به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، رمان «جسیکا» اثری از نویسنده ی انگلیسی، «لزان کلاناهان» است که نخستین بار در سال 2013 چاپ شد و اکنون از سوی نشر قطره و با ترجمه ی «شیوا اطمینان» راهی بازار نشر شده است.
این کتاب روایت زندگی دختری به نام جسيکا است که در زندگي ناملايمات زيادي را تحمل کرده و با وجود همه ي آنها هميشه آرام و خوددار بوده. زمانيکه بيش از هر چيز به يک همصحبت براي تکيه کردن احتياج داشت، توماس کنارش بود.سالها می گذرد، او فردي موفق و خوشبخت بود. اما مشکلات با ورود ليبي در زندگياش شروع شد و با پيدا شدن جسد دورهگرد روس به اوج خود رسيد. سپس او جستوجو براي پيدا کردن توماس گمشدهاش را آغاز کرد ...
در بخشی از کتاب «جسیکا» می خوانیم:
«جسیکا از ترس آنکه پدرش او را نبیند، سریع پشت پرده قایم شد و به شانهی هانا زد. «چرا بابا درخت گلابی مامان را قطع میکند؟»
هانا که نمیخواست خواب از سرش بپرد، غرولندی کرد و رویش را برگرداند. جسیکا دوباره به تماشای پدرش مشغول شد. قبلاً هم او را در حال قطع کردن درخت دیده بود، اما این بار فرق داشت. در همان تاریکی هم خشونت پدرش آشکار بود. ضربههای محکمی که به درخت میزد، او را به عقب پرتاب میکرد، و قبل از اینکه بتواند تعادلش را حفظ کند، دوباره به سمت درخت حملهور میشد. هانا ناگهان از جا پرید، و از پشت پنجره به پدر خیره شد. «پناه بر خدا، بابا عقلش را از دست داده. »
«چرا اینطوری شده؟ »
«مامان دیوانهاش کرده. ظاهراً یک یادداشت در جیبش پیدا کرده. »
ضربههایش چنان محکم بود که هر بار تبر از دستش به زمین میافتاد.
درخت آرام روی زمین افتاد، و صدای شکستن شاخهها زیر تنه به آرامی شنیده شد.
سکوت همهجا را فرا گرفته بود، تا آنکه ناگهان در باز و صدای پا از پلهها شنیده شد. جسیکا آرام در اتاق را باز کرد، و با دیدن چهرهی برافروختهی پدرش مقابل در نفسش بند آمد. موهای پدر آشفته شده بود و بهسختی نفس میکشید. تبر نیز همچنان در دستش بود. وارد اتاق شد....»
گفتنی است کتاب حاضر را انتشارات قطره در قطع رقعی و شمارگان 200 نسخه چاپ وروانه ی بازار کتاب کرده است.
نظر شما