خبرگزاری شبستان:این مجموعه دربرگیرنده 31 داستان کوتاه و مینیمال از این نویسنده است که در فاصله سالهای 80 تا 92 نوشته شدهاند و عناوین آنها عبارت است از: اجباری، اعتراف، انتخاب، انتقالی، انتقام، آتشبس، آرامش در حضور دیگری، آن که باد میکارد...، پاداش، پرسش، پرواز، تبریک، تصمیم، تعبیر، تلخ و شیرین، تلنگر، تنگنا، حسرت، خشم خاموش، داوری، دایره، زمان، سرپناه، سگ هار، فراموشی، قفس، گربه، نماینده، واکنش، وسط خیابان، همراه.
مضامین اغلب این داستانها را موضوعات اجتماعی، فلسفی و روانشناسی شکل میدهد که گاه با عنصر طنز نیز آمیخته است. از دیگر ویژگی داستانهای این مجموعه، پرهیز از اطناب و تلاش نویسنده برای ارایه محتوا و پیام با حداقل توصیف و توضیح است. در حقیقت این محتواست که نقش محوری را برعهده دارد و همین عامل به داستانها، رویکردی متعهدانه و معناگرایانه میبخشد.
نثر و زبان داستانهای این مجموعه نیز هموار و غنی است و حکایت از تلاش نویسنده برای نزدیک کردن زبان فخیم ادبی به زبان معیار امروز دارد هرچند این تلاش، گاه با فراز و فرودهایی همراه است.
کاربرد ضربه پایانی در داستانهای «آن که باد میکارد...» از دیگر ویژگیهای برجسته این مجموعه است که علاوه بر جذابیت بخشیدن به داستان، آن را تاثیرگذارتر هم کرده است.
طبایی در برخی از آثارش کوشیده تا در فرم داستان هم به تجربیاتی دست بزند، اما در مجموع میتوان گفت که وی بیش از آنکه داستاننویسی فرمگرا باشد، بر محتوا تکیه دارد. در حقیقت نویسنده «آن که باد میکارد...» بیشترین انرژی و توان ذهنی خود در نگارش داستان را صرف مضمون و محتوا و تا حدی شکل روایت داستان کرده و کمتر به ساختار بیرونی و شکلی داستان پرداخته است. در حالی که انتظار میرفت داستاننویسی که دانشآموخته رشته مهندسی است، بیش از اینها به هندسه داستان توجه نشان دهد. هرچند که شاید انتخاب این مسیر، آگاهانه و با هدف ارتباط بیشتر با مخاطب صورت گرفته باشد. به بیان دیگر، وی برای تاثیرگذاری بیشتر و گسترش دایره مخاطبانش، از ظاهر کم کرده و بر معنا افزوده است!
گفتنی است بسیاری از داستانهای طبایی، پیش از این در شماری از مجلات معتبر ادبی و نشریات تخصصی منتشر شده بود که این داستانها به همراه داستانهای تازهتر در این مجموعه گردآوری شده است.
در ادامه داستان «تنگنا» از این مجموعه را میخوانیم:
«چه روز کسلکنندهای بود. پشت میز کارم نشسته بودم و از زور بیکاری با قوطی کبریت بازی میکردم. همانطور که آن را بالا میانداختم و میگرفتم، از دستم رها شد و زیر میز افتاد. به سختی زیر میز سرک کشیدم و نگاهم را گرداندم که ناگهان، سوسک درشتی که به پشت روی زمین افتاده بود و مدام دست و پا میزد، توجهم را جلب کرد.
نمیدانم از سر کنجکاوی بود یا به خاطر سرگرمی که تصمیم گرفتم دست و پای سوسک را بکنم و عکسالعملش را تماشا کنم. بنابراین زیر میز نشستم و در حالی که با خودکار سوسک را نگه داشته بودم، به آرامی و با دقت دست و پاهایش را یکی یکی کندم و درست زمانی که حس کنجکاویام به اوج رسیده بود، صدای باز شدن در اتاق، مرا از جا پراند. تا سرم را بالای میز آوردم، نگاه شگفتزده و ملامتبار آبدارچی اداره چون تازیانهای بر من فرود آمد. تصور اینکه به زودی سوﮊه خنده و مضحکه همکاران خواهم شد، شقیقههایم را به تپش انداخت و گرمای ناخوشایندی در گونههایم پیچید.
بیدرنگ از زیر میز بالا آمدم و خودم را روی صندلی انداختم و در حالی که سعی میکردم آرامشم را حفظ کنم، گفتم:
ـ آقا غلام! مگه تو اتاقا رو جارو نمیزنی؟ سوسک همه جا رو برداشته... »
«آن که باد میکارد...» در 91 صفحه با قیمت 5000 تومان و در شمارگان 1200 نسخه روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما