به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان به نقل از خبرآنلاین، رساله ای است در آموزش دین به زبان کودکان از فیض کاشانی! البته چندان هم کودکانه نیست اما به هر روی با استفاده از یک شعر رایج کودکانه سعی شده است تا اصول دین و شرعیات به بچه آموخته شود. در واقع تجربه ای است از انتقال مفاهیم دینی با زبان کودکانه!
در دهه های اخیر، گرایش «فلسفه برای کودکان» به عنوان یک گرایش تربیتی به صورت جدی و رسمی مطرح شده است، و صد البته سالهاست که در باره آموزش کودکان و چگونگی انتقال مفاهیم به آنان کارهای جدی در حوزه علوم تربیتی صورت گرفته و در قالب رشته های مهم درسی و دانشگاهی فعالیت های زیادی انجام گرفته و می گیرد.
اما در روزگار باستان و قدیم ما! آیا توجهی به این موضوع بوده است؟ آیا کسی در این اندیشه بوده است تا مثلا علوم تجربی یا ریاضی یا معارف دینی را با با زبان ساده، به کودکان بیاموزد و راه آموختن و تربیت آنان را نشان دهد؟
مع الاسف ما به رغم داشتن مکتب خانه های زیاد، و استفاده عملی از برخی از روشها در آموختن زبان و ادب، روش علمی آموزش به کودکان را به عنوان یک شاخته جدا نداشته ایم. هرچند چنان که گفته شد، همیشه معلمانی داشته ایم که به کودکان آموزش داده و آنان را تربیت می کرده اند. البته در کتابهای اخلاق قدیم، فصل کوتاهی در باره تربیت کودکان بوده که بیشتر روی اهمیت آن تکیه می شده است.
اخیرا رساله ای از یا منسوب به مرحوم فیض کاشانی (م 1090) از علمای دوره صفوی، مفسر و محدث و متکلم و فقیه را را در یک مجموعه خطی یافتم که در این باره جالب است. ایشان ابتدا مطلب را از یک بحث زبانشناسانه در باره حقیقت و مجاز و کاربرد آن در اسامی و کلمات آغاز کرده، نه از دریچه آموزش تخصصی به کودکان. بحث بر سر مجاز و حقیقت در اسامی و لغات و اختلافی است که در این باره میان ادیبان و طبعا میان متکلمان در باره کاربرد کلمات در باره خدا یا انبیاء یا غیره مطرح بوده است. آیا معانی حقیقی آنها مراد است یا معانی مجازی، و این که اساسا آیا وجود معنای مجازی قابل قبول است یا همه معانی حقیقی هستند.
در اینجا مرحوم فیض کاشانی بر این باور است که معانی صرفا حقیقی هستند و معنای مجازی برای آنها معنا ندارد. در این باره استدلال کوتاهی هم ارائه داده است. شرح این بحث بماند برای متخصصان.
اما مقام مثال، وی به سراغ یک شعر کودکانه می رود که چطور پدری آن را بهانه برای انتقال مفاهیم دینی و شرعی به کودک خود کرده است. این پدر که نامش محمد و نام فرزندش احمد است، بر اساس این شعر کودکانه کوتاه، و وسیله قرار دادن آن، تلاش می کند اصول دین و فروع آن را به فرزندش آموزش دهد.
شعر این است:
اتتل توته متل، پنجه بشیر مال و شکر،
هفتاد میخ آهنی ژلژله پای احمدک،
احمدک جان پدر، تیشه رو بردار و تبر،
برو به جنگ شانه سر، شانه سر غوغا کند،
برو به حوض توتیا، خود [ت] رو بشو[ر] زودی بیا.
البته می دانیم این اشعار در جاهای مختلف با تغییراتی هم همراه است. مثل این که در بخش اول آن گاه اتتل توتل تل یا اتل توته متل هم گفته می شود.
به هر روی پدر در قالب شرح این جملات توضیحی از اصول دین و شرعیات و نفس اماره و رهایی از قید آن برای فرزندش ارائه داده است. گویی کودک را با خواندن این اشعار جذب کرده و ذیل کلمات آن اشعار کودکان، آنچه را خواسته البته با ملاحظه شباهت های لفظی یا چیزی نزدیک به آن، مطالب دینی را برای فرزند توضیح داده است.
مقدمه کوتاهی در باره آن از جانب دیگری نوشته شده و سپس اصل حکایت آمده است. در این نسخه ندارد که رساله از فیض است، اما در فهرستواره کتابهای فارسی (7/37) کتاب از فیض و به عنوان یک گزارش عرفانی رمزی ارائه شده و نسخه ای هم از دانشگاه معرفی شده است. بنده از این که جایی چاپ شده یا نه خبر ندارم. کوتاه بود و ترجیح دادم همین را خدمت شما تقدیم کنم.
[بسم الله الرحمن الرحیم]
لطیفه: از جمله ی حکایات غریبه و تأویلات عجیبه ی منقوله از فاضل محقّق و عارف مدقّق، مولانا محمد محسن کاشی، صاحب وافی و صافی، آن است که در بعضی از فواید خود چنین فرمود که: «بر ضمیر منیر ارباب دانش و اصحاب بینش مخفی نماناد که هیچ لفظی نیست که آن را در حقیقت معنی نباشد، به دلیل قوله تعالی «و إن فی شیء الّا یسبّح بحمده، و لکن لا تفقهون تسبیحهم»؛ [اسراء: 44] و الفاظ، از جمله ی اسمای اشیاء است به دلیل حق، چنانکه مخفی نیست. پس عارف کامل باید که هر لفظی که بشنود، در تدبیر آن تفکّر کند، و آن عبارت را به معنی حقیقت به قدر امکان بداند، و آن الفاظ و عبارات را مهمل نگذارد و بی معنی نشمارد؛ زیرا که جمله ی اشیا، مظهر صفات باری تعالی است، عزّ اسمه، و از آن جمله اسماء الفاظ «اتتل توته تتل» است، چنانکه گزارش خواهد یافت!
حکایت
گویند شخصی محمّد نام بود، و پسری داشت احمد نام، و آن پسر را نصیحت می نمود، به زبان کودکان با وی حرف می زد، و به قدر فهم و عقل آن با وی تکلّم می نمود؛ به مضمون این خبر که «کلّموا النّاس علی قدر عقولهم». بنابراین آن مرد به فرزند خود گفته:
اَتَتَل تُوتَه مَتَل؛
بدان که همزه حرف ندا است، و تتل منادی است؛ یعنی ای فرزند! آنچه به تو می گویم یاد گیر و بدان عمل نمای.
و می تواند بود که «اتتل» متکلّم وحده باشد، یعنی تلاوت می کنم از برای تو چیزی را که چون بخوانی و بدانی ترا اصول خمسه ی دین حاصل شود.
و در بعضی نسخ آمده است که «یا تتل توته تتل» یعنی امثله ای که برای تو آوردم بشنو! و مانند دُرّ شاهوار در گوش جان کش تا از شهد شیر و شکر بهشت بهره یابی.
ای پسر! مانند گوشفند غافل مباش و در مرغزار دنیا به خوردن و خفتن مشغول مباش که گرگ اجل در کمین است و بقره ی تن را مستعدّ ریاضت ساخته، از پرستیدن او دست بدار که سبب فساد دین است و مانند شتر اندیشه از بار گران کَن تا به منزل سائرین و وطن مراحل سالکین آیی و از راه بعید به یگانگی به میقات تحیّات آشنائی درآیی، و در آنجا خلع ثیاب خودبینی نموده در آب چشمه ی زمزم معرفت غسل نمائی و مردانه در وادی تجرّد و یکتائی محرم شوی، و روی به جانب کعبه ی مقصود کرده به تقلید و اشعار عجز و نیاز و به سعی تمام از اخلاص به راه صفا و صدق قربان نمائی و در زمره ی سروران در آئی و از نعیم جاودان بهره یابی که « انّ الابرار لفی نعیم» [انفطار: 13]
یک جان چه بُوَد نثار جانان کردن در هر قدمی هزار جان بایستی
پنجه بِشیر مال و شکر
یعنی پنجه ی خود را در پنج چیز استوار کن که آن اصول دین است، تا در آن روزی که ظالمان دست خود را به دندان گیرند که «یوم یعضّ الظّالم علی یدیه» [فرقان: 27] پنجه تو در شیر و شکر بهشت باشد، و شیرین کام گردی.
و اوّل از آن پنج چیز که وصیّت کرده، اصول دین است و مقدّم است بر فروع؛ این هر دو چون شیر و شکر در هم آمیخته است، و این موقوف است بر معرفت به دلیل قول خدای تعالی «فاعلم انّه لا اله الّا الله واستغفر لذنبک» [غافر: 55].
و مثل این آیات در کلام مجید بسیار است و در اصول دین پنج است: اوّل توحید، دویم عدل، سیم نبوّت، چهارم امامت، پنجم معاد؛
و فروع دین بر شش قِسم است که هر یک مذکور می گردد.
و اصول مثل شیر است و فروع مانند شکر؛
و فروع ششگانه این است: اوّل نماز، دویم روزه، سیم زکات، چهارم حج، پنجم خمس، ششم جهاد. و بعضی دیگر گفته اند که مراد به اصول خمسه، احکام و افعال است و آن افعال واجب و سنّت و حرام و مکروه و مباح است، یعنی باید بداند که واجبات و سنت و حرام و مکروه و مباح به فعل آوردن آن به چه نوع است. امّا تارک واجبات و فاعل محرّمات مستحقّ عقاب است و فاعل واجبات و مندوبات مستحق ثواب است و تارک محرّمات و مکروهات، مستوجب مذمّت و عقاب نیست. و مباح آن است که به فعل آوردن و نیاوردن آن علی السّویّه است. و بعضی گفته اند که فروع دین که دین بر شش قِسم است که آن نماز و روزه و زکوه و حج و جهاد و جوع است، یعنی گرسنگی به سبب قحط و اِفلاس و نقص در اموال و نقصان در نفس های شما به سبب موت یا قتل یا نقصان در میوه های شما که فرزندانند که میوه های دل شما اند؛ چون بعضی از شما را این مصائب برسد در آن صبر نمائید و جزع مکنید تا از جمله ی صابران باشید که خدای تعالی ایشان را خبر داده به قوله تعالی« و بشّر الصّابرین» [بقره: 155]و در جای دیگر فرمود که « انّما یوفّی الصابرون اجرهم بغیر حساب» [زمر: 10]؛ جعلنا الله و ایّاکم فی زمرتهم.
ای فرزند! اگر آنچه به تو گفتم به جای نیاوری و نافرمانی کنی،
هفتاد میخ آهنی / ژلژله پای احمدک
یعنی هفتاد میخ آهنی به معنی هفتاد عقبه در پیش است که آسان ترین آن عقبات سکرات موت است و فشار قبر «اعاذناالله منهما» چه هفتاد راه و روزن است، و می تواند بود که تهدید نموده باشد او را به کلمه ی «خُذُوه و غلّوه ثمّ الجحیم صَلُّوه ثمّ فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه».
یعنی ای فرزند! چون وصیّت مرا قبول نکنی و به جا نیاوری در روز محشر و عرض اکبر داخل آن جماعت خواهی بودن که خدای تعالی امر به ملائکه خواهد فرمود که بگیرید او را پس بند کنید بر غل و زنجیر هفتاد ذرع و بکشید. پس اگر سر از اطاعت شرع شریف بپیچی و پای از این جاده بیرون نهی تو را چون دزدان در غل و زنجیر خواهند کشید و سر زنجیر به دست ملائکه غلاظ و شدّاد خواهد بود. نه طاقت عذاب داری نه تاب شکنجه، و نه راه گریز و نه جای ستیز. یاد کن روز رستخیز را که راهی به سوی عافیت و خیر می رود و راهی به سوی هاویه و نار سقر. کنون عاجز و سرگردان خواهی بود.
و می تواند بود که معنی این باشد که ای فرزند توسن نفس امّاره را به هفتاد میخ آهنی در بند و لجام تقوی و پرهیزکار بر سر او کن و او را به مراد هوا و هوس مگذار تا از صراط مستقیم تو را به سوی جحیم نَبَرَد که سبب تزلزل قدم ها است،
و احمد تو که حضرت رسول است گوید که چون اعراض بر کسی مستولی شود میلرزد و متزلزل می شود. بنابراین کاف حرف خطاب است نه تصغیر.
احمدک جان پدر!
ای عزیز پدر! بدان که از بسیاری محبّت که پدر نسبت به فرزند می باشد در نصیحت تأکید کرد و مبالغه نمود و گفت:
تیشه رو بردار و تبر
یعنی ای فرزند تا وقت باقی است فرصت غنیمت شمار و سر از خواب غفلت بردار و در اطاعت پرودگار، تقصیر جائز مدار که صلاح مؤمن در آن است و سرمایه ی ایمان آن است؛ یعنی با تیشه و تبر طاعت و عبادت و دعاهای با اثر، زود نفس امّاره را زبون ساز.
و می تواند که معنی چنین باشد که ای فرزند دست تولّا در دامن حضرات ائمّه ی هدی زده از دشمنان ایشان تبرّا کن، زیرا که تولّا بی تبرّا در دست نیست و بعد از آن برو به جنگ شانه سر که آن نفس امّاره است و با او جنگ جهاد اکبرست، چنانکه حضرت امیر المؤمنین در وقتی که از جهاد غزوات مراجعت می نمود می فرمود که «رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر»؛
امّا باید دانست که نفس بر چهار قسم است: توّل امّاره، دویم لوّامه، سیم ملهمه، چهارم مطمئنّه؛ امّا نفس امّاره آتش است و آن نفس کُفّار است، و لوّامه بادی است و آن نفس مؤمنان است، و ملهمه آبی است و آن نفس اولیا است، و مطمئنّه خاکی است و آن نفس انبیا است. شانه سر غوغا کند یعنی نفس امّاره سرکش و نافرمانی کند، و از اطاعت و عبادت تو را باز دارد و نتوانی او را مقهور سازی، زیرا که طینت او را به خصومت سرشته اند. پس استیلا و غوغای او به حدی رسد که پوست کونت واکند؛ یعنی چندان طغیان کند که پوست تو را بکند، چنانکه ضرب المثل است که هر گاه شخصی آزار بسیار بکشد گوید چندان آزار کشیدم که پوستم رفت، پس در آن حالت چاره آن است ای پسر من!
برو به حوض توتیا خود را بشو زودی بیا!
یعنی اوّل توبه و انابت کن و به آب استغفار سر و پای خود را بشوی تا آنکه خدای تعالی تو را بیامرزد و تو را از نجاست معصیت و پلیدیها و چرکها پاک گرداند، زیرا که نجاست گناه ازاله نمی شود مگر به آب چشمه ی چشم؛ و در حوض توبه غسل کن زیرا که عبادت بی توبه و انابت مقبول نیست و توبه مقدّم است بر عبادت؛ چنان که حق تعالی در قرآن مجید فرموده « التّائبون العابدون» [توبه: 112] جمعی که توبه کنند و حرام نخورند خدای تعالی ایشان را به آتش دوزخ عقوبت نکند.
ای فرزند! تو جدّ و جهد کن تا در شبهه نیفتی و خود را به دست خود در مهلکه نیندازی چنانکه حق تعالی فرموده « و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة» [بقره: 195]. دل را به معرفت و حقیقت قوی دار.
آنچه دل خوانیش ز روی مجاز رو به پیش سگان کوی انداز
و می تواند بود که معنی چنین باشد که، اگر نفس امّاره نافرمانی کند و تو را مغلوب سازد تو به آب ریاضت غسل کن و آن کثافت را از خود رفع نما. چنانکه گفته اند:
اگر به آب ریاضت برآوری غسلی همه کدورت دل را صفا توانی کرد
به تن چه نقره ی خامی، اگر گداز شوی مس طبیعت خود را طلا توانی کرد
تا آنگاه که راجع به جناب او شوی و مخاطب به خطاب اقدس او گردی که « یا ایّتها النّفس المطمئنّة ارجعی الی ربّک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی» [فجر: 28] داخل بهشت شده در حالتی که راضی و خشنودی و الله اعلم بالصّواب.
نظر شما