خبرگزاری شبستان: به مناسبت روز جوان و سالروز میلاد با سعادت حضرت علی بن الحسین(ع)، یادداشت زیر را به عنوان فرازهایی از تاریخ در راستای شخصیت ولایت مدار و ارزش محور حضرت علی اکبر(ع) به عنوان هدیه ای حضور خوانندگان تقدیم می داریم.
فراز اول
زمینه های اصیل روح ولایت مداری را باید در ظرافت آموزه های صاحبان مکتب جستجو کرد. ریشه های این گلبرگ های رنگ رنگ، بی شک از چشمه های زلال، سیراب شده اند.
نمی توان در این باره بی راهه سرود. نباد خودرای تفسیر کرد. هنگامی که تعابیری چون «خون خدا»، عاشورا و شاخصه هایش را تبیین می کنند، دیگر چه مجالی می ماند برای قلم های من و تو؟!
ادب ورزی، اخلاق مداری، ولایت پذیری، توحید محوری، حق سالاری و ارزش مداری، تنها برخی از مقوله های تربیتی مکتب حضرت اباعبدبالله اند. آن هایی که در دامان حضرت رشد کرده اند، به عنوان الگوی هایی جاودانه، در لابلای صفحه های تاریخ، هیچ گاه فراموش نخواهند شد.
می خواهم ریشه های این آموزه ها را در حوزه ای کاملا عاشقانه به نمایش بگذارم. می خواهم درباره بزرگ ترین پسر امام بنویسم: علی (اکبر).
فراز دوم
برگزیده ترین بانوی حجاز در مسجد الحرام ناگهان از درد به خود می پیچد. فرزندی در رحم دارد. سیزده رجب بیست و سه سال پیش از هجرت است. در پیش صدها چشم بهت زده، دیوار کعبه شکافته می شود. فاطمه بنت اسد با قدم گذاردن بر بال فرشتگان، وارد کعبه می شود تا بزمی که بهشتیان برایش تهیه دیده اند را به کمال برساند.
آسمانی ترین بانوی آن روز مکه، سه روز بعد، با آرامشی وصف ناپذیر، در حالی که نوزادی را در آغوش می فشرد، هیاهوی سه روزه مسجد الحرام را زیر گام هایش به سکوت وامی دارد. چشم ها راه دیگری جز باور آنچه می دیدند، نداشتند...
بویی از اولین حقدها، کینه ها و حسادت ها در لابلای جمعیت به مشام می رسد:
- دیوار کعبه برای تولدش به شکافته می شود؟! عجب!
فاطمه از آنچه که در این سه روز بر او گذشته سخن می گوید: ندایی آسمانی شنیدم که فرزندم را «علی» نام گذارد.
علی! علی... شاید به ساعت نمی کشد، طنین این نام کوچه و بازار مکه را به ترنم وا می دارد.
فراز سوم
نام «علی»، زبان دلاوران عرب را در بحبوحه میدان کارزار بند می آورد؛
«علی» اولین و آخرین کسی است که در کعبه متولد می شود؛
«علی» اولین «مردی» است که اسلام می آورد؛
پیامبر، «علی» را «جان» خود می خواند؛
بدر، احد، خیبر... بی شمارند، صحنه های دلاوری هایی که نام «علی» آن ها را جاودانه کرده است؛
واژه هایی مانند آزادگی، شجاعت، عدل و فتوت با نام «علی» معنا می شوند؛
در مدخل «عدل» دائرة المعارف های تاریخ، بر تعداد حروف این واژه با نام «علی» تاکید می شود؛
غدیر، پرافتخارترین روزی که جهان به خود دیده است، «علی» و ولایتش را شرط قبول رسالت رسول خاتم معرفی می کند؛
و ندای پیامبر اعظم، هنوز در آن سوی تاریخ به گوش می رسد که «علی مع الحق و الحق مع علی».
این ها همه، تنها، نشانه اند. گواه بر حقیقتی که بعدها در سلاله پاک عترت، می توان آن را پی گرفت. بسیار مضحک است که در این چند سطر بخواهم از ریشه های سرانجام این حقیقت و «عشق الاهی» سخن بگویم؛ مقوله ای که خٍردهای خٌرد من و تو، حتی راهی برای تصور مصداق زمینی آن ندارند.
اما همه آنچه که «عشق الاهی» می نامم، آغازی بود برای کینه هایی که هر روز کوردلانی را در گرداب تلخ جهالت بیشتر فرو برد!
فراز چهارم
چه کسی سزاوارتر از حسین بن علی (ع) در معرفت به حقیقتی که «علی» قرین آن است؟! حسین(ع) چنان از عشق پدر سرشار است که کلام نورانی اش در تاریخ جاودانه مانده است: اگر خدا ده ها پسر به من بدهد، نام همه را «علی» می گذارم...
من نمی فهمم و راهی به این فهم ندارم، از عشقی که حسین بن علی(ع) با پدر دارد. مگر نه اینکه او هم در محضر همین مکتب تربیت شده است؟! من نمی توانم گام هایی که حسین در جای گام های پدر می گذاشت، برایتان توصیف کنم.
فراز پنجم
چشمان حسین بن علی(ع) از معصومیت نوزادی که در آغوش دارد، سیراب نمی شود. یازدهم شعبان سال سی و سه هجری است. گرمای نفس های حضرت اباعبدالله(ع)، صورت زیبای نوزاد را نوازش می دهد.
امام نخستین پسرش را «علی» می نامد؛ «پسرم، علی». بغضی سهمگین گلوی امام را می فشرد.
این ندایی که همیشه در تاریخ شنیده ام، چقدر شبیه ترجمه عربی این عبارت است: بنیّ علی!
کجا شنیده ام این را، خدایا؟!
فراز ششم
- علی جان، پسرم، خیلی دلتنگ جدم، پیامبر، شده ام. کمی قدم بزن تا تماشایت کنیم.
چگونه می توانم نهایت عشق پدری چون حسین(ع) و پسری چون علی را اینجا سخنوری کنم؟! گویی همین مطلع برایم بس است: پدر، عشق و پسر.
- کمی برایم لبخند بزن، علی جانم.
این ماجرای شباهت خَلقاً وخُلقاً علی به رسول خدا هم عجب حکایتی شده است. همه آل الله، هرگاه سودای دیدار پیامبر، دل هاشان را می سوزاند، چشم بر قامت علی می بستند.
مگر یک پسر قرار است چقدر عزیز شود برای پدر؟
فراز هفتم
حضرت اباعبدالله الحسین(ع) همراه همه خانواده و یارانش، مسیر عاشورا را در بیابان ها به سوی کوفه گام برمی دارد. سال شصت و یکم هجری است. تاریخ آبستن بزرگ ترین سرمشق هدایت بشر است. برای تک تک گام های افراد این کاروان تا ماجرای عاشورا، می توان صدها مثنوی سرود...
حالا دیگر علی جوان شده است؛ شاید بیست و هشت ساله. دو برادر دیگر هم دارد، به نام های علی و علی. حسین بن علی(ع) سرشار می شود، هرگاه ترنم علی بر لبانش نقش می بندند و فرزندی از فرزندانش را خطاب می کند.
گام های محکم علی در کنار کاروان، آرامشی است برای همه کاروان و برای پدر. علی به پدر نزدیک تر می شود. امام ذکری زیر لب زمزمه می کند. چه ترجمانی بهتر از نگاه علی بن الحسین(ع) برای ذکرهای زیر لب حسین بن علی(ع)؟ چه تفسیری ناب تر از سینه آشفته علی بن الحسین برای چشمان وحیانی حسین بن علی(ع)؟
- انا لله و انا الیه راجعون!
پدر و ذکر استرجاع؟! آن هم با این حالت؟ علی امان نمی دهد. امامش استرجاع بگوید و علی آرام بماند؟!
- مولای من، چه شده است که اینگونه استرجاع می سرایی؟
- پسرم، خواب بودم. ندایی از پس کاروان شنیدم که به مرگ نویدمان می داد...
علی بن الحسین مرد لحظه هاست.
- مگر بر حق نیستیم پدر؟
علی مع الحق و الحق مع علی. نمی توان این دو را با متمایز از هم تصور کرد. بدیهی ترین گزاره را از پدر سوال می پرسی، علی؟!
- آری، برحقیم پسرم.
اصلا مشکل همین جاست. مشکل، همین حقیقتی است که رسول آن را با نام علی درآمیخت. همان حقیقت و عشقی که علی(ع)، سه روز، در پاک ترین نقطه کره خاکی، در بدو تولدش از آن سیراب شد؛ و پس از آن، پدرت همان حقیقت را با لبان مقدس خودش، در جان تو نیوشا ساخت.
- پس چه هراسی از مرگ، پدرجان!
این چه پاسخی است که به امامت می دهی؟! علی، تو کم عزیز نیستی برای پدر. نمی دانی که واژه هایی که بر لب می رانی، سینه پدر را چه بی سامان خواهند کرد. علی، کاش آهسته تر می گفتی، تا این بی پروایی ات چشم بانوان حرم را هراسان نمی ساخت.
چشمان پدر در بهت کلام علی گٍرد می شود. اما حسین(ع) خوب می داند که این علی در دامان خود او پرورش یافته است و غیر این کلام از علی، بعید است.
فراز هشتم
خورشید هر چه تلاش می کند، نمی تواند چشمان آشفته خود را برای خنکای سینه خاندان اهل بیت در گرمای ظهر عاشورا، قدری آرام کند.
- هل من ناصر ینصرنی...
بدون یک لحظه درنگ، با تمام ادب، در کمال فروتنی، در نهایت شرم و با بغضی فروخورده و کمین کرده، خود را به محضر امامش می رساند. علی را می گویم؛ علی اکبر.
علی، ولایت مداری را در دامان خود ولایت آموخته است. در جانفشانی برای امامش و پدرش از همان ساعات آغاز روز لحظه شماری می کرد. این یاران امام بودند که نمی گذاشتند قطره خونی از سلاله پاک رسول بر زمین ریخته شود. اکنون همه اصحاب رفته اند و علی باز به لحظه ها امان نمی دهد.
علی جان، شرایط پدرت را که می دانی. فقط کمی آرامتر! آرام، آرام بگو. مراقب باش، که خواهرانت مخفیانه، چشم امیدشان بر روی گام هایت بالا و پایین می رود.
- پدر جان، اجازه نبرد می خواهم.
- برو پسرم.
تمام شد. اینجا همه عاشورا بود. اینجا تمام عشق بودکه به نمایش گذاشته شد. در اینجا ابراهیم و اسماعیل خجل شدند از آزمایشی الاهی که به آن مباهات می کردند. اینجا دخترکان معصوم آل الله به درون خیمه ها دویدند تا در آغوش مادرانشان، با هم بگریند. اینجا مورخان قلم-هاشان را برداشتند تا کلام امام را بنویسند:
- اما... علی جان، کمی در مقابلم قدم بزن، تا نگاهت کنم! همین!
کسی نمی تواند شرح دهد این واژگان به نهایت ساده را. هیچ قلمی توان فهم نگاه حسین(ع) و گام های علی(ع) را ندارد.
این چندگامی که علی برمی دارد، به اندازه تمام عمر بیست و چند ساله اش بی چاره می شود؛ از شرم نگاه پدر بر قامت رعنایش. علی چند گام دور می شود، و حسین(ع) دست زیر محاسن سپید خود می برد و رو به آسمان می نگرد:
- پروردگارا شاهد باش، شبیه ترین فرد به رسولت را به نزد ایشان می فرستم...
چگونه تفسیر کنم؟ کوفیان نگذاشتند علی، پس از پدرش امامت و ولایت را عهده دار شود!
این حرامیان اماممان را خواهند کشت.
فراز نهم
انگشت ها، نیزه ها، ابروها، چشم ها و کینه ها، گوشه ای از میدان جنگ عاشورا را به یکدیگر نشان می دهند.
- شنیدی؟
- آری، تو هم شنیدی؟
- فکر می کنی، درست شنیده ایم؟...
چشم هاشان کاسه خون؛
سینه هاشان داغ داغ؛
سرهاشان پر از کینه؛
دست هاشان می لرزد از نفرت؛
برق شمشیرهاشان در هوا، نمایشی به پا کرده است. گلوهاشان می خروشد...
می دانی این همه برای چیست؟ نام تو را شنیده اند، علی!
- انا علی بن الحسین بن علی
نحن و بیت الله اولی بالنبی
ضرب غلام هاشمی علوی
و لا زال الیوم احمی عن ابی
علی در آن بحبوحه، نامش را چنان استوار فریاد می زند که امروز، من و تو در لابلای این همه هیاهوی تشتت، وامدار خط دیگری غیر از ولایت نباشیم. درست شنیده اند، نام علی را.
نامش در میان لشکر یزید زبان به زبان و گوش تا گوش می چرخد. چشم ها مبهوت می شوند و گوش ها تیز. خاطره ها مرور می شود. همه می شناسند و می فهمند بار معنای این واژه «علی» را؛ اما حرامیان کور شده اند.
علی جان، خودت خوب می شناسی این اهالی را. خوب می دانی آوردن نامت چه سرانجامی برایت رقم خواهد زد. آن هایی که ولایت غدیر و امامت امیرالمومنین را نپذیرفته بودند، سال هاست برای چنین ساعاتی، لحظه شماری می کردند.
اگر ولایت مداری و ولایت پذیری ساده بود، تاریخ هیچگاه لشکری به این عظمت رویاروی حسین بن علی به خود نمی دید.
فراز دهم
بشتابید حرامیان...
تف بر قلب هاتان؛ اف بر اندیشه هاتان.
بدن بی رمق علی که به اشتباه به میان یزیدیان آمده است، آوردگاه همه کینه های چند دهه ای شده است که دشمنان غدیر در سینه مخفی داشته اند.
برق شمشیرها بالا و پایین می روند. نیزه ها چپ و راست فرود می آیند. سنگ های خرد و درشت، خونی می شوند و به کناری می افتند. علی بن الحسین دارد تاوان فضایل غدیر، لیلة المبیت، ضربه خیبر و واقعه دیوار کعبه را پس می دهد.
بشتابید حرامیان؛ لحظه ها غنیمت است؛ مگر «علی» را نمی خواستید؟ کجاست حقدهاتان؛ مبادا لحظه ای شک کنید در نفرتتان. محکم تر!
... کاش نامش «علی» نبود. کاش نامش را نمی گفت. کاش هیچ کس علی بن الحسین را نمی شناخت. علی ارباً اربا می شود.
امام با محاسن سپیدتر، در میدان جنگ به سوی فرزندش می دود. امام می دود. گام های امام توان ندارند. امام به زانو می افتد. گام های آخر را با زانو به سوی علی می رود. این اولین بار است که علی نزد امامش این چنین پایش کشیده است.
تفسیر و توصیف این رویارویی پدر، عشق و پسر، کاری نشدنی است...
حضرت اباعبدالله(ع) با صدای بلند می گرید. امام در مقابل دشمن می گرید. این قلم ها هیچ گاه سزاوار شرح این اشک ها نیستند. امام تمام عظمت «علی» را در نیرویی که صدای مبارکشان به جا مانده فریاد می کنند:
علی الدنیا بعدک العفاء؛ (پس از تو خاک بر سر دنیا باد!)
نویسنده: یحیی مقدسان
پایان پیام/
نظر شما