به گزارش خبرگزاری شبستان، تهران اسم رمز خيلي از خاطرههاست. شهر شلوغي كه اين روزها خيلي از آدمها بنا به عادت هميشگيشان، خودشان را در آن گم ميكنند تا از خود رد و نشانهاي برجا نگذارند. خيلي از آدمها نميتوانند همه چيز را بگويند. يعني اينكه خيلي از حرفها نبايد گفته شود. چرا؟ : «فكر ميكنم فقط با نوشتن ميتوانم خودم را براي گفتن اين موضوع آماده كنم. پس بهتر است اول از همان سالها شروع كنم، سالهايي را كه به عقب دويدهام و هر چيز را لگد كردهام... يادم ميآيد، قديمها موقع نوشتن انشا جملة اول خيلي سخت بود. هميشه به پدرم ميگفتم جملة اول را بگويد. وقتي جمله اول را ميشنيدم، راه ميافتادم و شروع ميكردم به نوشتن و اصلاً به اين فكر نميكردم كه بايد ده خط شود. آن موقعها نميدانستم كه همه چيز را نبايد نوشت و گفت. بعدها كه فهميدم، چند جملة كليشهاي را كه انگار زبان آدم را باز ميكرد، ياد گرفتم.»
تا امروز براي خودم برو بيايي داشتم. اصلاً فكرش را هم نميكردم كه دنيا حساب و كتاب داشته باشد و اين عقربههاي لامصب كه روي صفحه سفيد راه ميروند، چيزي را بشمارند. اصلاً نميدانستم همين ساعت كوچك لعنتي كه الان از آن اتاق هم صداي تيكتاكش ميآيد و اعصابم را خرد ميكند، همان ساعت پاندولدار خانة آقاي اربابي باشد كه اولين بار در تهران ديدم.
: کتاب «نباید گفته شود» داستانی از پری مختاری است که نشر هیلا آن را روانه بازار نشر کرده است.
نظر شما