چه کنیم تا مشمول ارفاق خدا در ابتلائات شویم؟

خبرگزاری شبستان:در روایت داریم که در همه چیز، چاپلوسی، بد است، إلّا برای علم و عالم - حالا وقتی در یک امتحانی کم آورد، معلم از روی حبّی که به وجود آمده، یک ارفاقی به او می کند.

خبرگزاری شبستان گروه قرآن و معارف: "پس تمام عالم، از اوّل تا آخر که جان به جان آفرین می­دهیم، عالم ابتلاست و همه روزهایش، امتحان است و باید شکر پروردگار عالم را بکنیم که خدایا شکرت که من حداقل این را متوجّه شدم و دیگر مابقی­اش را تو به من رحم کن. اگر به من باشد که کدام امتحان را تا به حال خوب دادم؟!  ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلي اللّه مقامه الشّريف) می­فرمودند: مثلاً فردی نزد معلّم و استاد خود همیشه تواضع دارد و گاهی حتّی به تعبیری چاپلوسی هم می‌کند - چون در روایت داریم که در همه چیز، چاپلوسی، بد است، إلّا برای علم و عالم - حالا وقتی در یک امتحانی کم آورد، معلم از روی حبّی که به وجود آمده، یک ارفاقی به او می­کند. ایشان از این تمثیل استفاده می­کردند و می­فرمودند: وقتی انسان نزد پروردگار عالم این­طور باشد و تواضع و خشوعش بیشتر باشد، فکر می­کند و می­گوید: خدایا! من عاجزم و می­دانم که به خودم باشد نمی­توانم، لذا آن وقت است که پروردگار عالم، عنایت بیشتری می­کند. "

آنچه در ادامه می آید چکیده ای از بخش اول بیانات آیت الله روح الله قرهی در سیصد و چهلمین جلسه درس اخلاق با عنوان "خطورات و مراقبه" در جمع طلاب و دانشجویان و علاقمندان در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) است که در ادامه می آید.  

یاد و ذکر، در تمامی اعضاء و جوارح انسان

آنچه که باعث می‌شود انسان، عبد خدا شود و از نوک پا، تا فرق سر، تمام وجودش، الهی گردد، این است که خطورات او، یعنی آنچه که بر ذهنش ورود پیدا می‌کند، الهی باشد. این خطورات، انسان را به ذکر دائمی در اعضاء و جوارح فرو می‌برد. لذا خصوصیّت خطورات ربّانی و الهی، این است که اعضاء و جوارح دیگر یاد خدا می‌شوند و این ذکر هم فقط ذکر لسانی نیست، بلکه ذکر لسانی یکی از حالات انسان در ذکر الله تبارک و تعالی است. حالا اگر یکی از اعضاء و جوارح او به دست شیطان و اعداء عدو (نفس) بیافتد، طبعاً ذکر شیطانی در وجود او می‌آید و گرفتار می‌شود و نعوذ بالله یک روز از نوک پا، تا فرق سر، نفسانی و شیطانی و یک شیطان مجسّم می‌شود.

ذکر لسانی، این است که انسان، دائم به ذکر شکر پروردگار عالم مشغول باشد و دائم شکراً لله بگوید، البته جدّی بگوید، نه اینکه نفهمد دارد چی می‌گوید، بلکه واقعاً بفهمد و تأمّل کند. مثلاً شکر کند که من اعضاء و جوارح دارم، خداوند به من لطف کرده و به من دارد رزق می‌دهد. مهمتر از همه رزق‌ها این است که من انسان هستم، رزق دیگر این که من بنده او شدم، رزق دیگر این که به من توفیق داده که حبّ اهل بیت را دارم و ...، لذا دائم به یاد این موهبت‌های خدا باشم و الحمدلله رب العالمین بگویم.

ما در دنیا دائم از امتحانی به امتحان دیگر می‌رویم

اتّفاقاً اگر انسان دائم در حال شکر باشد، از جهتی داشته‌های او، بیشتر به نظرش جلوه می‌کند، تا نداشته‌هایش و از جهت دیگر هم به داشته‌های معنوی خود و هم مادّی تأمّل می‌کند.

اولیاء خدا می‌گویند: مادیّات سبب برتری و فضل نیست. چون همان‌طور که بارها بیان کردم: همه دنیا و مافیهای آن، برای انسان، امتحان است، ثروت آن، امتحان است، فقر آن، امتحان است و هیچکدام هم بر دیگری فضیلت ندارد. فقیر نمی‌تواند بگوید: چون من در فقر هستم و دارم لطف خدا را حس می‌کنم، فضیلت دارم و ثروتمند هم نمی‌تواند بگوید: من چون هر چه خواستم، خدا عنایت کرد، پس برتری دارم. چون همه این‌ها، امتحان است.

اصلاً عالم، عالم تکلیف است. اولیاء خدا می‌فرمایند: ما از آن سنّی که به صورت ظاهر مکلّف شدیم، تا لحظه مرگ، در تکلیفیم و داریم تکلیفمان را انجام می‌دهیم و خدا کند این امتحانات و ابتلائات و تکلیف‌گرائی‌ها را بلد باشیم و گرفتار نفس دون نشویم و حال ما حال بندگان حقیقی خدا شود.

جدّی اگر کسی، چشم خود را شستشو بدهد و نگاهش تغییر کند و این‌طور به دنیا نگاه کند که همه چیز، امتحان و ابتلاء است؛ می‌فهمد دیگر چیزی برای انسان در این دنیا نیست إلّا به این که او را در تکلیف قرار دادند. پس باید فقط مراقبه و مواظبت کند؛ چون دائم در امتحان است. وقتی چیزی در اختیار او قرار می‌دهند؛ یعنی او را به این امتحان و مبتلا می‌کنند و خوشا به سعادت آن کسی که از این امتحان، سرافزار بیرون بیاید.

عزیزان من! این مطلب، کد است، باید در آن، تأمّل کنیم؛ اولیاء خدا بیان فرمودند: تمام دنیا، از اوّل تا آخر آن، ابتلاء است و هیچ‌وقت نباید فکر کنیم که یک امتحان از ما می‌گیرند و دیگر تمام می‌شود. بلکه ما مدام از یک امتحان، به امتحان دیگر می‌رویم و اصلاً این، قاعده دنیا است. پس یک کد اساسی زندگی این است: تمام دنیا، ابتلاء و امتحان است. آیا این امتحان را که دادیم، تمام است؟ خیر، اصلاً تا وقتی در دنیا هستیم، داریم امتحان می‌دهیم، ازدواجمان، امتحان است، فرزند دار شدنمان، امتحان است، شغلمان امتحان است و ... .

اگر انسان با این دید به دنیا، نگاه کند، معلوم است که دائم مراقب است و خصوصیّت او این می‌شود که چون می‌داند دائم در امتحان الهی و ابتلائات است، غفلت نمی‌کند.

ما گمان می کنیم که دنیا یک یا دو امتحان دارد

یک دلیل این که ما می‌بازیم و یک موقعی به خودمان می‌آییم که می‌بینیم دیگر همه چیز تمام شده؛ این است که فکر می‌کنیم پروردگار عالم یک یا دو امتحان از ما گرفت و تمام شد، در حالی که حتّی در مورد حضرت ابراهیم هم بیان شده: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات‏»، نفرمود: «بکلمة»، بلکه فرمود: «بکلمات»؛ یعنی تمام عمر انسان، ابتلاء و امتحان است. اصلاً دنیا و مافیهای آن، امتحان است.

چقدر قشنگ می‌شود انسان این را در برگه‌ای یادداشت کند و هر روز مرور کند و بگوید: من در امتحان هستم، من در تکلیفم، من در ابتلاء هستم، الان دارند از من امتحان می‌گیرند. این که از خانه بیرون می‌آیم، امتحان است. این که با رفیقانم چگونه برخورد می‌کنم، امتحان است. اگر مدام این را به خودش بگوید که من دائم در امتحان و ابتلاء هستم، خصوصیّت آن، این است که دیگر دائم مراقب و مواظب می‌شود.

آن کسی که بداند من از امتحان بیرون آمدم، خیالش راحت می‌شود. مثلاً وقتی کسی امتحان دارد، دائم مواظب است که وقتش تلف نشود، درس‌هایش را خوب مرور می‌کند، با دقّت‌تر از سایر اوقات می‌شود و ... . امّا وقتی امتحانش را داد، به تعبیر عامیانه یک نفس راحتی می‌کشد و دیگر خیالش راحت می‌شود.

امّا اولیاء خدا می‌گویند: ما در این دنیا نمی‌توانیم نفس راحت بکشیم، چون یک امتحان که نداریم، دائم در امتحان هستیم. مثلاً دانش‌آموز در زمان امتحانات، اوّلین امتحان را که می‌دهد، هنوز آرام نیست، چون چند امتحان دارد و می‌گوید: امتحان بعد، سخت‌تر است. شاید هم بگوید: امتحان بعدی، راحت است، امّا بعد از آن، سخت است، لذا آن مدّت در امتحان است و فقط وقتی نفس راحت می‌کشد که همه امتحانات را بدهد.

انسان باید با دنیا این‌طور برخورد کند و فرق نگاه اولیاء خدا به دنیا نسبت ما، این است که آن‌ها تمام دنیا را ابتلاء و امتحان می‌بینند، تا موقعی که از این دنیا، سالم به سمت آنجا بروند که پرروردگار عالم خطاب می‌کند: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنين‏». آن‌ها می‌دانند که از یک امتحانی به امتحان دیگر و از یک ابتلاء به ابتلائی دیگر می‌روند؛ لذا نفس راحت نمی‌کشند و دائم مراقب و مواظب هستند.

دیدید موقعی که امتحان دارید، شب‌ها هم خوابتان کم می‌شود، میزان مطالعه‌تان زیاد می‌شود، مطالب جنبی، از جمله رفتن در اینترنت و گشت و گذار در کانال‌ها و ... کم می‌شود. اگر انسان بداند همه دنیا، ابتلاء و امتحان است، دیگر مراقب و مواظب است و خیال او راحت نیست؛ چون می‌داند تا این ابتلاء تمام نشده و این امتحان را پروردگار عالم از او نگرفته، به یک امتحان دیگری باید وارد بشود. پس تمام دنیا  برای او امتحان می‌شود. آن‌جاهایی که شادی‌های ظاهری می‌آید، امتحان است، آن‌جاهایی که غم‌های ظاهری می‌آید هم امتحان است.

شادی حقیقی برای اولیاء خداست

دقّت کنید که هم غم و هم شادی را ظاهری بیان کردیم. حالا در آینده به فضل الهی و به شرط حیات، إن‌شاءالله مفصّل توضیح می‌دهم. امّا این را بدانید عند الاولیاء اصلاً نه شادی حقیقی در دنیا داریم و نه غم حقیقی. شادی حقیقی عند الاولیاء در آخرت است و غم حقیقی هم عند الاولیاء در آخرت است. شادی حقیقی این است که انسان، سالم از این دنیا برود و پروردگار عالم از طریق ملائکه به او خطاب کند: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنين‏» داخل این جنّت بشو، آن هم در امنیّت کامل. تازه از آن‌جا به بعد، دیگر خیال او راحت است و نفس راحت می‌کشد.

لذا اولیاء خدا حتّی عالم برزخ را هم عالم راحتی نمی‌دانند. البته برزخ یک مقولاتی دارد که در این مقام نمی­گنجد و وقتش نیست. اولیاء خدا نکاتی را بیان فرمودند و روایاتی در این زمینه داریم  که عالم برزخ هم عالم نفس کشیدن راحت نیست. هر چند که عالم برزخ هم عالم تکلیف نیست و عالم تکلیف، فقط این دنیاست، امّا آن‌جا هم معلوم نیست، إلّا آن که انسان جدّی در مقام أتقی باشد که دیگر معلوم است حالش چیست.

علی ای حال شادی‌های ظاهری در دنیا خودش ابتلاست، غم‌های دنیا هم ابتلاست، لذا نه شادی‌هایش، مؤمن و بنده حقیقی خدا را خیلی به وجد می­اندازد و نه غم‌هایش او را اندوهگین می‌کند. آن که فهمید تمام دنیا، تکلیف و امتحان است و از یک امتحان باید به امتحان دیگر بروی و اصلاً چیزی به نام فارغ التّحصیلی ندارد و دائم دارند امتحان و ابتلایش می­کنند، دیگر خیالش راحت  نیست و همه چیز را ابتلا و امتحان می­بیند.

چه کنیم تا مشمول ارفاق خدا در ابتلائات شویم؟

منتها وقتی انسان در این حال قرار گرفت و بالاخره برای امتحان اوّلیّه، یک مراقبه­ای انجام داد و لطف و عنایت ذوالجلال و الاکرام شامل حالش شد؛ فعلاً این مرحله را با با حکما چک می‌کند - که اگر  حکیم نداشته باشیم، هلاک می­شویم، «هلک من لیس له حکیم یرشده»، حتّی نفرمود: «هلک من لیس له عالم یرشده»، بلکه فرمود: «حکیم» - و وقتی فهمید به خوبی پشت سر گذاشته، می‌گوید: الحمدلله، ولی نه اینکه دیگر تمام شده باشد، بلکه می‌گوید: الحمدلله این امتحان را خوب دادم، حالا در امتحان بعدی قرار گرفتم.

تازه برخی مواقع ما خودمان فکر می‌کنیم که امتحانمان را خوب دادیم و مثلاً می‌گوییم: به نظر خودم هشتاد، نود درصدش را زدم، امّا وقتی نتیجه را می­دهند، می­بینیم برخلاف آن چیزی بوده که فکر می­کردیم و شاید فقط چهل یا پنجاه درصدش را درست زدیم،  لذا حتّی گاهی اعتراض هم می­کنیم که در آن صورت، پرونده­مان را نشان می­دهند. پس گاهی ما تصوّرمان، این است که خوب زدیم، لذا می‌گوییم: «الهنا ربّنا عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک یا کریم»، یعنی می‌خواهیم که خدا کرامت و بزرگواری کند. ما خیال می­کنیم که با این اعمالی که خودمان اسمش را عمل گذاشتیم، کاری کرده‌ایم؛ امّا معلوم نیست چگونه باشد. امّا گاهی تازه از پروردگار عالم مدعی هم هستم و دلم چنین و چنان هم می­خواهد، فکر می­کنم چه کردم و دیگر هیچ کسی در عالم، مثل من نیست.

علی ای حال انسان بایداین‌طور بگوید که خدایا! ممنونتم که من را بنده قرار دادی، می­دانم همه دنیا، ابتلاء و گرفتاری است، می‌دانم امتحان است، اما ممنونم که من را به عنوان انسان قرار دادی و لطف کردی که من را حیوان علی الطلاق خلق نکردی و من آن طور نیستم، «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم». حالا اگر من هم واقعاً انسان نیستم، خودت عنایت کن. ظاهرم که انسان  هست، پس لطف کن و من را به سمتی هدایت کن که باطنم هم آن‌گونه بشود و خدا نکند «کالانعام بل هم اضل» شوم.

پس تمام عالم، از اوّل تا آخر که جان به جان آفرین می­دهیم، عالم ابتلاست و همه روزهایش، امتحان است و باید شکر پروردگار عالم را بکنیم که خدایا شکرت که من حداقل این را متوجّه شدم و دیگر مابقی­اش را تو به من رحم کن. اگر به من باشد که کدام امتحان را تا به حال خوب دادم؟! 

ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب(اعلي اللّه مقامه الشّريف) می­فرمودند: مثلاً فردی نزد معلّم و استاد خود همیشه تواضع دارد و گاهی حتّی به تعبیری چاپلوسی هم می‌کند - چون در روایت داریم که در همه چیز، چاپلوسی، بد است، إلّا برای علم و عالم - حالا وقتی در یک امتحانی کم آورد، معلم از روی حبّی که به وجود آمده، یک ارفاقی به او می­کند. ایشان از این تمثیل استفاده می­کردند و می­فرمودند: وقتی انسان نزد پروردگار عالم این­طور باشد و تواضع و خشوعش بیشتر باشد، فکر می­کند و می­گوید: خدایا! من عاجزم و می­دانم که به خودم باشد نمی­توانم، لذا آن وقت است که پروردگار عالم، عنایت بیشتری می­کند.

عقل حقیقی؛ آن است که بفهمد هیچ است!

لذا در این ذکرها که بیان می‌کردیم، به ذکر عقل رسیدیم که فرمودند: «وَ ذِكْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ». عقل به عنوان اشرف مخلوقات انسانی است؛ یعنی خود انسان بما هو انسان، شرافتش به واسطه عقلش است و إلّا مثل همان حیوان می‌شود، چه فرقی می‌کند؟! اگر عقل نداشته باشد، گرفتار، بدبخت و بیچاره می­شود، حالش، حال زشتی می­شود، در یک مصائبی می­افتد و در پلشتی­ها، در زشتی­ها و در گناهان غوطه می­خورد. عقل است که جلوگیری می­کند انسان به این پرتگاه‌ها سقوط کند. «العقل ما عبد به الرحمن» عقل، آن چیزی است که به وسیله آن خداوند عبادت می‌شود.

حالا این که بیان کردیم: انسان در این خطورات، نهایتاً به یاد می‌رسد؛ همان روایتی است که از حضرت باقر العلوم(صلوات اللّه و سلامه عليه) بیان کردیم که چقدر زیبا بیان فرمودند: «وَ ذِكْرُ اللِّسَانِ الْحَمْدُ وَ الثَّنَاءُ وَ ذِكْرُ النَّفْسِ الْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ وَ ذِكْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ- وَ ذِكْرُ الْقَلْبِ الصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ وَ ذِكْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ وَ ذِكْرُ الْمَعْرِفَةِ التَّسْلِيمُ وَ الرِّضَا وَ ذِكْرُ السِّرِّ الرُّؤْيَةُ وَ اللِّقَاء».

عقل باید یک طوری باشد که مثلاً اگر بگویند: این انسان هست، بگویند: این عاقل است. البته گاهی مع‌الاسف ما عقل را  چیز دیگری تصور می­کنیم و فکر می­کنیم کسی که نستجیربالله بده بستان‌هایی دارد و به تعبیری بزن بهادر هست و اهل مکر است، عقل دارد. امّا امیرالمؤمنین فرمودند: فکر نکنید معاویه و امثال او، عقل دارند، بلکه آن مکر است و شیطان به فکر آن‌ها ورود پیدا کرده و این‌ها همه از نفس دون و در مقابل عقل است. لذا حضرت فرمودند: اگر من هم می­خواستم، بهتر از آن‌ها را انجام می­دادم، امّا عاقل این کارها را نمی­کند.

پس این که بعضی تصوّر می­کنند: اگر کسی خدای نکرده با دوز و کلک بخواهد کلاه کسی را بردارد، اختلاس کرده و ...، زرنگ و عاقل است، غلط است. این که عقل نیست، عقل، آن است که می­فهمد دنیا همه دنیای ابتلاء و تکلیف است، می‌فهمد که من مخلوقم و از اول از خودم چیزی نداشتم. من آن اسپرمی بودم که اول به چشم عادی هم دیده نمی­شدم و از صلبی به صلبی انتقال پیدا کرده بودم و بعد با تخمک، لقاح صورت گرفت و درون رحم مادر، رشد پیدا کرد و لطف خدا شامل حال ما شد و بعد از لوله‌ای که به ناف وصل بود، تغذیه می­کردم؛ یعنی اول از شکم تغذیه می­کردم و الآن از دهان تغذیه می­کنم. تا به این دنیا آمدم، مکیدن را اوّل پروردگار عالم به من یاد داد و درون سینه‌ای که از قبل، شیر نداشت، به محض مکیدن، شیر می­آید و من از آن شیر، با حرص و ولع خوردم و بعد غذا و جویدنی­ها را به من دادند و بزرگ شدم و بعد سواد یاد گرفتم و کم کم فکر کردم عاقل شدم.

لذا اگر خوب تأمّل کند می­بیند که هیچی نیستم، از آن اولش، هیچ بودم و آخرش هم هیچ هستم. بعد هم که پیر می­شوم، گاهی می­شود آلزایمر می­گیرم که اصلاً اختیار خودم را هم ندارم. وقتی بچّه بود، پوشک می­کردند و الان هم که بزرگ شده، پوشک بزرگسال آمده که برای برخی‌ها استفاده می‌کنند.

پس اصلاً چه بودم و چه داشتم که حالا ادّعا می­کنم، هر چه هم که دارم، رحمت ذوالجلال و الاکرام است. لذا اگر کسی با این حال به خلقت خود نگاه کند، دیگر دائم یاد خداست و برای خودش، هیچ چیز نمی‌بیند.

ذکر عقل؛ تعظیم و حیاست

عقل حقیقی، این است که می‌فهمد هیچ است. لذا وقتی عقل، این را متوجّه شد، اهل تعظیم می‌شود، «وَ ذِكْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ».

همان‌طور که بیان کردیم، خطورات ملکی و ربّانی باعث می‌شود که انسان، به ذکر مشغول شود. کدام ذکر؟ هر یک از اعضاء و جوارح، ذکری دارد و حالا ذکر عقل، تعظیم است.

لذا امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌أبی‌طالب(صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند: «لَا يَنْبَغِي‏ لِمَنْ‏ عَرَفَ‏ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَه‏»[1]، سزاوار نیست کسی که بزرگی پروردگار عالم را می‌شناسد، خودش را بزرگ بشمارد.

عقل می‌فهمد که هیچ است، همان‌طور که بیان کردم، قبلش را می‌بیند که اوّل آن اسپرمی بودم که دیده نمی‌شدم، بعد هم این هستم، آخرش هم که پیر می‌شوم، گاهی دیگر کنترل اوضاع خودم را هم ندارم و مانند بچّه‌ها باید عوضم کنند و گاهی می‌خواهم از خجالت بمیرم و ... . چون به هر حال یکی از خصوصیّات عقل، حیاست. چون فرمودند: «وَ ذِكْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ»، باید حیا داشته باشد. خوب اگر انسان به جایی برسد که در پیری او را پوشک کنند، چیزهایی که نباید دیده شود، دیده و مکشوف می‌شود، در حالی که حتّی در همبستر شدن هم گفتند: انسان خیلی نگاه نکند، مناسب نیست. امّا در کبر سن، به جایی می‌رسد که می‌بیند طوری شده که باید او را عوض کنند. یک موقع هم دیگر اصلاً اطرافیان خود را نمی‌شناسد.

پس به قول مولی‌الموالی ای بشر! تو کسی هستی که اوّلت، نجس است و بعد هم که می‌میری، تا بدنت سرد می‌شود، وقتی غسلت ندادند، هر کسی به تو دست بزند، باید برود غسل مسّ میّت کند. بیچاره که اوّل تو، نجس و آخر تو هم نجس است، به چه چیزی غرّه می‌روی؟!

لذا عقل چیزی برای خودش نمی‌بیند، برای همین است که عظمت خدا را می‌بیند و مدام به خودش تذکار می‌دهد. لذا حضرت هم فرمودند: سزاوار نیست کسی که عظمت خدا را درک کرد و به آن، معرفت پیدا کرد، خودش را بزرگ بشمارد. پس معلوم می‌شود که انسان باید به عظمت خدا هم معرفت پیدا کند.

اتّفاقاً هر کس خدا را شناخت، روز به روز به تواضعش عندالله و عندالنّاس افزوده می‌شود.

فرمودند: این هم که سزاوار نیست چنین شخصی خودش را بزرگ بشمارد، دلیل دارد؛ « فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَه‏» - «فاء» در باب الحروف به معنای تحقیقاً، پس و ... به کار می‌رود - پس به تحقیقی محقّق است که رفعت کسانی که عظمت خدا را می‌شناسند، در این است که در برابر او، فروتن باشند.

آن کسی که در برابر خدا تواضع می‌کند، معلوم است به تحقیق اوست که وقتی این عظمت خدا را شناخت و تواضع کرد، پروردگار عالم هم آن‌گونه او را رفعت می‌دهد و بالا می‌برد.

اگر می‌بیند اولیاء خدا در چشم مردم، عزیز و عظیم می‌شوند، اوّلاً خودش هیچ نمی‌خواهند که اگر بخواهند، اصلاً اولیاء خدا نمی‌شوند. مثلاً آیت‌الله بهجت نعوذبالله می‌خواست که معروف و شهره شود؟! ابداً. آن‌ها گریزان هستند. چون تواضعشان نسبت به پروردگار عالم، روز به روز زیادتر می‌شود، رفعت مقام هم پیدا می‌کنند. امّا یک چیز هم بدانید: هرگز برای خودشان رفعتی نمی‌بینند. خدا عندالنّاس، آن‌ها را رفعت می‌دهد، امّا آن‌ها هرگز رفعتی برای خودشان نمی‌بینند و اصلاً نمی‌فهمند که مردم چرا نسبت به آن‌ها این‌گونه هستند، فقط در همین حد می‌گویند: مردم، محبّت دارند و فکر می‌کنند که ما متّصل به زیارت و دعا هستیم، سراغ ما می‌آیند. این واقعاً یک قاعده عندالاولیاء است.

بندگان صالح خدا این‌طور می‌شوند؛ چون اگر نعوذبالله می‌خواستند چیزی برای خودشان ببینند، اصلاً پروردگار عالم آن‌ها را بالا نمی‌برد. آن‌ها دائم عظمت ذوالجلال و الاکرام را می‌بینند و ذلیل می‌شوند و در مقابل خدا فروتن هستند. لذا پروردگار عالم دیگران را در مقابل آن‌ها فروتن می‌کند. امّا آن‌ها اصلاً برای خودشان، رفعت مقامی نمی‌بینند.

امّا خصوصیّت اولیاء خدا این است که دائم خود را در این دنیا در ابتلاء می‌بینند، چه به ظاهر خوشی و چه به ظاهر بدی را ابتلاء می‌بینند - خوشی و بدی حقیقی فقط در آخرت است، خوشی آن‌جاست که به او خطاب «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنين‏» شود و بدی هم این است که خدای ناکرده به جهنّم برود و از حضرات معصومین و پروردگار عالم دور شود - از روز نخست تا آخر دنیا، خود را در ابتلاء و از امتحانی به امتحان دیگر می‌بینند.

تا موقعی که انسان نمیرد، امتحان تمام نمی‌شود، «حتّی الموت». تمام این دنیا، ابتلاء و گرفتاری است و برای همین سات که انسان تا آخر هم مکلّف است. آیا سنّ تکلیف که از پانزده سالگی شروع می‌شود، تا هفتاد سالگی هم تمام می‌شود؟! خیر، مگر نعوذبالله مجنون باشد. پس وقتی کسی، خودش را در سنّ تکلیف می‌بیند و می‌بیند که همه چیز امتحان و ابتلاء است، عقل پیدا می‌کند و عاقل در مقابل پروردگار عالم، تعظیم می‌کند. وقتی تعظیم کرد، آن‌وقت بالا می‌رود.

 

 

کد خبر 528762

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha