چرا انسان نباید به اندوخته هایش تکیه کند؟

خبرگزاری شبستان:اگر تکیه انسان بر خود و اندوخته های خود باشد، چه بسا پیش از مرگ خود همه را از دست دهد

خبرگزاری شبستان سرویس قرآن و معارف: "اگر تکیه انسان بر خود و اندوخته های خود باشد، چه بسا پیش از مرگ خود همه را از دست دهد و بدان خسارت گرفتار آید که با داشتن نردبان محکم و فرصت بالا آمدن و نجات یافتن، همواره نردبان را به دوش کشیده، به دور خود یا نردبان چرخد و سرانجام نیز در نهایت فقر و تهیدستی از پای درافتد. باید به دنبال حقیقتی و معرفت و محبتی عنداللهی بود که اگر به دست آید، هرگز از میان نرود. " آیت الله جوادی آملی،  اندیشمند برجسته دینی در کتاب "حیات حقیقی انسان در قرآن" به تشریح ناپایداری و تکیه ناپذیری اندوخته های انسان در زندگی می پردازد. آنچه در ادامه می آید اشاراتی به این بحث دارد.

مسافرت ملکوت، زادراه آسمانی می خواهد

روشن است که مسافر ملکوت، مسیر طولانی خود را جز با مرکبی ملکوتی و غذا و توشه ای آسمانی نمی پیماید و مرکب این سفر جز محبت و توشه و زاد این راه غیر از تقوا نخواهد بود: "تزودوا فإن خیر الزاد التقوی واتقون یأولی الألبب" حال که بدون معرفت علمی و محبت عملی نمی توان در این مسیر به راه افتاد، برای تحصیل آن به کجا باید رجوع کرد؟ آیا معرفت و محبت های حاصل از علوم مفهومی و حصولی کافی است و سالک مشتاق را به سر منزل مقصود می رساند؟
پاسخ این پرسش این است که ره آورد علمی و معرفتی علوم مفهومی و حصولی، حقیقتی است «نزد انسان» و هر آنچه نزد انسان است، از میان رفتنی و همچون خود او ناپایدار است: "ما عندکم ینفد/ آنچه پيش شماست تمام مى‏ شود." از این رو، قرآن کریم درباره برخی که به دوران پیری و فرتوتی می رسند، می فرماید: "و منکم من یرد إلی أرذل العمر لکی لایعلم بعد علم شیئا." هر آنچه را که آموخته اند، به کلی از یاد می برند . افزون بر این تصریح قرآن، تجربه نیز نشان می دهد که برخی از بزرگ ترین اساتید مراکز علمی در پایان عمر، آموخته ها و اندوخته های خود را از دست داده و می دهند و از آنچه عمری به تعلیم، تحقیق و تدریس آن نشسته بودند، بی خبر می شوند. استادی که نزدیک به پنجاه سال پیش کتاب قوانین را نزد او خواندیم، در اواخر عمر می گفت: «اکنون از کتاب کفایه چیزی متوجه نمی شوم.» و این در حالی بود که خود از شاگردان به نام مرحوم آخوند خراسانی صاحب کفایة الاصول بود و تقریرات درس آخوند را نوشته و سال ها با تحقیق مطالب کفایه مأنوس بود. البته محصول عملی و نتیجه تدریس مخلصانه و تحصیل بی شائبه چنین کسانی به صورت روح و ریحان ظهور خواهد کرد.
اگر تکیه انسان به اندوخته هایش باشد دست خالی می ماند

اگر تکیه انسان بر خود و اندوخته های خود باشد، چه بسا پیش از مرگ خود همه را از دست دهد و بدان خسارت گرفتار آید که با داشتن نردبان محکم و فرصت بالا آمدن و نجات یافتن، همواره نردبان را به دوش کشیده، به دور خود یا نردبان چرخد و سرانجام نیز در نهایت فقر و تهیدستی از پای درافتد. باید به دنبال حقیقتی و معرفت و محبتی عنداللهی بود که اگر به دست آید، هرگز از میان نرود.

حقایق اصیل با انسان می ماند

یکی از بزرگان قم تعریف می کرد که «در پی عارضه ای مغزی، مدت ها توسط فرزندانم برای معالجه به تهران منتقل و به قم بازگردانده می شدم؛ در حالی که هیچ یک از آنان را نمی شناختم و چیزی به یاد نداشتم؛ اما در همان حال، زیارت عاشورا را پیوسته زمزمه می کردم. دلیل این امر شگفت آن است که دانسته ها و اندوخته های دنیایی، عاریه ای است و سرانجام همه را بسان لباسی از انسان به درمی آورند و او را از آن ها عاری و برهنه می سازند؛ اما حقایق اصیل و اصل حقایق، همه عندالله است و "و ما عندالله باق/ هر حقیقت عنداللهی، پابرجا و ماندنی است." و رمز بقای عاشورا و زیارت آن هم، همین است.
آن ها که خوانده ام همه از یاد من برفت/ الا حدیث دوست که تکرار می کنم

از ظاهر تا باطن عصای حضرت موسی (ع)

پس هرچه پیش انسان وجود دارد، نسخه برداشت شده و عکسی است که اصل آن در جایگاه دیگری است و در صورت ارتباط با آن مخزن اصلی و الهی می توان عین حقایق را مشاهده کرد. در قرآن کریم به نمونه هایی برمی خوریم که خداوند، اصل حقایق را ارائه و آنچه را در زمین به شکلی ویژه دیده می شود، با حقیقت ملکوتی اش آشکار فرموده است؛ مثلا هنگامی که موسای کلیم به وادی مقدس طوی گام نهاد و خدای سبحان با او سخن گفت، از او پرسید:  "و ما تلک بیمینک یموسی/  آنچه به دست راست خود داری چیست." و موسی که جز چوب دستی چیزی به دست خود نمی دید، پاسخ گفت:  "قال هی عصای/ این، عصای من است."
خدای سبحان برای اینکه نشان دهد چوب دستی او با شکل ویژه اش آیا حقیقتا چوب دستی است و آنچه را از حضرت شعیب گرفته یا از جای دیگری به دست آورده، چنان که به ظاهر دیده می شود، عصاست یا آیت زنده ای از آیات شگفت خدا، "قال ألقها یموسی/ فرمان داد که آن را بر زمین افکن." و چون آن را افکند، چیز دیگری دید و آنچه را که عصا می انگاشت، ماری شتابان (در یک مرحله) و اژدهایی دمان (در مرحله دیگر) یافت: "فألقیها فإذا هی حیة تسعی/ پس آن را انداخت و ناگاه مارى شد كه به سرعت مى‏ خزيد." " فألقی عصاه فإذا هی ثعبان مبین/ پس [موسى] عصايش را افكند و به ناگاه اژدهايى آشكار شد." پس عصا را ظاهری بود به دست موسای کلیم اما حقیقت و اصل و عین آن به دور از دست و اندیشه موسی و در پیشگاه خدای سبحان قرار داشت و پاسخ موسی بر اساس شکلی که نخست دیده بود و قرآن از آن به سیرت نخستین یاد می کند، پاسخی نیمه تمام است و به اصل این عصا و حقیقت تکوینی آن اشارتی ندارد؛ از این رو، خدای سبحان با اشاره به دو مرحله ظاهری و واقعی عصا، به موسای وحشت زده می فرماید: "قال خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الاولی/ آن را برگیر و نترس که به زودی به شکل ظاهر و سیرت نخستین آن باز می گردانیم."
نمونه دیگر نیز در پیکر خود موسی (ع) مطرح است که به ظاهر، دستی گندمگون دارد، اما اصل ملکوتی آن به رنگ و وضع دیگری است؛ یعنی آنچه به ظاهر، «ید سمراء» و گندمگون دیده می شود، به دور از هر بیماری و بدحالی، دارای حقیقتی سفید و درخشنده است و با فرمان خدا در شکل «ید بیضاء» تجلی می کند و بینندگان را با همین چهره حقیقی و ملکوتی به سوی خدا می خواند: "و نزع یده فإذا هی بیضاء للنظرین/ و دست‏ خود را [از گريبان] بيرون كشيد و ناگهان براى تماشاگران سپيد [و درخشنده] بود."

کد خبر 533486

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha