به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از طلیعه، حجت الاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه رییس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در کانال تلگرام خود به طرح مساله نسبت اسلام و غرب پرداخت و گفت: مفهوم غرب به غرب جغرافیایی و غرب سیاسی و غرب فرهنگی و تمدنی تقسیم میشود. مقصود ما از بحث نسبت اسلام و غرب، غرب فکری و فرهنگی و تمدنی است و سوال اصلی این استکه چه نسبتی میان اسلام فرهنگی و تمدنی با غرب فرهنگی و تمدنی برقرار است؟ آیا این دو میتوانند با هم تعاملی داشته باشند یا هیچگونه وجه اشتراکی میان آنها نیست؟
دورههای فلسفی غرب به ترتیب عبارتند از:
دوره فلسفه یونان باستان که به دو مقطع حکماى قبل از سقراط، ودوره سقراط، افلاطون و ارسطو تقسیم میشود در دوره قبل از سقراط، مسائل طبیعتشناسى فلسفی، گمشده فیلسوفان بود و در دوران سقراط، افلاطون و ارسطو، مسائل هستیشناسی و انسانشناسی نیز در کنار مباحث پیشین افزوده شد.پس از مرگ افلاطون و ارسطو، شاگردانشان، وارد بحثهاى فلسفى جدید و شکاکیت شدند و زمینه را برای ظهور دوره دیگرى به نام «هلنیزم» فراهم ساختند.
دوره فلسفه هلنیزم از ۴۰۰ سال قبل از میلاد تا ۴۰۰ سال بعد از میلاد (حدود هشتصد سال) ادامه داشت. کیهانشناسى، هستىشناسى، معرفتشناسى و نفسشناسى که در دوران افلاطون و ارسطو از اهمیت خاصى برخوردار بود؛ در این دوره، اهمیت نداشت و خودشناسى، جهت رسیدن به سعادت و نجات مهم گشت.
دوره فلسفه قرون وسطى (قرن چهارم تا اواسط قرن پانزدهم میلادى)، محل ظهور شخصیتهایى چون: آگوستین قدیس و آنسلم قدیس، توماس آکویناس بود. فلسفه اسکولاستیک نیز در همین دوره برای احیای فلسفه افلاطون و ارسطو، البته با ترکیب علم و دین مسیحیت پدید آمد.
دوره فلسفه رنسانس که نوعی جهانبینى جدید در مقابل جهانبینى قرون وسطایى بود. این نوزایی در ایتالیا با نهضت هنری و سیاسی و دینی آغاز شد. حرکت دینى (لوتر و کالوین )، حرکت سیاسى (ماکیاولى ) و حرکت هنرى (داوینچى ، آنجلو ). نیکولو ماکیاولى، اهل فلورانس ایتالیا و فیلسوف سیاسى معروفى بود که فلسفه سیاسى- تجربى را ارایه کرد.
حرکت لوتر و کالوین به عنوان رفرمیسم، حرکت دیگر این دوره بود. هر دو به آگوستین قدیس ارادت داشته و آموزههاى توماس آکویناس را قبول نداشتند؛ آنها روى این اصل آگوستین که مربوط به ارتباط روح با خدا بود؛ تأکیدورزیدند و معتقد بودند که هر انسانى مىتواند مستقیماً با خدا رابطه برقرار کند و نیازی به کلیسا ندارد؛ از این رو، حرکت آنها نه تنها اقتدار سیاسى، بلکه اقتدار دینى کلیسا را هم کاهش داد.آنها، برزخ را که ارواح مردگان با اجراى مراسم دعا از آنجا نجات مىیافتند از میان برداشتند و نظریه بخشایش را که بر اساس آن مقدار زیادى از مالیاتهاى پاپ اخذ مىشد؛ طرد کردند. نظریه تقدیر وسرنوشت ارواح مردگان را یکسره از دست کشیشان خارج ساختند و یک دین فردى را پایهگذارى کردند و کلیسا محدود به یک اذکار خاصى شد. این حرکت که موجب کاهش حاکمیت دینى شد؛ زمینه را براى حاکمیت علم پس از حاکمیت فلسفه ایجاد کرد.
دوره فلسفه جدید با حرکتهای علمی نوین از نیمه اول قرن هفدهم شروع شد و با کانت در نیمه دوم قرن هجدهم تکمیل گشت.فلسفه جدید قبل از کانت، دو جریان عمده، یعنی مذهب «اصالت عقل» و مذهب «اصالت تجربه» را در دل داشت.تمایز دقیق اصحاب عقل و تجربه را باید در منشأ معرفت جستجو کرد. فیلسوفانى از قبیل دکارت و لایبنیتس، حقایق فطرى و پیشینی را قبول داشتهاند و معتقد به بدیهیات عقلى ماقبلتجربه بودند. این حقایق، تعمیمهاى استقرایى حاصل از تجربه نیستند و صدق آنها به اثبات تجربى حاجتى ندارد؛ بلکه صدقشان مقدم برتجربه است.هنر فیلسوفان دوره جدید این بود که هم با روش ریاضى از بدیهیات کمک مىگرفتند و هم ثابت مىکردند که در خارج چیزى وجود دارد. به همین جهت، دکارت نظام فلسفى خود را بر قضیهاى وجودى مبتنى کرد و در برابر شکاکیت مونتنى در اواخر قرن شانزدهم ایستاد. پس قضایاى به کار رفته در نظامهاى فلسفى دوره جدید از آن نظر که به واقعیت خارجى مىرسد فلسفى هستند؛ ولى از آن نظر که از بدیهیات استفاده مىکنند؛ ریاضى به شمار میآیند.
مذهب اصالت تجربى انگلستان، دومین جریان فلسفه جدید است که به جاى تمسک به سنت و عقل، به تجربه و اعتماد به دادههاى حسی و آزمون تجربى توجه داشت.
مذهب اصالت تجربه با فرانسیس بیکن شروع شد؛ ولى پدر حقیقى این مذهب جان لاک است؛ زیرا صراحتاً درباره منشأ، تیقّن، حدود معرفت انسانى، مدارج عقیده، وظن وتصدیق سخن گفت. قرن هجدهم به قرن روشنگرى و عصر خرد و نهضت روشناندیشى شهرت دارد. به طور کلى در آن سه نهضت شکل گرفت: نهضت روشنگرى، نهضت رومانتیک و نهضت فلسفى. در نیمه دوم این قرن، دو چهره مشهور وجود دارد: هیوم که افراطىترین چهره تجربهگرایان است و کانت که از نحله عقلگرایى است.
دوره فلسفه معاصر که شامل پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم است. مکتب پوزیتیویسم، توسط اگوست کنت با تأکید بر روش تجربهگرایی افراطی و طرد عقلگرایی و دینگرایی آغاز شد و سپس در حلقه وین توسط شلیک و کارناپ و دیگران دنبال شد. پوزیتیویسم منطقی در حلقه وین، گزارههای معنادار را به تحلیلی، مانند: گزارههای ریاضی و ترکیبی، مانند: گزارههای تجربهپذیر تقسیم کرد. مکتب فلسفى اگزیستانسیالیسم توسط کىیرکگارد تأسیس شد ودر ادبیات و هنر تأثیر زیادی گذاشت. از این رو، بیشتر رماننویسها، مانند: آلبرکامو، صادق هدایت متأثر از فلسفههاى اگزیستانس هستند. فلسفههای اگزیستانسیالیسم، فقط در پرسش با یکدیگر مشترکاند؛ اما پاسخهاى یکسان ندارند؛ کىیرکگارد، هایدگر، سارتر، نیچه و … پرسشهاى مشترک خودشناسى را مطرح مىکنند؛ اما پاسخهاى آنها، متفاوت است. فلسفه تحلیل زبانى نیز یکی از مکاتب فلسفه معاصر است. این فلسفه از زمان ویتگنشتاین متأخر شروع شده و تقریباً مىتوان گفت هم اکنون این فلسفه جانشین پوزیتویسم شده است. امروزه، پوزیتیویسم افراطى رونقى ندارد و جاى خود را به فلسفه تحلیل زبانى داده است. ادعاى این فلسفه به عنوان یک رویکرد، این استکه پرسشها و پاسخهایى را که فیلسوفان مطرح کردهاند، باید با زبان عرف متعارف مورد مداقه قرار گیرد و به کمک «زبان» مسائل را حل و یا منحل کرد. فلسفه تحلیل زبانى غیر از فلسفه زبان و نیز غیر از زبانشناسى است. چهارمین فلسفه معاصر، فلسفه پدیدارشناسى توسط هوسرل است که توسط هایدگر به هرمنوتیک فلسفی تبدیل شد.
نظر شما