به گزارش خبرگزاری شبستان، علوم انسانی نرمافزار فکری و فرهنگی یک کشور است که بهتصریح اندیشمندان و متفکران حتی حوزههای سیاست، اقتصاد، مدیریت و …. را تحت تأثیر دارد چراکه نظریههای مطرح در این علوم است که برای افراد یک جامعه خط و مشی حرکت را مشخص و مهمتر از آن اهداف را تعیین میکند. بیتردید برای همین است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئله تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی مدنظر قرار گرفت چراکه نمیتوان انتظار داشت علوم انسانیای که منشاء آن اومانیسم و فردگرایی و لذتجویی است اهداف عالیه نظامی که چشمانداز کلانش پیوند و منتهی شدن به جامعه آرمانی مهدوی است را تأمین کند. لذا تحول علوم انسانی در پی تغییر بنیادین نظام سیاسی ایران به برکت انقلاب ضرورتی است انکارناپذیر که نمیتوان از کنارش بیتفاوت گذاشت. ازاینرو و بهمنظور بررسی چرایی این ضرورت با پروفسور اسماعیل گندمکار، مجتهد علوم اسلامی، عضو گروه مطالعات تطبیقی دانشگاه جورج آگوست گوتینگن آلمان و استاد و مؤلف حوزوی به گفتوگو پرداختهایم که مشروح آن را میخوانید:
با توجه به آنکه ضرورت تحول علوم انسانی به نقصها و عیوب این علوم بازمیگردد، لطفاً درباره اهم این نواقص که راهی جز تحول برای ما باقی نگذاشته است، توضیح دهید.
بحث تحول علوم انسانی در انقلاب اسلامی و فرهنگ آن نهفته است یعنی این حرکت تئوریک و نظری، خود امری انقلابی است. باید توجه داشت علوم انسانی مبتنی بر فلسفه علوم انسانی است، یعنی آنچه در غرب علوم انسانی و فلسفه آن نامیده میشود و برخی فلاسفه غربی همچون ویلهلم دلتای در به فهم درآوردن جهان انسانی در باب آن سخن گفتهاند و نیز همه فلاسفه قارهای که در بحث چیستیِ مفاهیم و تحلیل و تبیین معانی و مفاهیم تئوریک و فلسفی کار میکنند همه به نحوی به موضوع فلسفه علوم انسانی نگاهدارند.
فلسفه علوم انسانی امروزه در جهان معرفت دو پارادایم را در جهان و ایران مطرح میکند: فلسفه علوم انسانی غربی و فلسفه علوم انسانی اسلامی. نوع غربی این فلسفه درباره رشتههایی صحبت میکند که ارتباط معارف و علوم گوناگون از باب جهانبینیها و ابعاد گفتمان تحلیلی و فلسفه تحلیلی و چیستی مفاهیم را موردبحث قرار میدهد، در فلسفه علوم انسانیِ غرب طبیعتاً نگاهی که به انسان میشود یعنی نوع انسانشناسی مطرح آن مبتنی بر هستیشناسی و معرفتشناسی و پدیدارشناسی است.
فلاسفه امروزی همچون هایدگر و لودویگ ویتگنشتاین و کانت در آلمان و فلاسفهای چون دکارت در سنت فلسفی غرب در فرانسه در بحث انسانِ اندیشَنده به آن پرداخته و مدلهای گوناگونی از انسانشناسی را مطرح کردهاند نظیر آنچه هایدگر در کتاب «هستی و زمان» مطرح کرده که زمان ابزار نیست بلکه متن است که در علم هرمنوتیک به آن پرداخته میشود.
باید توجه داشت مبانی فلسفی علوم انسانی غربی با سنت آلمانی کاملاً تحت تأثیر نوع نگاهی است که به تعبیری اومانیسم و به تعبیر دیگر اومانیسم مبتنی بر ناسیونالیسم را دنبال کرده و عقلگرایی مفرط را بهعنوان منبع شناخت معرفی میکند و برخی همچون لایب نیتس به منبع بودن حواس پنچگانه برای حوزه و حیطه شناخت باور دارند.
آیا نگاههای دیگری نیز در این باره وجود دارد؟
در مقابل برخی دیگر ایده آلیستی به قضیه نگاه میکنند، همچون هگل در سنت فلسفی آلمان اما در سنت تفکر آنگلوساکسون با مؤلفههای آمریکایی و انگلیسی نوع نگاه به انسان پوزیتیویستی است و انسان با نگاه تحصلی و تجربه گرایی نگریسته میشود. برای همین افرادی همچون فروید نظریه «لیبیدو» را مطرح میکنند و انسانشناسی را بر مبنای مسائل جنسی قرار داده و به انفجارهای جنسی اشاره دارند. و افرادی همچون مارکز که انسان را موجودی اقتصادی دانسته و موتور محرکه جامعه را تضاد طبقاتی بر محور رشد ابزار تولید میدانند. البته هستند افرادی همچون نیچه که در کتاب «فراسوی نیک و بد» نگاهی کاملاً غیرمتمرکز به انسان دارند و برخی به پوچگرایی معتقدند.
بنابراین، پوزیتیویسم با سنت آمریکایی و انگلیسی طبیعتاً معناهایی را در نظر دارد همچون نحله تعقلی و تحلیلی که امروز در آمریکا مطرح است و نیز در بُعد جامعهشناسی انسان هم مکتب فرانکفورت با افرادی چون مارکوزه، هابرماس و آدرنو نوع نگاهی را که مکتب فرانکفورت دارد یعنی نئومارکسیست را دنبال میکنند.
ایراد و نقص این مکاتب و تفکراتی که عرضه میکنند چیست؟
در همه این مکاتب فلسفی که در غرب مطرح است همیشه انسان محور و کانون است. اما نوعی از نگاه چینی، ژاپنی و هندی هم به انسان با عینک کارمایی می نگرد، یعنی نگاه تناسخی که روح را ساری در ابدان مختلف می داند. در این میان و بر اساس نوع نگاه مسیحیت هم بحث انسان مطلوب مطرح است البته با غلبه بُعد عاطفی انسان و در نوع نگاه یهود هم توجه به انسان از منظر فرد فاعل عبادی و تحت تاثیر مناسک خاص و فردی مطرح می شود. اما … در این میان تنها در نوع نگاه اسلامی این افراط و تفریط ها را در فلسفه علوم انسانی نداریم بلکه مبنای کار بر توحید است و به جای اومانیسم، خداگرایی و خدامحوری مطرح می شود.
با توجه به آنکه بحث تحول علوم انسانی و اسلامی سازی علوم در بستر انقلاب اسلامی تئوریزه، مطرح و پیگیری شده است، چه ضرورتی دارد پس از تحول ساختار سیاسی چنین تغییری نیز اعمال شود؟
انقلاب در تفکر اسلامی تحت تاثیر فرهنگ قرآن و سنت نبوی و در نگاه شیعی متاثر از قرآن، سیره نبوی و ائمه معصوم (ع) و سیره فقها است. انقلاب اسلامی چون مبتنی بر بُعد فرهنگ است، در ابعاد اصلی آن علوم انسانی مطرح می شود چراکه فرهنگ، اقتصاد، سیاست، هستی شناسی، جامعه شناسی، تفسیر و تاویل و … را در بر می گیرد و حتی بحث فرهنگ و هنر در آن وجود دارد. بنابر این، نمی توان گفت انقلاب، اسلامی است اما کاری به معنای علوم انسانی نداشته باشد و با رویکرد غربی پیش رود. به عبارت بهتر نمی توان با نگاه غربی فرهنگ اسلامی ساخت!
چرا چنین چیزی ممکن نیست؟ مشکل اصلی در کجا است؟
باید توجه داشت فرهنگ اسلامی مستقل از غرب و از نظر سابقه تاریخی بسیار غنی است چرا که سابقه تاریخی علوم انسانی اسلامی به انبیای قبل از پیامبر (ص) و نهایتا آنکه به رسول اکرم (ص)، قرآن و اهل بیت (ع) می رسد یعنی منابع اصلی این علوم در اسلام مستقل از غرب است و هیچ نیازی از نظر منابع به فلسفه علوم انسانی غربی ندارد.
آیا این به معنای کنار نهادن همه تجربیاتی است که غرب داشته یا منظور اتخاذ رویکرد گزینشی است؟
خیر، می توان از تجربیات جهان غرب استفاده کرد چنان که بنابر روایاتِ ما باید علم را جستجو کرد حتی در بلاد کفر و نزد کفّار! بنابر آنچه در فلسفه علوم انسانی غربی مطرح است همه بخش های آن مطرود نیست؛ اگرچه برخی در کشور کل فلسفه علوم انسانی غرب را ضد انسان و اسلام معرفی می کنند اما چنین نگاهی از پایه غلط است. اگر کسی به فلسفه علوم انسانی غربی اشراف کامل داشته باشد، می بیند توجه ویژه به آزادی بشر و حوزه های پژوهشی و علمی شده است و این موارد از نگاه اسلام قابل ردّ نیست بلکه تفاوت به نوع نگاه باز می گردد. این در حالی است که در اسلام مبانی، ابزار و خروجی علوم انسانی باید خدایی و در مسیر قرب باشد.
با توجه به آنکه ما از ابتدای انقلاب اسلامی به ویژه بعد از دوران هشت ساله دفاع مقدس با جنگ نرم و ناتو و تهاجم فرهنگی دشمن مواجه هستیم، آیا می توان علوم انسانی غربی را جاده صاف کن این تهاجمات دانست؟
اساس تهاجم فرهنگی غرب فقط علوم انسانی نیست بلکه بیشتر آن به سیاست به طور عام و سیاست های صهیونیستی به طور خاص باز می گردد. در بسیاری مواضع فلسفه علوم انسانی غربی سنگین شده در محیط های علمی ما و متاسفانه حتی رگه هایی از نفوذ این مبانی در روحانیت ما هم دیده می شود که نیازمند اصلاح است. ما امروز در حوزه و دانشگاه به نقد شجاعانه فلسفه علوم انسانی غربی نیاز داریم و متاسفانه جای ارائه نظریات تئوریک شده فلسفه علوم انسانی اسلامی امروز به شدت خالی است.
اگرچه رهبر معظم انقلاب تاکید دارند که با شجاعت وارد میدان نقد علوم انسانی غربی شویم اما هنوز جای این نقد خالی است و حتی مراکز اصلی ایران که مسئولیت خدمت به فلسفه را دارند، اکثراً مشغول کارهای ژورنالیستی اند در حالی که باید ادبیات غربی به ویژه در حوزه علوم انسانی نقد مستدل و به روز شود. علاوه بر این، در مرحله بعد باید تطبیقی کار کنیم یعنی همه علوم و معارف به این شیوه مرور و فلسفه علوم انسانی غربی در مقام نقد بررسی شود. البته در این باره دچار خلاء هستیم و باید جهان اسلام و تشیع در این باره تئوری سازی کنند.
ما راه را می دانیم و افق نیز برایمان مشخص است پس چرا هنوز در این راه آنطور که باید پیش نرفته ایم و موفق نیستیم؟
مشکل ما در استخراج حکمت و معارف قرآنی و تئوریزه کردن آن است چرا که تحول بدون نقد فلسفه علوم انسانی ممکن نیست و این کاری جدی و عمیق را می طلبد البته در ایران، عراق و برخی کشورهای اسلامی در این باره زحمات بسیاری کشیده شده است.برای مثال زحمات علامه طباطبایی (ره) با نقد آثار مارکسیستی به ویژه در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» با شرح شهید مطهری توانست از انحراف جوانان به فلسفه مارکسیستی جلوگیری کند و ما امروز به نقد فلسفه لیبرالیستی غرب نیاز داریم.
امروز غرب با شعارهای زیبا و درونی زهرآگین همچون مار عمل می کند و مسائلی همچون فمنیسم، دموکراسی و حقوق بشر را در فسلفه علوم سیاسی مطرح می کند در حالی که بُن مایه ماتریالیستی دارد و مبتنی بر اومانیسم است.
یا با بحث سکولاریسم که ناظر بر تقدس زدایی از جهان فکر اسلامی و مذهبی در دنیا است، می کوشد اندیشه های لیبرالیستی و صهیونیستی را نشر دهد البته در این پروسه بخشی از فلاسفه و بخش دیگر را سیاست بازان پیش می برند.
البته تلاش هایی که امروز در حوزه های علمیه به ویژه از سوی طلابی که به زبان های خارجی تسلط دارند و متون اصلی علوم انسانی غرب را می خوانند، بسیار راهگشا است اما در مقابل نقد افرادی که زبان نمی دانند و دائره المعارف های روز را نمی بینند و با مراکز آکادمیک جهان بی ارتباطند، بر علوم انسانی نارسا و علیل است.
از این رو، همه فضلا را به شک نسبت به حقانیت فلسفه علوم انسانی غربی و اعتماد به فلسفه علوم انسانی اسلامی دعوت می کنم چراکه این فلسفه پشتوانه ای غنی مبتنی بر قرآن، سیره نبوی و ائمه (ع)، سنت فقها و عرفان های اشراقی، مشایی، صدرایی و نوصدرایی دارد.
طلیعه/
نظر شما