بازخوانی ریشه‌های تروریست‌پروری غرب در جهان اسلام

خبرگزاری شبستان:مرکز اسناد انقلاب در بازخوانی ریشه‌های تروریست‌پروری غرب در جهان اسلام می نویسد: كشور های غربی با صد ها سال استعمار در تلاش هستند با ارائه تصویری خشن از اسلام حمایت‌های خود از تروریسم جهانی را پنهان و اهداف استعماریشان را پیش ببرند.

به گزارش خبرگزاری شبستان به نقل از پایگاه پژوهشی مركز اسناد انقلاب اسلامی، صد ها سال استعمار، تجزیه و تفرقه در جهان اسلام، حمایت از دیكتاتورها و در نهایت پرورش تروریسم برای مبارزه با كمونیسم شوروی دورنمای تاریخی حضور استعمارگران غربی و امروز قدرت‌های بزرگ در منطقه است. تروریسم سازمان یافته و قبیله‌ای در حالی با حمایت مستقیم كشورهای غرب و حامیان منطقه‌ای آنها در دستور كار قرار گرفته كه امروز همین گروهها در تلاش هستند با منحرف كردن افكار عمومی جهان به سمت مسلمانان و ارائه‌ی تصویری خشن از اسلام حمایت‌های تاریخی خود از تروریسم جهانی را كتمان نمایند.

تحت تاثیر سیاست‌های غرب امروز ترور و نا امنی به پدیده مسلط در منطقه غرب آسیا تبدیل شده و تروریست‌ها و اقدامات تروریستی آنها به ابزار سیاست‌های غرب بدل شده‌اند. چشم انداز صلح و ثبات این منطقه بیش از هر زمان دیگری تیره شده و خطر تجزیه بسیاری از كشورهای منطقه را تهدید می‌كند. همه این مصائب، ورای موجودیت گروه تروریستی داعش، ریشه در سیاست تروریست پروری كشورهای غربی دارد. چرا كه سیاست‌های استعماری آنها به نحوی چیده شده كه وضع موجود تامین كننده منافع آنها است. اما خبرهای مستمر ظهور حملات تروریستی در كشورهای اروپایی نشان از این وعده الهی است كه آتش ناامنی و ترور منطقه٬ دامن حامیان و شكل دهندگان اصلی تروریست‌ها را فراخواهد گرفت.

ورود استعمارگران غربی به جهان اسلام

تا قرن هفدهم میلادی/ یازده هجری جهان اسلام در اوج اقتدار بود و اسلام تا قلب اروپا پیش رفته بود و سیستم استعماری تازه تاسیس غرب (بازرگانان و هیئت های مذهبی غربی) مبهوت سرزمینهای اسلامی بودند. اما به مرور اوضاع تغییر یافت و بیماری فلج كننده قرون وسطی اروپا به جوامع اسلامی سرایت كرد و همزمان غارتگری استعمار اوضاع جهان اسلام را وخیم‌تر كرد. روند غارتگری غرب در جهان اسلام ادامه داشت تا اینكه اولین جرقه بیداری جوامع اسلامی با حمله ناپلئون بناپارت به مصر زده شد.

اگرچه مدرنیته و سرمایه داری ظاهر دلفریب استعمار غربی بود، اما سابقه مذهبی و تاریخی استعمارگران در طی جنگ‌های صلیبی و اسرار آنها در تكرار كشتار مسلمانان و شدت فعالیت مبلغین مذهبی٬ نگرانی جهان اسلام را عمق بخشید. در صحنه واقعیت نیز جهان اسلام با وجود همه شعارهای انسانی استعمارگران صحنه تاخت و تاز اروپائیان قرار گرفت و بی سابقه ترین بهره كشی تاریخ رقم خورد.

تجزیه جهان اسلام و شكل گیری دولتهای وابسته

بهره كشی از جهان اسلام تا جنگ های جهانی اول و دوم جهانی ادامه یافت و به سبب تحولاتی كه صورت گرفت، تجزیه جهان اسلام با شعارهای حقوقی و انسانی از جمله آزادی و برابری آغاز شد؛ حق تعیین سرنوشت و سایر اصول مورد حمایت غرب ابزارهای لازم برای تجزیه كشورهای بزرگ اسلامی را مهیا ساخت.

در حالی كه استعمارگران شعار پایان استعمار سر می دادند؛ از چند كشور بزرگ اسلامی بیش از صدها كشور كوچك، تحت سلطه و وابسته به شكل گرفت. همه اینها در حالی بود كه با آگاهی كامل غرب و به خصوص آمریكا تنها به دلیل اهداف سیاسی به واحدهای سیاسی جدید دولت اطلاق شد و بدین طریق بدون اینكه ملتی شكل گرفته باشد، دولتهای كوچك وابسته به غرب شكل گرفت.

آغاز دوره استعمار نوین

با شكل‌گیری شبه دولتهای عمدتا نظامی و به سبب شكل‌گیری سازمان‌های بین‌المللی از جمله سازمان ملل، استعمار نوین به جای استعمار قدیمی برقرار و بازی با كشورهای كوچك برای منازعه‌سازی و بهره‌وری آغاز شد. این قاعده در دوره جنگ سرعت و با بروز سیاست‌های مختلف آمریكا از جمله دكترین ترومن وارد فاز نوین خود شد. بر پایه این استراتژی آمریكا معتقد بود حال كه دنیا به دو بخش متضاد كشورهای آزاد و دمكراتیك و كشورهای غیرآزاد و غیردموكراتیك كمونیست تقسیم شده است؛ آمریكا باید به همه مخالفین كمونیسم برای آزادی كمك كند. با این تقسیم بندی و تنها به بهانه حمایت از جهان آزاد، همه ارزش های تبلیغی غرب به بهانه حمایت از دولتهای دست نشانده در كشور­های تازه تاسیس به فراموشی سپرده شد. لذا در بوران جنگ سرد آمریكا بی اعتناء به اصول و آرمان های دمكراسی خواهانه خود صرفا نگران ثبات كشورهای جهان سوم در مقابل نفوذ شوروی بود.

در این دوره تمام متحدان آمریكا در جهان اسلام را دیكتاتورها تشكیل می‌دادند و فقط به خاطر اینكه اهداف توسعه سیاسی، با ساختار جهان اسلام در تعارض بود، غرب تنها بر ثبات نظامی منطقه تأكید می‌كرد. تحت تاثیر این سیاست بود كه دیكتاتورهای ضد اسلام قدرت گرفتند و بسترهای شكل گیری گروه‌های افراطی اسلام گرا را فراهم آوردند. برای نمونه جورج‌ بوش در زمان ریاست‌جمهوری خود به این امر اقرار كرد كه ما در زمان جنگ سرد اشتباه كرده و دموكراسی را فدای ثبات كردیم.

واقعیت این بود كه آمریكا از توسعه سیاسی در منطقه و جهان اسلام هراس داشت و نگرانی آنها از این بود كه اگر در كشورهای اسلامی توسعه سیاسی رخ دهد، امكان دارد گروه‌هایی بر سر كار بیایند كه توازن قوای مورد قبول  قدرت های بزرگ را برهم بزنند و به سمت شوروی تمایل داشته باشند.

لذا برای آمریكا بحث اصلی، موازنه قدرت بود اما ادعا می‌كرد كه از حقوق ‌بشر دفاع می‌كند، اما در مناطقی مثلایران یا اندونزی، كه مردم می‌خواستند به سمت دموكراسی بروند، با انجام كودتا و ... مانع از توسعه سیاسی می‌شدند. در حالی كه دو طرف(شوروی و غرب)، طرف مقابل را به ادامه مناقشه متهم می كردند؛ هر دو طرف در توسعه‌نیافتگی و اوضاع نا بسامان جهان اسلام نقش داشتند.

اما تروریست پروری رسمی  غرب در جهان اسلام با تجاوز شوروی به افغانستان آغاز شد و وقوع انقلاب اسلامی در منطقه بهانه های لازم برای گسترش آن را فراهم ساخت.

شكل گیری گروههای تروریستی مورد حمایت غرب در جهان اسلام

در حالی كه ترور و اقدامات تروریستی، در ابعاد بسیار محدود ریشه های تاریخی و منطقه ای دارد؛ تروریست پروری قبیله ای در جهان اسلام از افغانستان و با حمایت از طالبان و بعد القاعده و در راستای بازی سیاسی شرق و غرب آغاز شد و طالبان و القاعده اولین گروههای این قافله بودند.

  1. شكل گیری طالبان:

طالبان به گروهی از شبه نظامیان افراط‌گرای دینی در افغانستان اطلاق می شود كه به مكاتب حنفی و وهابی عربستان وابسته بوده و همزمان با تجاوز شوروی به افغانستان قدرت گرفتند. این گروه در حالی كه برای مقابله با شوروی سابق و به منظور آزاد كردن جهان اسلام از نفوذ كمونیسم ایجاد شد كه علاوه بر ایفای نقش نظامی در صحنه افغانستان، در راستای پروژه اسلام هراسی و اسلام ستیزی به آنها اجازه فعالیت، خشونت و افراط گری و حتی اجازه تولید و تجارت مواد مخدر داده شد.

عقب نشینی شوروی از افغانستان، هرج و مرج داخلی افغانستان و تسلط گروههای متعدد بر بخشهای مختلف افغانستان و به طبع آن گرفتاری مردم این كشور در ناامنی، دزدی، قتل و تجاوز همه بسترهای داخلی ظهور طالبان بودند. لذا ظهور طالبان در واقع واكنشی خودجوش به بی نظمی و هرج و مرج داخلی در افغانستان و اقدامات خلاف نیروها و فرماندهان گروههای افغانی بود. اما بسیاری از دولتهای منطقه ای از جمله عربستان و پاكستان و آمریكا به دلیل پیش روی برق آسای این گروه و ترس از انقلاب اسلامی و مقابله با نفوذ جمهوری اسلامی ایران از این گروه حمایت كردند. برای نمونه مقامات وقت پاكستان استقبال ویژه‌ای از فعالیت این گروه داشت و افراد این گروه را با عنوان فرزند خطاب می كرد.

آمریكا در حالی كه از حامیان اصلی این گروه بود، عمیقا اعتقاد داشت كه می‌تواند این گروه را مدیریت و كنترل كامل نماید.دولتهای عربستان سعودی و امارات متحده عربی هم به صورت غیرعلنی از طالبان حمایت كردند و این در حالی بود كه شهروندان سعودی و اماراتی به صورت آشكار به حمایت مالی از طالبان پرداختند. دولتهای غربی نیز با امید به این مسئله كه ظهور یك قدرت سوم میتواند در افغانستان اعاده صلح نماید از طالبان استقبال نمودند.

  1. شكل گیری القاعده

اولین تشكیلات القاعده در سال ۱۹۸۸ توسط اسامه بن لادن برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی و برای سازماندهی اعراب حاضر در نبرد افغانستان كه به مجاهدین معروف بودند درایالت های مرزی پاكستان با افغانستان ایجاد شد. اما این گروه نیز بعد از خروج شوروی از افغانستان به گروه تروریستی مورد حمایت غرب بدل گشت.

رهبران و افراد گروههای تروریستی القاعده به سبب اینكه رهبر طالبان را به عنوان پیشوای مذهبی خود قبول دارند در ابتدای امر برای كمك به طالبان و برای مسلح‌كردن و آموزش مجاهدین اسلامی برای جنگ با شوروی وارد افغانستان و پاكستان شدند.

این گروه با كمك­های مالی، اطلاعاتی و تسلیحاتی كشورهای منطقه ای و فرامنطقه ای به خصوص سه كشور عربستان، پاكستان و ایالات متحده برای مبارزه با نفوذ اتحاد جماهیر شوروی شكل گرفت. جنگ افغانستان به عنوان بستر شكل‌گیری این گروه، زمینه‌ها و منافع مشترك بسیار زیادی را برای القاعده و حامیان آن فراهم ساخت. مقابله با اتحاد جماهیر شوروی و انتقام از جنگ ویتنام از جمله اهداف آمریكا در حمایت از القاعده بود.

این سازمان از حمایت و پشتیبانی دولت‌های منطقه‌ای به ‌ویژه عربستان سعودی، پاكستان و همچنین ایالات متحده آمریكا برخوردار بود، اما بعد از پایان جنگ افغانستان، این گروه فعالیت‌های خود را بسیار گسترش داد و رویكرد نوینی در اهداف برنامه ها و اقداما خود به كار بست. درفعالیت‌ها و برنامه‌های این گروه مبارزه با شوروی جای خود را به تلاش برای تاسیسحكومت اسلامی بر اساس مبارزه با دولتهای منطقه‌ای و جهانی داد. اما برای رسیدن به این هدف رویكرد متفاوتی از سوی این گروه به كار بسته شد.[1]

درحالی كه ایمن ظواهری علاقه شدیدی به مبارزه با "دشمن نزدیك" كه دولت حسنی مبارك و دولتهای منطقه­‌ای را در بر می گرفت، داشت، بن­‌لادن اعتقاد داشت تنها راه مبارزه حمله به سر ابلیس، یعنی ایالات­ متحده و یا به تعبیر آنها "دشمن دور" است. وقتی مساله در خصوص حمله به دولت­های مرتد مطرح می­شد، بن لادن پاسخ می­‌داد "آنها را به حال خود رها كنید و خود را با آنها مشغول نكنید." آنها نخاله­‌ای بیش نیستند، ...وقتی آنها شاهد شكست­ ایالات­ متحده باشند، آنها در وضعیت بسیار بدی خواهند بود."[2]

بر مبنای همین اختلاف دیدگاه نگارنده اعتقاد دارد، دو رویكرد كلان در برنامه های گروه القاعده بعد از جنگ افغانستان وجود داشته است:

 رویكرد اول به دوره فعالیت اسامه بن لادن طراح و بنیانگذار اصلی این گروه مربوط است و در این دوره، نوك حملات این گروه متوجه كشورهای غربی به خصوص ایالات متحده بوده و مرور اقدامات آنها كه در ذیل آورده شده به خوبی گواه این ادعاست.

رویكرد دوم این گروه با مرگ اسامه بن لادن و قدرت گیری ایمان الظواهری آغاز می شود و مبارزه در جهان اسلام و تقابل با شیعیان را هداف گذاری كرده است در حالی كه كه تقویت آن در سوریه به خوبی دیده می شود. بر همین اساس نگارنده معتقد است ایالات متحده در شرایط كنونی نسبت به این گروه رفتار معتدل تری در پیش گرفته به خصوص زمانی كه هدف مشتركی مانند بركناری دولت بشار اسد در سوریه را همزمان در دستور كار داده اند.

اما آمریكا و كشور های غربی به عنوان بانیان اصلی شكل گیری این گروه تروریستی تاكنون سه رویكرد متفاوت را در برابر این گروه تروریستی اتخاذ كرده است:

دوره اول: حمایت همه جانبه از گروه تروریستی القاعده و طالبان برای تقابل با اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد

دوره دوم: تقابل ظاهری با گروه های تروریستی از جمله القاعده به دلیل رهبری بن لادن و تاكید او بر آمریكا  و كشور های غربی

 دوره سوم: در این دوران ایالات متحده و همپیمانان این كشور باتوجه به تغییر رهبری و تغییر رویكرد در القاعده مجدداً به سمت آنها متمایل شده، به گونه ای كه حمایتهای اطلاعاتی، نظامی و حتی مالی گسترده ای را از آنها در طول جنگ سوریه انجام داده است. توضیح آنكه در این دوران به حسب سیاستهای خاص القاعده در جهان اسلام و تلاش آنها برای ایجاد تفرق در میان مسلمانان دولت آمریكا نیز از این ظرفیت برای گسترش اهداف استراتژیك خود برای گسترش تفرقه میان مسلمانان بهره برداری حداكثری نموده است.

اهداف غرب در حمایت از تروریسم

با فروپاشی كمونیسم، و رفع خطر آن برای غرب٬ آمریكا تلاش گسترده‌ای برای طرح اسلام و بنیادگرایی اسلامی به عنوان تهدیدی فزاینده علیه منافع كشورهای غرب در دستور كار قرار داد. بر این اساس، بسیاری از افراد در جوامع غربی ترغیب شدند تا باور كنند بنیادگرایی دینی به‌ویژه بنیادگرایی اسلامی، جایگزین ماركسیسم به عنوان خطر اصلی برای نظم جهان شده است. از این رو، با پایان یافتن عصر جنگ سرد، ایده‌ی برخورد تمدن‌ها در سطح جهان مطرح شد و اسلام به عنوان اصلی‌ترین چالش پیش روی غرب شناخته شد.

برای نمونه پس از 11 سپتامبر تعداد بی‌شماری گزارش، مقاله و كتاب دیدگاه تنگ‌نظرانه‌ای از اسلام منعكس و آن را به صورت دینی تك بعدی ارائه داده‌اند كه سركوب‌گر و بنیادگراست و ارزش‌های دموكراتیك و مدنی را مورد تهدید قرار می‌دهد.

در صورتی كه می‌توان گفت تروریسم پدیده‌ی جدیدی نیست. تاریخ مملو از اقدام‌های تروریستی است كه زندگی بی‌گناهان زیادی را سلب یا تهدید كرده و افراد زیادی را از اولین حق خود، یعنی حق حیات و صیانت نفس محروم ساخته است. اما آنچه مانع مهمی در مبارزه با تروریسم شده، تلاش محافل و رسانه‌های غرب در جهت معرفی مسلمان‌ها به عنوان تنها تروریست‌های جهان و مترادف دانستن اسلام با تروریسم است.

 در حقیقت، این جریان تلاش دارد تا با منحرف كردن ذهن افكار عمومی جهان به سمت مسلمان‌ها و ارائه‌ی تصویری خشن از اسلام و مسلمانی، سرپوشی بر اقدام‌ها و فعالیت‌های تروریستی و ظهور بنیادگرایی مسیحی بگذارد؛ البته باید به این نكته‌ی مهم اشاره كرد كه مفهوم و پدیده‌ی تروریسم به ویژه شكل نظام‌مند آن در سده‌های گذشته و در اروپا شكل گرفته است.

اروپا كانون شدیدترین نوع تروریسم در شكل‌های گوناگون در 3 قرن گذشته به ویژه پس از انقلاب فرانسه بوده است. طیف تروریست‌های بومی اروپا بیشتر در برگیرنده‌ی گروه‌های عقیدتی چپ و یا قوم‌گرا بوده است. سازمان‌هایی همچون «اقدام مستقیم» [3] در فرانسه، «ارتش سرخ» [4] در آلمان و «بریگاد سرخ» [5]در ایتالیا در میان این گروه‌های عقیدتی قرار دارند.

بنابراین، می‌توان اگفت كه مفهوم تروریسم به ویژه بعد از 11 سپتامبر 2001 به صورت ابزاری در دست ایالات متحده و دولت‌های اروپایی درآمده تا با توجه به مبهم بودن مفهوم آن، از آن برای تأمین منافع ویژه‌ی سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی خود بهره گیرند.

تلاش غرب برای مترادف گرفتن اسلام با تروریسم، تلاشی است برای منحرف كردن افكار عمومی جهان از توجه به افراط‌گرایی رو به رشد در جهان غرب و شكلی از تروریسم كه از آن تحت عنوان تروریسم غربی یاد می‌شود. تحت تاثیر سیاست های غرب امروز ترور و نا امنی به پدیده مسلط در منطقه غرب آسیا تبدیل شده و تروریست ها و اقدامات تروریستی آنها به ابزار سیاست های غرب بدل شده اند. چشم انداز صلح و ثبات این منطقه بیش از هر زمان دیگری تیره شده و خطر تجزیه بسیاری از كشورهای منطقه را تهدید می كند. همه این مصائب، ورای موجودیت گروه تروریستی داعش، ریشه در سیاست تروریست پروری كشورهای غربی دارد. چرا كه سیاست‌های استعماری آنها به نحوی چیده شده كه وضع موجود تامین كننده منافع آنها است. اما خبرهای مستمر ظهور حملات تروریستی در كشورهای اروپایی نشان از این وعده الهی است كه آتش نا امنی و ترور منطقه دامن حامیان و شكل دهندگان اصلی تروریست‌ها را فراخواهد گرفت.


پی نوشت:

  1. جان اسپوزیتو، جنگ نامقدس ترور به نام اسلام، مترجمن ماری هجران، تهران: مركز مطالعات فرهنگی- بین المللی، 1384
  2.  Lloyd C. Gardner, The Road to Tahrir Square: Egypt and the United States from the Rise of Nasser to the Fall of Mubarak, New press, 2011, P:169.
  3. Action Directe
  4. Rote Armee Fraction
  5. Brigate Rossie
کد خبر 509333

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha