به گزارش خبرگزاری شبستان ،کتاب پلنگ سیاه روایتی داستانگونه از زندگی اشرف پهلوی از تولد تا خروج از ایران است که متون آن به صورت شیوا و روان برای جوانان گردآوری شده است.
نویسنده در پیشگفتار کتاب نوشته است:« آنچه در پيشرو داريد روايتی مستند از زندگانی يكی از سرمستان بادهی قدرت است كه روزگاری دراز بر مسند زر و زور و بیپروايي روزهای افول تكيه زده بود و اكنون از آن ايام قدرتگساری، تنها خاطراتی به ياد دارد.
داستان چنين زندگانی اشرافی و شاهانه اما بدفرجام، حكايت مكرّر تاريخ است كه به درازی عمر جهان بر گوش فراموشعهد و پندنشنوی بسياری زمزمه شدهاست و از آن درس و پند نگرفتهاند و آن را در لحظه لحظهی زندگانی خود تجربه كردهاند تا به سزای ناباوری خويش، بهايی سنگين بپردازند كه "چنين است رسم سرای درشت! باشد كه صاحب هوشی پند گيرد.»
در فصل اول کتاب با عنوان «کودکی ناخواسته» نیز آمده است:« در روز تقريباً سرد چهارم آبان 1298ش، رضاخان با چهرهای برافروخته و با هيبت هميشگی، در حالی كه اعضای گارد بريگارد قزاق در اطرافش ايستاده بودند منتظر بود و با نگرانی قدم میزد. هيچ حرفی جای گفتن نداشت و تنهای صدای پای او بود كه اين سكوت خستهكننده را گاهی می شكست.
آن طرفتر، در منزل وی زنی نگرانتر از او از شدت درد بهخود میپيچيد و هر ثانيه را به درازای چند ساعت سپری میكرد و چشمان برقزدهی خود را كه تشويش و انتظار در آن بهخوبی پيدا بود، به راه كودكی دوخته بود كه بهزودی پا به دنيا می گذاشت. اين زن تاجالملوك، همسر رضاخان و دختر تيمورخان آيلرملو (از فرماندهان ديويزيون قزاق) بود.
اين سومين باری بود كه رضاخان پدر شدن را تجربه میكرد. تاجالملوك هم اگرنه سه بار اما مادر شدن را تجربه كردهبود. سالها پيشتر، رضاخان، هنگامیكه روزهای گمنامی را میگذراند دختری را به نام صفيه به زنی برگزيد و از او دختری به نام همدمالسلطنه متولد شد. پس از آن نيز با تاجالملوك صاحب دختری شد به نام شمس و حالا يك پسر كافی بود تا فرزندان تاجالملوك را جفت و جور كند.
در اوج تشويش، صدايی ناگهانی انتظار رضاخان را، آنگونه كه او میخواست، پايان داد: «بچه پسر است.» همين خبر كافی بود تا حاضران در شادی غرق شوند. رضايت و شادمانی از چشمان رضاخان آشكار بود.
از آن سو، پس از داشتن يك دختر، پسردار شدن چيزی بود كه خواست مادرانهي تاجالملوك را برآورده میكرد. پس او نيز شادمان و آسودهخاطر مینمود.
اما اين تنها خبری نبود كه در روز چهارم آبان آن سال به رضاخان رسيد. در اين روز خبر ديگری به او دادند كه اگر نه بد اما اصلاً خوشحالكننده نبود و آن خبر تولّد يك دختر بود. اين خبر 5 ساعت پس از تولّد پسرش به وی رسيد.
از تولّد اين دختر كه همزاد پسرِ دلخواه شدهبود، هيچكس خوشحال نشد؛ ميهمان ناخواندهای كه به خاندان رضاخان تحميل شدهبود. اما چه كسی میدانست كه تولّد اين دختر، تدبير بی نقص تقدير است؟ آمدن اين خواهر همزاد میتوانست اينگونه معنی شود: «پسری كه دستِ بر قضا پادشاهی ايران را تجربه خواهد كرد بی پناه و تنها رها نشدهاست.» نكتهای كه بی ترديد رضاخان آن را نفهميده بود.
او نمیدانست روزگاری فراخواهد رسيد كه اين دستهای خارجی كه اكنون به طور پنهانی به سوی او دراز شدهاند، او را تنها رها می كنند و او ناچار خواهد شد دست بر شانهی اين دختر بگذارد و مراقبت و همراهی پسر را به وی بسپارد. برای فهم اين نكته بايد 20 سال پرماجرا سپری میشد.
به هر حال، آن پسر را «محمدرضا» و اين دختر را «اشرف« ناميدند. دو نامی كه تاريخ ايران همراه با ماجراهای فراوان در خاطر خواهد داشت.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی دربررسی این کتاب می نویسد : «کتاب پلنگ سیاه (زندگانی اشرف پهلوی) سیر زندگانی او در دوران کودکی و جوانی شرح داده شده است. در دوران جوانی به سبب علاقه شدیدش به محمدرضا، فراق او را که به سوئیس رفته است، تحمل میکند. در همین ایام، شنیدن خبر رفتن به فرنگ شور و شعف وصف ناشدنی به او میدهد بطوری که سعی می کند در روزهای آینده با ملایمت با پدر برخورد کند که مبادا به سبب خشم و عصبانیت پدر سفر فرنگ لغو شود.
«واین شوهر توست»عنوان دیگری در ادامه این کتاب است. روزی رضاخان دوجوان به نام های علی قوام و فریدون جم را به اشرف و شمس معرفی می کند و به آنها می گوید: «اینها شوهرهای شما هستند؛ امیدوارم به پای هم پیر شوید.»
این کتاب همچنین به بررسی اولین ماموریت سیاسی اشرف پهلوی میپردازد. در این بخش آمده است:« در سال 1325ش، زمانی كه از پايان جنگ جهانی دوم چندی می گذشت اوضاع سياسی و اجتماعی ايران اگرچه بهتر از چند سال پيش شدهبود اما هنوز چندان مساعد نبود. در اين ايام شاه بيشتر با حزب توده درگير بود و خطر قدرتگيری و سلطهی كمونيسم در ايران رفته رفته بيشتر میشد. هنوز نواحی شمالی و غربی كشور از تصرف آنها كه به شدت از جانب شوروی حمايت میشدند در امان نبود. وجود اين خطرها به دربار و دولت اجازه نمیداد تا بتوانند نفسی به راحتی بكشند. نزديك شدن به شوروی می توانست تا حدی از اين نگرانی ها بكاهد. به همين علت قوام در بهمن 1324 راهی مسكو شد. اين ديدار اگرچه به انعقاد قراردادی موسوم به»قوامـ سادچيكف« منجر شد كه نفت شمال را به روسيه میسپرد اما روابط سرد ايران و شوروی را بهبود بخشيد. يك سال پس از اين ملاقات، ملاقات ديگری با مسئولين شوروی میتوانست، مسائل حزب توده در ايران را تا حدی حل كند.
در همين اوضاع قرار شد اشرف به دعوت صليب سرخ از بيمارستانهای شوروی ديدن كند؛ اما اشرف كوشيد تا از اين سفر بهرهبرداری كند و از مسائل سياسی غافل نشود. اشرف را در اين سفر، چند نفر از جمله مترجم زبان روسی همراهی می كردند. سوار شدن بر يك هواپيمای روسی اولين اقدام عملی اين سفر بود.
وقتی به مسكو رسيد، معاون وزير امورخارجه شوروی و سفير ايران در شوروی دو ميزبان متفاوتی بودند كه مشتركاً آمدن اشرف را به انتظار نشسته بودند. برنامههای گوناگونی برای سفر ترتيب داده شدهبود. ديدارهايی از شهرهای كيف، خاركف، لنينگراد و استالينگراد. در ميان اين برنامهها هيچ سخنی از ملاقات اشرف با استالين نبود. اما برعكس، تمام فكر اشرف مشغول همين ملاقات بود. او دوست داشت كه در اين سفر حتی برای دقايقی با استالين ديدار كند ولی اين خواهش او برای روسیهای ميزبان چندان خوشايند نبود و هيچ يك از آنها حاضر نبودند در اين مورد اشرف را همراهی كنند. در پی اصرار اشرف، قرار شد تنها به مدت ده دقيقه ،اشرف بتواند رو در روی استالين بنشيند و با او باب سخنهای سياسی را بگشايد. اشرف از محل اقامت تا كاخ كرملين (مقر استالين) را با اتومبيل طی كرد. او در مسير خود مردمان فقير و ژندهپوشی را ديد كه در تكاپو و جدال سخت زندگانی خود بیوقفه در تلاش بودند و ميدانهای شلوغ و خرابههای فراوانی را مشاهده كرد كه روزهای جنگ جهانی دوم را به ياد می آورد. با گذر از همهی اين خيابانها و ميدانها به كاخ كرملين رسيد.
پس از ورود به كاخ، او را به تالار ورودی عمارت (محل اقامت استالين) رساندند. تصور او اين بود كه با ورود به اولين تالار، استالين را در حالی كه منتظر او نشستهاست مشاهده خواهد كرد اما اين تالار را خالی يافت. نه تنها اين تالار خالی بود بلكه بايد چهار تالار ديگر را نيز میگذراند كه در آنها از وجود استالين خبری نبود و تنها حضور اعضای گارد اونيفورمپوش در راهروهای پر از زرق و برق توجه اشرف را به خود جلب میكرد. پس از طی اين تالارها كه به تابلوهای نقاشی و كارهای هنری تزيين شده بودند، رئيس تشريفات كاخ به استقبال اشرف آمد و او را در اين كاخپيمايی همراهی كرد. عبور از اين همه تالار و انجام تشريفات گوناگون، احساس عجيبی در اشرف ايجاد كردهبود.
او واقعاً نمیدانست كه آيا اين تشريفات و تجملات تصنّعی است تا ابهتی كاذب بر ميهمانان استالين چيره شود و يا به راستی فضای اين كاخ عريض و طويل به خاطر ابهت واقعی استالين (فرمانده كلّ قوای يكی از مهم ترين قدرتهای جهان) سنگين شدهاست. حتی اين همه تشريفات در ديد او توطئهآميز به نظر میرسيد. چگونه ممكن است كسی كه خود را رهبر زحمتكشان دنيا مینامد و به حمايت از كارگران شعارها دادهاست در كاخی اينگونه مجلل، فرمانروايی كند؟ ناگهان به ذهن اشرف آمد كه به زودی او دستگير خواهد شد و به يكی از زندانهای مخوف استالين منتقل میشود و ديگر كسی از او هيچ خبری نخواهد داشت. اين فكر بهخصوص در آن لحظه، گوشهای از ذهن اشرف را به خود مشغول كرد كه در تالارهای آخرين از ورود مترجم او جلوگيری كردند.
در همين توهّم افسانهای بود كه به دنبال صدای ناگهانی تلفن، او را به سوی دری بزرگ راهنمايی كردند. با باز شدن در، اشرف خود را در تالار بزرگی يافت كه همچون چند تالار پيشين خالی بود اما ناگهان حضور مردی كوتاه اندام و چاق كه در انتهای تالار به اشرف نگاه می كرد توجه او را جلب كرد. او ژنرال يسمو مارشال ژوزف ويسارويج استالين بود. مردی با ظاهری ملايم و نرمخو، با شانههای پهن و سبيلی پرپشت كه مطبوعات و رسانهها از او فرماندهای مخوف و ترسناك و پرهيبت ساخته بودند.
پس از تعارفهای ديپلماتيك، اشرف سرسخن را گشود. او پيش از همه لنين را به ياد آورد كه قبل از استالين رهبری انقلاب شوروی را به عهده داشت و تمامی امتيازهايی را كه دولت تزاری روسيه از سلاطين قاجار گرفتهبودند، لغو كرد. به همين خاطر اشرف در ابتدا از او سپاسگزاری كرد و پس از آن به ابراز گلايه پرداخت. اشرف از استالين به خاطر حمايت وی از نيروهای تجزيهطلب و كمونيسم آذربايجان ايران انتقاد كرد و به او توصيه كرد تا به فكر راه بهتری برای تحكيم روابط و ايجاد فضای سياسی مناسب در منطقه باشد.
در مقابل، استالين نيز به اشرف توصيه كرد تا به جای اتكا به انگليس و آمريكا، به قدرت همسايه شمالی و ديوار به ديوار خود تكيه كند. استالين به ياد اشرف آورد كه دولت ايران به خاطر اشغال نظامی آذربايجان توسط ارتش سرخ به شورای امنيت شكايت بُرد. اين اولين شكايتی بود كه به شورای مذكور تسليم شد. او از اين اقدام دولت ايران بسيار گلهمند بود و چند بار به آن اشاره كرد. نظر او اين بود كه ايران و شوروی بايد اين مسئله را منطقهای بدانند و به طور مسالمتآميز حل كنند.
در لابلای صحبت اين دو، مسئول تشريفات استالين چند بار با ورود به سالن ملاقات، خواست سپری شدن وقت ملاقات را تذكر دهد اما استالين با اشاره دست او را به بيرون هدايت كرد. اين بزرگترين ملاقات سياسی اشرف كه قرار بود تنها در چند دقيقه انجام شود، دو ساعت و نيم به طول انجاميد. استالين در پايان اين ملاقات سلام خود را به شاه ايران ابلاغ كرد و در حالی كه با اشرف دست می داد، رو به مترجم كرد و گفت: «او يك وطنپرست واقعی است.» و با آنها خداحافظی كرد.
اين پايان ديدارهای اشرف و استالين نبود. روز بعد قرار بود اشرف به ديدار يكی از بيمارستانها برود. برنامهی اين سفر لغو شد و به جای آن اشرف در يك جشن ورزشی كه استالين در آنجا حضور داشت دعوت شد. در آن روز نيز اشرف، ميهمان ويژهی استالين بود و استالين سعی كرد در آن ورزشگاه نيز از اين شاهزادهی ايرانی كه هم اكنون به عنوان نمايندهای جوان در شوروی به سر می برد به گرمی پذيرايی كند. اشرف پس از ديدار چند روزهی خود از شوروی در سن 27 سالگی، اعتماد به نفس خاصی پيدا كرد و با رضايت خاطر راهی ايران شد.
اگرچه استالين، خود برای بدرقهی اشرف به فرودگاه نرفت، اما قبل از برگشت اشرف، «يك پالتوی سمور» را به رسم يادبود برای اشرف فرستاد. اشرف اين هديه را كه از يكی از بزرگترين فرماندهان نظامی و سياسی دنيا دريافت كردهبود، هميشه با خود داشت و هر جا توانست به دريافت چنين هديهای به خود باليد.»
«فساد اخلاقی و روابط جنسی با عنوان ؛ شیوه شهرآشوبیِ شهره شهر»، «ازدواجها و طلاقهای پیاپی»،«اهداء 2 میلیون دلار به کمیسیون حقوق زنان سازمان ملل همزمان با حضور در سازمان ملل بعنوان نماینده ایران در کمیته حقوق بشر»، «قاچاق مواد مخدر» و «خروج از ایرانم از عناوین دیگر این کتاب است.
علاقه مندان می توانند برای تهیه کتاب به آدرس، خیابان انقلاب، خیابان 12فروردین، بعد از خیابان شهدای ژاندارمری نبش مجتمع ناشران، تلفن:66961536 مراجعه کنند.
نظر شما