای متعال التجا کرده و خدای متعال به من دستور می دهد که برو این را بیاور. یعنی من اینطور می فهمم. وقتی چراغ روشن شود، من حرف هایی را می فهمم. که منی که نمی توانم از گناه بگذرم، هیچ وقت آن حرف ها را نمی فهمم. فهم از کجا می آید آقا؟ از ترک گناه.

او تمام لباس های شهوات را از تن بیرون آورده بود

یک حدیثی بود که مکرر خدمت تان عرض می کردیم. فرمایش امیرالمومنین بود. فرموده بود که خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهوات. خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهوات. سرابیل جمع سَربال یا سِربال است. سربال یعنی لباس. آن کسی که می خواهیم توصیفش کنیم، او تمام لباس های شهوات را از تن به در آورده است. گرسنه که هست، مغلوب گرسنگی نیست که هرچیزی بخورد. در مقابل گرسنگی مغلوب نیست. یک شهوت ایجاد می کند دیگر. وقتی شما سیر هستی، دیگر شهوت خوردن نداری. وقتی گرسنه ای، پر از شهوت خوردن هستی. این شهوت او را مغلوب نمی کند. این لباس را درآورده. شهوت پول، شهوت ریاست، شهوت... اینها را در آورده. معلوم؟ خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهوات.

کوری با درآوردن لباس شهوت از بین می رود

بعد نتیجه اش چه بود؟ همینطور توصیفات دیگر هم می کنند. بعد می فرمایند خَرَجَ مِن صفة العَمی. عمی یعنی کوری. صفة العَمی یعنی چه؟ یعنی صفت کوری. می گوییم لباس شهوت را که از تن به درآورد ، تمام کوری هایش هم رفت. من کورم. نمی فهمم شما چه فکر می کنی. دلت چه می خواهد. من کورم. نمی دانم. هر کوری یعنی یک نفهمی. ما چند تا نفهمی داریم؟ اگر تسبیح بیندازیم، به انتها نمی رسد. چقدر کوری داریم. وقتی لباس های شهوت را از تن به در آورد. نمونه اش این بود. لباس های شهوت را که از تن به درآورد، از کوری بیرون آمد. دیگر کور نیست. لذا از فاصله ده کیلومتری هم می بیند که یک نفر اینجا از بیجایی و سرما در مسجد خوابیده و در مسجد هم از بس که سرد است خوابش نمی برد. جا ندارد. این را می فهمد. بعد چندتا چیز دیگر می فهمد؟ بی اندازه. خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهوات. نه. حالا دارم فکر می کنم لفظ چه بود؟ حالا به همین لفظ می گوییم.

اگر کسی به "خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهوات" رسید راهش را می بیند

 وقتی که لباس های شهوت را از تن به در آورد، از کوری بیرون آمد. حالا فردا را هم می بیند که فردا چه خبر است. سرنوشت آینده خودش را می فهمد. مثلا به این مجلس بیاید یا نیاید؟ می فهمد که بیاید یا نیاید. مثلا می خواهد برود نماز بخواند. می فهمد که اینجا نخواند و جای دیگر بخواند. و و و. حالا من مثال های کوچک عرض کردم. می فهمد. دیگر همه چیز را می فهمد. اگر چکار کند؟ خَلَعَ سَرابیلَ الشَّهوات. احتمالا من یک کمی لفظ را فراموش کرده ام. فَخَرَجَ مِن صفتِ العَمی وَ مُشارکةِ أهلِ الهَوي. دیگر با اهل هوا و هوس، مشارکت ندارد. دیگر مشارکت ندارد. آنها را رها کرده. گم کرده. دور انداخته است. و از کوری به در آمده است. اگر آدم از کوری به دربیاید، راهش را می بیند.

آدمیزاد یک موجود چهارطبقه است

آدمیزاد، یک موجود سه طبقه است. حداقل. یا بفرمایید چهارطبقه است. آدم چهار طبقه است. یک طبقه، طبقه این دنیایش است. که من دستم را که حرکت می دهم، در این دنیا حرکت می دهم. می گویم درست حرکت بده. در عالم آخرت که دست تکان نمی دهم. اینجا دستمان تکان می خورد و اثر دارد. یعنی من می توانم نگاه نکنم. می توانم نگاه خوب بکنم و می توانم نگاه بد بکنم. می توانم حرف خوب بزنم و می توانم حرف بد بزنم. درست است؟ من می توانم حرام بخورم. می توانم حرام نخورم. فقط پاک و پاکیزه و حلال بخورم. می توانم دیگر؟ فرض همه اینها در این دنیاست. مال این بدن من است. این بدن است که غذای پاک و حلال می خورد یا نه. آدم یا هرچه پیش آمد می خورد یا نه در غذایی که می خورد مواظبت می کند. یا هر حرفی پیش آمد می زند و هرچه دلش خواست می گوید یا نه مراقبت می کند و هرچه دلش خواست نمی گوید. دعوا سر همین است دیگر. هرچه دلت خواست بگو یا نگو. دین می گوید نگو. خدا و پیغمبر می گویند نگو. دل آدم می گوید بگو. اوقات من با شما تلخ است. مثلا شما یک روزی به من گفته ای تو. اوقات من تلخ شده که چرا فلانی به من گفته تو. آن وقت من هرچه دلم خواست پشت سر شما می گویم. این. می گویم یا نمی گویم؟ این کاری است که آدم در طبقه اول از وجود خودش انجام می دهد. اعمال پاک و حلال یا اعمال ناپاک و شبهه ناک و حرام مسلم. یا نه. بله؟

کد خبر 535358

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha