به گزارش خبرنگار کتاب شبستان، کتاب افغانی کشی روایتی تلخ از رنج ها و مشکلات مردان و زنانی است که درکشور ایران متولد شده اند و همواره به دلیل همین مشکلاتی که برایشان وجود داشته دچاره اندوه بسیاری هستند وبا وجود اینکه بحث های زیادی درباره حقوق این افراد و فرزندان آنها شده است اما همچنان مشکلات بسیاری را متحمل می شوند.
در آغاز این کتاب می خوانیم:«اولين باران فصل، نرم و مردد مي باريد. پسر که بوق زد، زن افغاني جواني که جلوي در ايستاده بود سرش را بالاگرفت، نگاهي به آسمان انداخت و داخل خانه شد. در پشت سرش نيم باز باقي ماند و پسر توانست داخل خانه را ببيند؛ لباس هاي آويزان از دور و بر ماشين لباسشويي و دوچرخه قديمي افتاده زير درخت انار را. نارها ترک خورده، زير باران چرب و کثيف انتهاي پاييز حالتي دلگير و نااميد داشتند. چند زن با لباس هاي رنگي از اتاقي بيرون آمدند. بچه ها، جيغ کشان از لاي دست و پاي زن ها دويدند توي کوچه و دور ماشين را گرفتند. بزرگ ترينشان پرسيد: «آجانسه؟» پسر زخم بالاي پيشاني بچه را نگاه کرد و سري تکان داد. يکي از بچه ها در ماشين را باز کرد و همه سوار شدند. پسر گفت:بگو زود بيان.» بچه از همان جا داد کشيد: «هوي... زود بياين.» لحنش آمرانه و مطمئن به خود بود. حالت جوجه خروسي که گلويش را صاف مي کند تا براي مرغ هايش بخواند. پسر از داخل داشبورد سيگاري برداشت. شيشه سمت خودش را پايين کشيد. دستش را به همراه سيگار از شيشه بيرون برد. دود شبيه نخي آويزان از يک پته نيم دوخته پيچ و تاب مي خورد، بالامي رفت و قاتي قطرات کثيف و چرب باران مي شد...»
در بخش دیگری از این کتاب می خوانیم:«مأمورها ریختند توی اتاق کارش.حکم جلب را نشانش دادند. ندید. خیره شدهبود به حلقه شوریده زیر بغل سرباز و اتیکت روی لباسش: محمد پیرای. به دستهایش دستبند زدند. سنگینی نگاه همکاران زانوهایش را میلرزاند. شاید هم سنگینی نگاه همکاران نبود و چیز دیگری بود. گرمای هوا یا بوی تن سربازها. بوی آفتابسوختهی تن سرباز محمد پیرای... هر چیزی میتوانست باشد... بهزحمت سوار ماشین پلیس شد. ماشین همان بو را میداد. بوی... بوی ترس و حقارت...»
انتشارات پیدایش اثر حاضر را در 327 صفحه چاپ و روانه بازار نشر کرده است.
نظر شما